هوش خواننده را دست‌کم نگیریم! | جام جم


ژانر معمایی جنایی در میان علاقه‌مندان به داستان و رمان جایگاه ویژه‌ای دارد. به‌شخصه معتقدم خواندن یک رمان معمایی جنایی، لابه‌لای چند کتاب در ژانرهای مختلف به ‌منزله زنگ‌تفریح است، چراکه بازی‌های فکری و چالش‌های معمایی ذهن خواننده را برای خواندن کتاب‌های بعدی آماده می‌کند. حالا اگر این ژانر هیجان‌انگیز با اِلِمان‌ها و مفاهیم علمی روحی و روانی آمیخته شود، بازی‌های ذهنی درونی‌تر و جذاب‌تر می‌شود. هزارتوهای ذهن آدمی همیشه از چالش‌هایی که مربوط به روان پیچیده انسان است استقبال می‌کند.

خلاصه رمان بیمار خاموش یا نقاش سکوت The silent patient]

رمان «بیمار خاموش» [The silent patient] اثر الکس مایکلیدیس [Alex Michaelides] طی چند سال اخیر در میان علاقه‌مندان به این ژانر بسیار مشهور شده است؛ آن‌قدر که من هربار این رمان رادر بین کتاب‌هایم می‌دیدم، حسرت می‌خوردم چرا فرصت نمی‌کنم بخوانمش. شاید این حد از حسرت و هیجان هم توقع من را از کتاب بالا برده بود. بیمار خاموش دو راوی و نظرگاه دارد؛ یک راوی «تئو» است که با نظرگاه اول‌شخص مفرد یا همان «منِ راوی» به روایت می‌پردازد. تئو روان‌درمانگر است که طبق روایت‌های خودش زندگی بسامانی دارد، گرچه کودکی غمگین و مضطربی را از سر گذرانده، ولی تحت درمان قرار گرفته و بعد از جلسات روانکاوی متعدد به رشته روان‌شناسی علاقه‌مند شده و حالا متأهل است و شغلش را هم بسیار دوست دارد.

او روایت می‌کند که از طریق رسانه‌ها پیگیر ماجراهای جنایی زنی به اسم آلیسیا است. آلیسیا یک خانم هنرمند و نقاش است که بنا به دلایلی مرموز شوهرش، گابریل را به قتل رسانده و بعد برای سال‌ها در سکوتی مرموز فرورفته است. او که بنا به همین سکوت عجیبش در دادگاه نیز حکم مرتبطی با جنایتش نگرفته، حالا سال‌هاست ساکن آسایشگاه روانی‌ است. تئو به طریقی به آسایشگاه راه می‌یابد و می‌خواهد آلیسیا را درمان کند.

راوی دوم آلیسیاست که از طریق دفتر خاطراتش چند فصل در میان، بنا به صلاحدید نویسنده، خواننده روایاتش هستیم. طرح داستانی نویسنده کشش و تعلیق لازم را دارد تا خواننده را تا به آخر ماجرا بکشاند. شخصیت‌ها به‌خوبی نفربه‌نفر و خرد خرد وارد داستان می‌شوند و در واقع نویسنده با‌ مهارت از پس معرفی‌ شخصیت‌ها در قالب توصیف‌ها و گفت‌وگوهای دقیق برمی‌آید. معمای رمان در آخر به شکل عجیب و با غافلگیری خوبی حل می‌شود. این وسط خواننده بنا به پیرنگ داستان درگیر بازی‌ها و اتفاقات درون آسایشگاه و افراد دوروبر زن متهم به قتل می‌شود اما پس از پایان رمان چند پرسش برای خواننده، لااقل برای من، بی‌پاسخ باقی ماند.

در اصول داستان‌نویسی راوی‌ها هرکدام وظایفی دارند. این‌گونه نیست که نویسنده همین‌طور دل‌به‌خواه راوی و نظرگاهی را انتخاب کرده باشد. من راوی موظف است هر جا که می‌رود، هر کاری را که انجام می‌دهد برای خواننده روایت کند و اگر هم بنا به انتخاب نویسنده روایت نمی‌کند، باید دلایل منطقی آن در پیرنگ داستان وجود داشته باشد.

در آخر رمان متوجه می‌شویم که تئو به‌عنوان راوی اصلی داستان و به‌عنوان کسی که تخصصی دارد که قرار است کمکی به گشودن راز قتل آلیسیا کند، ماجراهای مهمی از حوادث را روایت نکرده و حتی برخی از تاریخ‌های وقوع وقایع را جابه‌جا روایت کرده و این جابه‌جایی تاریخی را به خواننده بروز نداده است. باید توجه داشت که ما به هر راوی‌ای نمی‌توانیم راوی غیرقابل‌ اعتماد بگوییم. راوی داستان بیمار خاموش، راوی باهوشی است. او خیلی بادقت تک‌تک ماجراها را به‌ترتیب زمانی روایت می‌کند. او آن‌قدر باهوش است که انتخاب می‌کند گاهی قسمت‌هایی از دفتر خاطرات آلیسیا رابرای‌مان نقل کند (درآخر رمان متوجه می‌شویم که دفتر در اختیار تئو است) و حتی برای نزدیک‌شدن به آلیسیا نقشه‌هایی کشیده، ولی او ناگهان وبی‌هیچ توجیه داستانی‌ای تصمیم می‌گیرد بخش‌هایی را روایت نکند یا این‌که تاریخ‌های روایاتش راجابه‌جا بگوید. این‌گونه خواننده پس ازپایان داستان احساس می‌کند که نویسنده او و هوشش را دست‌کم گرفته است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...
نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...