حقیقت سنگی | ایبنا
رمان «نگاهبان او» [Watching Over Her (Veiller sur elle)] اثر ژانباتیست آندرهآ [Jean-Baptiste Andrea] در سطح روایی، داستان زندگی یک سنگتراش ناشناخته است؛ اما در سطح نظری، یک پرسش بنیادین را طرح میکند: آیا حقیقت را میتوان در زبان روایت کرد، یا تنها میتوان از آن مراقبت کرد؟ این رمان، با دور شدن از روایت کلاسیک زندگی هنرمند، به قلمرویی قدم میگذارد که در آن، سنگ نه ماده مجسمهسازی، بلکه حامل تاریخ، بدن، رنج و حافظه است.
![حلاصه رمان نگاهبان او» [Watching Over Her (Veiller sur elle)] مراقبت از او](/files/173813247631256771.jpg)
روایت رنج، تجسم حقیقت
«نگاهبان او» بیش از آنکه درباره زندگی یک شخصیت باشد، درباره این پرسش است که: چه میشود وقتی حقیقت، نه در زبان، بلکه در بدن و در سنگ تجسم پیدا میکند؟
این رمان ما را به داستان زندگی میکلآنجلو ویتالیانی میبرد؛ اما نه برای اینکه بدانیم یک هنرمند چگونه به شهرت میرسد، بلکه برای آنکه بفهمیم حقیقت چگونه از مسیر بدن، رنج و لمس، راه خود را باز میکند.
رمان با لحنی گزارشگونه و خنثی آغاز میشود: «آنها سیودو نفرند.» و سپس جملهای که مسیر فهم اثر را دگرگون میکند: «چند ساعت دیگر یک تن از آنان کم خواهد شد.» آندرهآ از همان آغاز به ما میگوید که این روایت، روایت حضور نیست؛ روایت غیاب است. غیابی که زمینه ظهور چیزی بزرگتر از زندگی میشود: حقیقت.
روایت سهصدایی
ساختار رمان بر سه صدا استوار شده است: اول صدای حالِ حاضر در صومعه، که با راوی سومشخصی با زاویهدید محدود و نزدیک به ذهن پدر وینچنزو روایت میشود. این راوی نه میخواهد قضاوت کند، نه میخواهد حقیقت را آشکار کند؛ فقط نگاه میکند، حس میکند، حدس میزند، و در نهایت مثل خواننده «در تلاش فهمیدن حقیقت است».
دوم، صدای خاطرات ویتالیانی که گذشته را بازمیسازد؛ و سوم صدای شهادت بیرونی (اسناد، نامهها، گزارشها). این سه صدا کنار هم، تنها زندگی یک هنرمند را روایت نمیکنند؛ بلکه شکلگیری حقیقتی دفنشده را دنبال میکنند.
آکندروپلازی یا امکان روایی؟
میمو کوتاهقامت، متفاوت، و بیرونافتاده از جهان است، و این تفاوت دریچهایست که نویسنده از آن به دنیا مینگرد و از رهگذر آن است که میمو میتواند چیزهایی را ببیند که آدمهای عادی نمیبینند. انتخاب آکندروپلازی برای میمو یک انتخاب کاملاً آگاهانه است. این بیماری به شخصیت میمو عمقی روانی میدهد، تضادهای دراماتیک داستان را بیشتر و سوالات عمیقی درباره هنر، عشق و هویت را مطرح میکند. در نهایت، این بیماری میمو را از کلیشههای معمول فراتر میبرد و او را به یک شخصیت پیچیده، قدرتمند و انسانی تبدیل میکند که بر محدودیتهایش غلبه میکند، نه اینکه فقط قربانی آنها باشد. این بیماری فقط برای زیبایی نیست، بلکه از آن برای پیشبرد داستان و کاوش در مفاهیم اصلی رمان استفاده میشود. به ازای «میمو» ی خلقکننده، مدرن و پیچیده، در جهان ادبیات کلاسیک، «کازیمودو» ی گوژپشت نتردام را داریم که مصرفکننده و طردشده است. عشقش به اسمرالدا نابالغ و خیالی است، و هوگو از او برای نقد اجتماعی رادیکال استفاده میکند.
در آستانه؛ ویولا کیست؟
نویسنده روستا و ویولا را با یک دستور فضایی توصیف میکند؛ پیترا دالبا: «حقیقتاً بر لبه. یعنی میان دیوار حصار و لبه پرتگاه.» ویولا: «بندبازی بود - ایستاده بر مرزی گنگ میان دو دنیا – بین عقل و جنون.» اینجا لبه فقط مرزی جغرافیایی یا روانشناختی نیست؛ فضای ظهور حقیقت است. حقیقت نه در مرکز زندگی است، نه بیرون آن؛ بلکه در آستانه میان امنیت و سقوط پدیدار میشود. در «پیتا» ی سنگی نیز دقیقاً همین اتفاق میافتد: حقیقت در «مرز میان بدن و سنگ»، «مرز میان انسان و نماد»، «مرز میان رنج و زیبایی» ظهور میکند.
میمو با یادآوری خاطرهی اولین لمس دستان ویولا میگوید: «دستش را دراز کرد، گرفتم، و همان لحظه پیکرتراش شدم.» و دربارهی پیتایی که خود تراشیده میگوید: «او (ویولا) را همانگونه که آن روز در میان ویرانهها دیدم تراشیدم؛ بدن درهمشکسته و باشکوهش، با پاهای اندکی کژ…». بهنظر میرسد ویولا فضای ظهور، زیستجهان، میدان شکلگیری ادراک و هنر میمو است یا به دیگر بیان ویولا همان آستانهای است که در آن، میمو به تأملی هستیشناسانه دچار میشود و «قابلیت دیدن حقیقت» را پیدا میکند؛ حقیقتی که در انتها او را به گفتن جملهای وامیدارد که بیانگر این است که رنج، جنسیت ندارد؛ اما بدنِ انسانی که رنج را زیسته باشد، به حقیقت نزدیکتر است، و در این رمان، آن بدن، بدن ویولاست.
