آغاز یک راه آرمانی | مجله کتاب فردا


ماجرا از شب عروسی «شهریار» و «مهری» در روزهای پایانی آذر 57 آغاز می‌شود. مهمان‌ها رفته‌اند و عروس و داماد در رخت ضیافت، روبه‌روی هم نشسته‌اند؛ ولی مهری فکر می‌کند که باید حرفی را که روزها مزه‌مزه می‌کرده، همین امشب به زبان بیاورد و قال قضیه را بکَند. مهری دهان باز می‌کند و راز رفتن و اخراج مصطفی از دانشسرا را می‌گشاید. او مدتی برای دایی‌حسن خبر می‌برده و خبر فعالیت‌های مصطفی در دانشسرا را همو رسانده. این‌چنین می‌شود که شهریار از حجله بیرون می‌زند و آواره‌ی خیابان‌ها و دشت و کوه می‌شود تا مصطفی را بیابد و از او طلب بخشش کند. سر از ده‌بینه و خانه‌ی پدریِ مصطفی درمی‌آورد و به ‌این ‌ترتیب، با آراء و افکار مختلف در برابر انقلاب روبه‌رو می‌شود و سرانجام مصطفی را در بازه‌ی قامدین و در کنار مراسم دعای ندبه و برنامه‌ای که بیشتر شبیه نمایشی آیینی از سوی منتظران با اسب و شمشیر حضرت حجت(ع) است، می‌یابد.

علی‌اصغر عزتی‌پاک تشریف

یکی از نقاط قوّت اثر، شروع آن است. تعلیق داستان از همان جمله‌های آغازین داستان شکل می‌گیرد و مخاطب را با خود همراه می‌سازد. داستانِ روایت بسیار منسجم و پیرنگِ قوام‌یافته و حساب‌شده‌ای دارد. مشخص است که نویسنده به همه‌چیز فکر کرده است و جای پایش محکم است. او برای نگارش اثرش نقشه‌ی راه دارد و می‌داند از کجا باید شروع کند، چه مسیری را پیش برود و در پایان، به کجا برسد.

زبانِ اثر کاملاً پخته و نثر داستان جز در موارد انگشت‌شماری، بدون دست‌انداز، روان و تا اندازه‌ای شاعرانه است. البته این شاعرانگی به دیالوگ شخصیت‌ها با هم نیز سرایت می‌کند و آدم‌ها به نحوی با هم گفت‌وگو می‌کنند که در مواردی، معمول نیست.

تشریف، یک داستان چندلایه است که در سطح، ماجرای تلاش شهریار برای یافتن مصطفی را نشان می‌دهد، ولی در زیرلایه‌ها، جهان‌بینی نویسنده را بازمی‌تاباند. تعبیر مصطفی از آیاتی که بر بالای گنبد خشتی علویان نقش بسته این است که «این نوشته‌ها هفتصد سال قدمت دارد؛ یعنی هفتصد سال است از امام می‌گوید در این شهر. شهری که در دیروزش امام بوده، در فرداش هم خواهد بود؛ و در پس‌فرداش هم. یعنی او ایستاده آن جلو تا ما برسیم به حضرتش. کار خدا این‌طوری است دیگر. آن جلو، در آن آینده‌ی محتوم، آدم خودش را دارد.» (ص273)

و این‌چنین می‌شود که مصطفی تصمیم می‌گیرد که برود به پاریس و برسد به محضر آن صورت در تبعید. می‌رود که از سرچشمه وارد سیلاب شود. از نظر او، در شب دنبال خورشید رفتن کار عبثی است و وقتش که برسد، او خود مشرق را طلایی خواهد کرد. تقدیرِ حالای ما راه رفتن در نور نقره‌ای، در ماهتاب است. (ص310)

از نظر او، انقلاب امام خمینی پایان راه نیست که شاید تازه ابتدای مسیر باشد. برای او این انقلاب راه رفتن در شب مهتابی است تا زمانی که به انقلاب بزرگ، به انقلاب مهدی موعود پیوند بخورد.

مصطفی پاهای پدرش را در زمین نمور سی‌ودو فرومانده می‌داند و نمی‌خواهد تسلیم واقعه‌ای چون شانزده آذر 1332 شود. (ص169) نگاه او به روبه‌رو و به آینده است. مصطفی به این باور رسیده است که ما همان‌قدر که در گذشته‌ی جهان هستیم، در آینده‌اش هم هستیم و در محاجه با دختر و پسر آمریکایی که ایرانِ سال 55 را ایرانی می‌دانند که به زودی به دست شوروی اشغال خواهد شد، می‌گوید: «این حرف نیست؛ خواهید دید.» (ص38)

