داریوش احمدی پس از موفقیت کتاب اولش «خانه کوچک ما» که در جوایز ادبی مهرگان ادب و جلال و جایزده ادبی شیراز خوش درخشید، در کتاب دومش «به مگزی خوش آمدید» بیشتر به سرنوشت، دغدغه‌ها و تجربه‌های آدم‌ها می‌پردازد (به غیر از داستان «پنجشنبه سگی» که حال‌وهوایش کاملا متفاوت است.) نویسنده با اتکا به تجربه‌های زیستی و عینی خود، آدم‌های مستاصل و نامید و رنج‌کشیده روزگارش را به تصویر می‌کشد. به عبارتی که خود نویسنده درباره داستان‌های این دو کتابش می‌گوید: «من در داستان‌پردازی‌ام بیشتر از واقعیت‌های زندگی استفاده می‌کنم، واقعیت‌هایی که به‌شخصه تجربه کرده‌ام و این حقیقت و واقعیت را با چاشنی تخیل همراه می‌کنم.»

به مگزی خوش آمدید داریوش احمدی

نویسنده با تخیل خودش از آدم‌هایی می‌گوید که به قول او در گذشته با آنها زیسته است. از شهرها و مکان هایی سخن می‌گوید که زمانی بستر اتفاقات فرهنگی و کنش‌های هنری بود، اما اکنون عاری از آنها است. در تک‌تک داستان‌های این مجموعه از خاطرات هم‌نسلان و دوستانش می‌نویسد. از زمان‌های نه‌چندان دور. مثلا در داستانِ «به مگزی خوش آمدید»، راوی راه طولانی را پشت سر می‌‌گذارد تا کتابش را به دست بیاورد. درنهایت برای به دست‌آوردنِ کتابش از ناکجاآبادی به نام «مگزی» سر در می‌آورد. نکته مهمی که درباره این داستان می‌توان نوشت این است که چرا راوی به دنبال کتابش می رود. آیا کتاب خطی و نفیسی بوده است؟ که البته این نشانه‌ها هم در داستان موجود نیست و دوم اینکه «مگزی» کجا است؟ «مگزی» می‌تواند تمثیل مکانی برای آدم‌های مسخ‌شده و سطحی‌نگر باشد؛ آدم‌هایی که برای رسیدن هیچ تلاشی نمی‌کنند. همانطور که نویسنده در داستانش می‌نویسد: «از توی خیابان روستا، آدم‌ها مانند تندیس‌های باستانی انگار در یک لحظه بهت و ناباوری از توی یک تابلوی نقاشی به ما اشاره می‌کنند.» آدم‌هایی مانند «تندیس‌های باستانی» اشاره‌ای تمثیلی است به مردمانی غیرمتحرک که در تاریخ و زندگی تک‌تک ما حضور دارند، اما حضورشان بدون تاثیر و تحرک است. فقط هستند و وجودشان را حس می‌کنیم، اما بدون هیچ تاثیرگذاری و تحرکی.

یا در داستانِ «آن چیزی که از کودکی می­‌شناختم» آدم برای کاری به جایی می­‌رود، اما سر از جای دیگری در می­‌آورد؛ گویی پارادوکس زمانی و مکانی را در داستان شاهدیم. و یا در داستان «خواب علفزار» از مادری پیری سخن می‌گوید که نگرانِ از دست‌دادن تنها فرزندش (صابر) است. صابر هم می‌خواهد داستانی را به نام خواب علفزار، که نوشته است، برای استاد داستان‌نویسی‌اش بخواند که مادر پیر، صابر را از خواندن داستان باز می‌دارد.

برخی از داستان‌های این مجموعه از نظر فرم، شروع و میانه خوبی دارند. داستان خوب شروع می‌شود اما پایان داستان به خوبی به پایان نمی‌رسد و پیرنگی در داستان نمی‌بینیم.

زبان داستان‌ها روان و ساده است و گاهی مضمون‌های فلسفی دارد (مثل داستان «خدای خفته» یا داستان «به مگزی خوش آمدید») اکثر داستان‌های این مجموعه در فضای باز یا در جاده رخ می‌دهد. مثل داستان‌های «ساحره»، «پنجشنبه سگی» و «به مگزی خوش آمدید».

داستان «پنجشنبه سگی» را می‌توان درخشان‌ترین داستان کتاب برشمرد. زنی با تنها دخترش که مریض است در دامنه کوهی زندگی می‌کند. زن، سگی دارد که محبوب شوهر از دست‌رفته‌اش بوده است. راوی داستان از همه جا بی‌خبر به آنجا کشانده می‌شود و مجبور است که ساعتی را با آنها بگذراند.

آدم‌های داستان‌های این مجموعه، روایت‌گر رنج و عشق انسان‌هایی از طبقات رنج‌کشیده و فرودستی هستند که در جست‌وجوی رویاهای تباهشده خود به دنبال روشنایی در لابه‌لای خاطرات، رویاها و حسرت‌های خود هستند. نویسنده می‌کوشد با توصیف‌های جز‌به‌جز پدیده‌های مختلف زندگی، به ترسیم هرچه واقعی‌تر زندگی نزدیک شود.

آرمان ملی

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...