نشست نقد و معرفی «خاک کارخانه» اثر شیوا خادمی با عنوان «همه چیز زیر سر کارخانه بود…» از سوی انجمن زنان پژوهشگر تاریخ برگزار شد.

خاک کارخانه» اثر شیوا خادمی

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا؛ نفیسه مرشدزاده، روزنامه‌نگار و مدیرمسئول نشر اطراف در این نشست گفت: نشر اطراف با این هدف شروع به کار کرد تا فضای مستند را روایت کند. من در روند تجربه کاری دریافته بودم که داستان نمی‌تواند رشد کند، چون در زمینه داستان تجربه نداریم و داستان خالی و کم‌مایه است.

وی افزود: هدف این بود به سمت چاپ آثار روایی و مستند برویم. در این راستا مجموعه‌های مختلف و نمونه‌هایی از فضای ایرانی و قاجاری منتشر کردیم. شروع کار بر روی کتاب «خاک کارخانه» این‌گونه بود که شیوا خادمی مجموعه عکس‌هایی را که از کارخانه چیت‌سازی بهشهر ثبت کرده بود، در نمایشگاهی به نمایش گذاشته بود. از او خواستم روایت عکس‌ها را بنویسد. او شروع به نوشتن کرد که کار نوشتن روایت عکس‌ها پنج سال و بازنویسی روایت‌ها در انتشارات اطراف دو سال به طول انجامید و حاصل کار شد کتاب «خاک کارخانه».

مرشدزاده بیان کرد: اتفاقی که در خاک کارخانه افتاد، نوعی مصداق واحد خیلی جالبی از ایران است. اگر چیزی را خوب توصیف کنیم به جهان ما نیز تسری پیدا می‌کند. این کارخانه خیلی خوب توصیف و نماد شد. پردازش درست روایت باعث شد که خواننده با شخصیت‌های کتاب همذات‌پنداری و ارتباط برقرار کند. فضای ساخته شده در کتاب لزوماً یک کارخانه در گوشه‌ای از ایران نیست، بلکه شامل اهداف سیاسی و اقتصادی نیز هست. اما آنچه که آدم‌ها را درگیر کتاب می‌کند، نزدیک شدن به ادبیات است.

وی در ادامه گفت: کتاب صرفاً یک گزارش ساده نیست و از ساحت یک گزارش ساده فراتر رفته است. در کتاب «خاک کارخانه» جهانی ساخته شده است که خواننده می‌تواند در آن قرار بگیرد و با آن ارتباط برقرار کند. این را بهانه می‌کنم تا بگویم که پژوهش در ساحت ادبیات قرار گرفته است. من در این سال‌ها شاهد انجام پژوهش‌های کور زیادی بودم. پژوهش‌هایی که بعد از اتمام مرحله انجام در آرشیو قرار می‌گیرند و به نتیجه‌ای که باید نمی‌رسند. البته بانوان از آنجایی که پیگیرتر هستند معمولاً کار را به پیش می‌برند و نتیجه بزرگتری نیز عاید می‌شود.

مرشدزاده افزود: کتاب «خاک کارخانه» بازنمایی واقعیت و یک اثر خیلی خوب است که بعد از این گزارش‌های زیادی می‌تواند با استفاده از آن ساخته شود. البته اثر خوب اثری است که در آینده بتوان از آن نتیجه گرفت. در این اثر از منظرهای مختلف به کارخانه و کارگران آن نگاه کردیم تا پژوهش کامل شد. کتاب به سادگی با مخاطب عام ارتباط برقرار می‌کند. نویسنده این کتاب بسیار به واقعیت وفادار است. تک‌تک جمله‌های کارگرها پیش نویسنده امانت بودند. از لحن صداها و گفته‌ها حمایت می‌کرد. کتاب به گونه‌ای نوشته شد که هر کارگر این کارخانه اگر آن را بخواند، می‌گوید این صدای من است و احساس فاصله نمی‌کند. البته آماده کردن کتابی که هم کارگران کارخانه بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند و هم کارشناس اقتصادی و اجتماعی کار بسیار سختی است که شیوا خادمی از پس این کار برآمد.

نشست نقد و معرفی خاک کارخانه

در ادامه این نشست شیوا خادمی، نویسنده کتاب «خاک کارخانه» گفت: عزیزجون نخ اصلی ارتباط من با کارخانه بود. من و خواهرم در گفت‌وگوهایی که با عزیزجون داشتیم، هیچگاه جرات نمی‌کردیم از سختی کار شکوه کنیم. عزیزجون معتقد بود که داشتن کار در جامعه یک ارزش خیلی بزرگ است. چشم‌انداز عزیزجون به کار باشکوه بود. او در دوران فعالیتش در کارخانه چیت‌سازی بهشهر احساس قدرتی را تجربه کرده بود. تا قبل از افتتاح این کارخانه زنان یا در شالیزار کار می‌کردند و یا کارگری می‌کردند. در سال ۱۳۱۷ کارخانه چیت‌سازی افتتاح شد و بانوان در بهشهر به یکباره از آن فضا وارد فضای کارخانه شدند. افتتاح کارخانه چیت‌سازی بعد از راه‌آهن فضایی را به شهرستان بهشهر آورد که قبل از آن مردم این شهر تجربه نکرده بودند. روند این تغییر کاملاً در زندگی عزیزجون مشخص بود. این موضوعی بود که سبب شد تا من از فضای کارخانه چیت‌سازی بیشتر بدانم.

وی افزود: عزیزجون همکار و دوست صمیمی خود تامارا را به من معرفی کرد تا با او سخن بگویم و بیشتر از فضای کارخانه بدانم. در اولین دیدار با تامارا یک ساعت و چهل دقیقه با او گفت‌وگو کردم. اولین ارتباط من بعد از عزیزجون با شخصی دیگر که حضور در فضای کارخانه را تجربه کرده بود، این‌گونه شکل گرفت. تامارا و عزیزجون هنوز دیالوگ‌های دوران همکاری را با هم مرور می‌کردند. آنها هنوز گذشته را زندگی می‌کردند و این تلنگری برای من شد تا کار را ادامه بدهم.

خادمی بیان کرد: به دنبال راه‌اندازی فروشگاهی از کارخانه چیت‌سازی بهشهر پدربزرگ من برای کار در این فروشگاه راهی مشهد شد و خانواده من به همراه پدربزرگ از بهشهر به مشهد مهاجرت کردند. در سال ۹۷ به دنبال یک مهاجرت معکوس دوباره به بهشهر برگشتیم. اولین سوژه‌ای که مرا برای عکاسی صدا کرد، کارخانه چیت‌سازی بود. در این سوژه فرق این بود که صداها را نیز ضبط می‌کردم. گرفتن عکس دو سال و نیم طول کشید. دائم حس می‌کردم ناقص است. در یک تردید بودم تا با نشر اطراف همکاری کردم و در یکی از جلسه‌های همکاری در مورد ایده این عکس‌ها صحبت کردیم و دو سال و نیم طول کشید تا دوباره روایت را اضافه کنم. این پروژه یک فرآیند یادگیری برای من بود. یاد گرفتم که فقط به چشم عکاسانه به عکس نگاه نکنم، بلکه با چشم تازه‌ای سوژه را ببینم که این چشم تازه روایت بود.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...