نمی‌توان بروز و ظهور این نگاه را در داستان، اتفاقی و از سر تصادف دانست. قطعاً این نگاه ناشی از کشف و شهودی است که برای نویسنده اتفاق افتاده و برآمده از اندیشه‌ی او در طی سال‌هاست. آنچه در تشریف به وقوع پیوسته، یک‌شبه حاصل نشده است و شاید از همین رو بتوان مصطفی را خود نویسنده دانست. جای پای مصطفی محکم و دلش قرص است. آنچه را که بر زبان می‌راند، از سر اعتقاد و اعتماد کامل است و ذره‌ای تردید در آن راه ندارد. به همین دلیل است که برای من، مصطفی یک جوان بیست‌ساله، تو بگو جوانی که در فرازونشیب انقلاب 57 زیست کرده، نیست؛ برای من مصطفی مردی پخته و جاافتاده در میانه‌ی راه زندگی کردن، تفکر و به ثبات رسیدن است. مصطفی مردی چهل‌ساله و گرم و سرد روزگار چشیده است که همه؛ دوست، استاد و پدر و مادرش را به حیرت وامی‌دارد. همه‌ی هم‌ّ و غمّ او پیدا کردن صورتی است که با آموخته‌هایش تطابق داشته باشد و هیچ‌ چیز، حتی عشق هم او را از مسیر شدن بازنمی‌دارد و همین‌هاست که او را برای من غیر قابل باور می‌کند.

تشریف، یک رمان دینی با مضمون امام، موعود و انتظار است. رمان دینی، رمانی است که با استفاده از عناصر دینی و در چارچوب باورها و اعتقادات و یا عواطف و احساسات دینی تلاش می‌کند به صورت عینی نشان دهد که دین، جان‌پناه و راه رستگاری بشر امروز در برابر نیازها، دردها و مصائب اوست. در تشریف نیز مصطفی در برخورد با پدرش «دائم تکرار می‌کند امام که باشد، کس دیگری دیده نمی‌شود... آمریکا و شوروی به این دلیل هستند که امامِ ما نیست. اما اگر او باشد، و ما هم با او باشیم، آن‌ها وجود نخواهند داشت.» (ص158)

او راه رستگاری، راه نجات مردم ایران را در ظهور موعود و دنباله‌روی از او می‌داند. مصطفایی که وقتی ماجرای سیدچراغ را در نجات مردم ده‌بینه از بیماری لاعلاج شنید و پدر و مادرش را متهم به «دهاتی شدن» کرد و گفت که روستانشینی ماهیتشان را تغییر داده، راه افتاد به دنبال صورت و چهره‌ای، تا حرف‌هایی که درباره‌ی پیشوا شنیده بود، بر آن منطبق کند. راهش کشید به مسجدِ برِ میدان عین‌القضات و روحانیِ سیدی که همسایه‌اش را از ماندن زیر آوار نجات داد و بعد به «موسی‌عیسی» و در آخر به «محضرِ آن صورت در تبعید» که به مهتاب می‌مانست.

نویسنده تکیه‌گاه اثر را بر یکی از اصول مذهب شیعه، یعنی امامت و یکی از عقاید محکم آن، یعنی ظهور حجت قرار داده است و انقلاب سال 57 را هم در همین راستا می‌بیند.

تشریف، یک رمان اقلیمی در بستر شهر همدان است. نویسنده از ظرفیت‌های تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی شهر و از آداب و رسوم مردم در ساختن داستانش بهره برده است، ولی رمان پایش را از همدان فراتر گذاشته است. نویسنده با بهره‌گیری از عناصر هویت‌بخش مذهبی ـ ملی که وجه تمایز فرهنگ ایرانی و اسلامی از سایر فرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌هاست، زیست انسان ایرانی را به نمایش گذاشته است و مخاطب بیش از این‌که همدان و مردمش را ببیند، ایران را می‌بیند.

شخصیت‌های داستان در مواجهه با شرایط موجود و در برخورد با پدیده‌ای به نام انقلاب، چند دسته می‌شوند؛ یک دسته کسانی هستند که به مبارزه‌ی مسلحانه روی آورده‌اند و راه نجات ملت و کشور را در سربه‌نیست کردن عوامل شاه می‌دانند و نماینده‌ی آن‌ها «شوندی» و «سرگرد حسن‌خان» هستند که اسلحه از پادگان خارج می‌کنند تا آن را در اختیار مردم قرار دهند.

دسته‌ی دوم کسانی هستند که از مبارزه ناامید شده‌اند، گوشه‌ی عزلت گزیده‌ و دور خود حصار کشیده‌اند. نماینده‌ی این گروه «مهندس نصرالله»، پدر مصطفی است که مبارزه را شکست‌خورده می‌داند و می‌گوید: «ما به هیچ جا نرسیدیم»؛ «من امید به این ملت را سال‌هاست از دست داده‌ام». او در مبارزات گذشته و در آنچه که 16 آذر 32 اتفاق افتاده، تردید می‌کند و احساس می‌کند که جوانی‌اش بازیچه‌ی گروه‌ها و جریان‌هایی شده که زمان ثابت کرد چندان علیه‌السلام نبوده‌اند. (ص169)

گروه سوم کسانی هستند که مبارزه‌شان با طاغوت، مبتنی بر انگیزه‌های شخصی است. مثل «جعفر» که آمده بود تا به غریزی‌ترین شکل ممکن، انتقام آبرویی که از خود و خانواده‌اش رفته بود، بگیرد؛ آمده بود تا یواشکی ضربه‌ای بزند و برود.