بدن درهمشکسته؛ ظرف حقیقت
باختین معتقد است جسم وقتی کامل، زیبا و یکدست باشد، صرفاً «شیئیتی زیباشناسانه» دارد؛ اما وقتی شکسته، پیر، زخمی و ناتمام باشد، «ظرفِ معنا» میشود. زیبایی، جایی است که ترَک نخورده؛ اما حقیقت، جایی است که ترَک خورده، شکسته، و هنوز پابرجاست.
یعنی حقیقت در بدنِ سالم پنهان است، و در بدن زخمی آشکار میشود. پیتای ویتالیانی نه برای ستایش است، نه برای تماشا؛ بلکه برای تابآوردن است. بدنی که دیگر «زن» یا «مرد» یا «مسیح» یا «ویولا»، یا «مادر» نیست؛ چیزیست که فقط یک مأموریت دارد: حقیقت را حمل کند.
وقتی مجسمه خالقش را پشت سر میگذارد
وقتی پیتای سنگی از کارگاه میمو بیرون میآید و در برابر نگاه دیگران قرار میگیرد، دیگر «اثر» نیست، «شاهد» است. از اینجا به بعد، روایت نه از زبان خالق، بلکه از ذهن ناظران، راهبان و شاهدان نقل میشود؛ چون پیتا دیگر متعلق به میمو نیست؛ حتی قابل تملک هم نیست. مردم نمیگویند «ما مجسمه را دیدیم»، میگویند: «او ما را نگاه کرد.» این نقطهی عطفی است که هنر از زیبایی عبور میکند و وارد قلمرو حقیقت میشود؛ جایی که اثر هنری، خالقش را پشت سر میگذارد، و خود به سوژه نگاه بدل میشود، نه ابژه تماشا.
هنر در مراقبت است
عنوان رمان _نگاهبان او_ اشاره به همین است. هنر در این رمان، نه خلق اثر است، نه نمایش، نه حتی معنا بخشیدن. هنر یعنی: مراقبت از حقیقتی که در جهان جای نمیگیرد، اما نمیتوان نادیدهاش گرفت.
کلیسا پیتا را نه به جرم کفر، نه به جرم بیحرمتی، بلکه به دلیل «تحملناپذیر بودن حقیقت» پنهان میکند. این اثر، قابل تفسیر نمادین نیست. هرکس آن را میبیند، خودش را میبیند، این خطرناکترین نوع هنر است: هنری که نیاز به تفسیر ندارد، فقط تو را در برابر خودت میگذارد.
نگاهبان راز گل سرخ
محیط دو اثر «نگاهبان او» و «نام گل سرخ» از اومبرتو اکو سرشار از محدودیت، نظارت، ترس و جستوجوی حقیقت در دل ساختارهای سرکوبگر است.
هر دو رمان در فضایی تاریخی و پرتلاطم شکل میگیرند و حضور قدرتهای تمامیتخواه فاشیسم در اولی و سلطه کلیسای قرون وسطی در دومی فضایی پرتنش، رازآلود و کنترلگر میسازد. هر دو نویسنده از تاریخ برای طرح پرسشهای اخلاقی و جستوجوی حقیقت بهره میگیرند و شخصیتهایی خلق میکنند که در برابر فشار ایدئولوژی و محدودیت آزادی میایستند. با این حال، «نگاهبان او» احساسیتر، شخصیتمحور و متمرکز بر عشق و مقاومت فردی است؛ در حالی که «نام گل سرخ» اثری فلسفی، معمایی و میانرشتهای است که با لایههای نمادشناسی و تفکر انتقادی پیش میرود.
...
رمان «نگاهبان او» روایت جستوجوی حقیقت در مرز میان بدن، رنج و هنر است؛ جایی که سنگ به ظرف حافظه و تجربه بدل میشود و شخصیتها نه برای نمایش، بلکه برای حمل حقیقت شکل میگیرند. ساختار سهصدایی رمان، غیاب را به محور روایت بدل میکند و شخصیتهایی چون میمو و ویولا را در آستانه ظهور معنا قرار میدهد. در «نگاهبان او» حقیقت نه در زبان بلکه در جسم و ماده تجسم مییابد و پیتای میمو به شاهدی بدل میشود که خالقش را پشت سر میگذارد. این رمان نشان میدهد هنر زمانی معنا مییابد که بتواند رنج زیسته را به شکلی عریان و بیمیانجی آشکار کند و از آن مراقبت نماید.
ژانباتیست آندرهآ نویسنده، فیلمنامهنویس و کارگردان فرانسوی است که در سال ۱۹۷۱ در حومه پاریس متولد شد و پس از تحصیل در مؤسسات معتبر، سالها در سینما فعالیت کرد. او از سال ۲۰۱۷ با رماننویسی شناخته شد و با آثاری چون «ملکه من» و «شیاطین و قدیسان» به موفقیت رسید.
رمان ۵۰۰ صفحهای «نگاهبان او» ی ژانباتیست آندرهآ در سال ۲۰۲۳، با ترکیب عشق، هنر و مقاومت، برنده معتبرترین جایزه ادبی فرانسه، یعنی جایزه گنکور، شد و او را به شهرت جهانی فراوانی رساند.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............