نماینده‌ی دسته‌ی چهارم، زن مسیحی است. او سرگشته و حیران در کوچه‌ها و خیابان‌ها به راه افتاده و نجوا می‌کند: «ملکوت خدا نزدیک است. باید پناه ببریم به خداوند. باید از پدرمان عیسی کمک بگیریم.» (ص246) او مضطر شده و کار را از دست بشر خارج می‌داند. از نظر او، خود خدا باید کاری کند و عیسی، پسر خدا که در دین مسیحیت چهره‌ای نیمه‌خدایی دارد، باید نازل شود و این ماجرا را به سامان برساند. او جنبش مردم و صف‌آرایی نیروها را در برابر هم نمی‌بیند و تنها روی سخنش همان مجسمه‌ی مرمرین مسیح، تبلور چهره‌ی خداست.

ولی گروه پنجم که نماینده‌شان مصطفی است، گروهی هستند که این مبارزه و این انقلاب را مقدمه‌ی انقلاب بزرگ‌تری می‌دانند که باید صاحبش از راه برسد و زمام امور را در دست بگیرد. آن‌ها در یک مراسم نمادین که در رأسش امام جماعت مسجد جامع ـ مسجدی که در آن همه جمع بوده‌اند، به جماعت؛ با پیشوا ـ قرار دارد، برای تعجیل در ظهور حضرتش دعای ندبه می‌خوانند و با اسب و شمشیر، اعلام آمادگی می‌کنند. از نظر مصطفی «امام انسان مافوق است. ابرمردی است که جامعه را سرپرستی، زعامت و رهبری می‌کند. دوام و قوام جامعه به وجود امام بستگی دارد. امام عامل حیات و حرکت است...» (ص62) و همین می‌شود که تصمیم می‌گیرد به پاریس برود و از آن‌جا وارد سیلاب شود.

ولی همه‌ی این‌ها باعث نشده تا عزتی‌پاک داستان را فراموش کرده و آن را قربانی جهان‌بینی و حرف‌های دلی کند که قصد داشته با مخاطبانش به اشتراک بگذارد.

از آن‌جا که پروسه‌ی نوشتن رمان طولانی می‌نماید، به نظر می‌رسد که نویسنده از برخی از جزئیات غافل مانده است. اوایل آذرماه است که پای مصطفی به باغ موسی‌عیسی باز می‌شود و می‌بیند «درخت‌هایی را که شاخه‌هاشان از سنگینی سیب و گلابی و بادام و گردو خمیده بود پایین. برخی رسیده و برخی هم لابد منتظر بادی تیزتر تا خوب باب دندان شوند». بعد، مصطفی با موسی‌عیسی همراه می‌شود و تا غروب، چند تشت عسل از کندوهای وحشی برداشت می‌کنند و حال آن‌که همدان یکی از شهرهای سردسیر است؛ چنان‌که گاهی در نیمه‌ی آبان از برف سفید می‌شود. هم‌چنین آخرین برداشت سیب و گردو و عسل در ایران، اوایل پاییز و مهرماه است و پس از آن نه برف و باران و نه سردی هوا اجازه‌ی چنین کاری را نمی‌دهد، چه رسد به این‌که باغ منتظر بادی تیزتر باشد.

نکته‌ی دیگر، قصه‌هایی است که مهری از خود می‌سازد. مشخص نیست که انگیزه‌ی نویسنده از خلق این داستان‌های کوتاه، گاه بدون ضربه و یا حتی نکته‌ای خاص چه بوده و چه هدفی را دنبال می‌کند. به نظرم این مسئله حتی در ساختن شخصیت مهری نیز چندان مؤثر نبوده و راه به جایی نبرده است.

با همه‌ی این اوصاف، برای کسانی که آثار نویسنده را دنبال کرده‌اند، «تشریف» یک سر و گردن بالاتر از باقی آثار است و تمایز این اثر با آثار گذشته‌ی نویسنده کاملاً محسوس است.

علی‌اصغر عزتی‌پاک (متولد ۱۳۵۳ در همدان)، نویسنده و داستان‌نویس ایرانی است. رمان‌ها و مجموعه‌داستان‌های او نامزد یا برنده جایزه‌های ادبی مختلفی بوده‌است.

رمان تشریف نوشته علی اصغر عزتی پاک را انتشارات شهرستان ادب در 312 صفحه و با قیمت 55 هزار تومان منتشر کرده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...