صدای سکوت | آرمان ملی
 

الکس مایکلیدیس [Alex Michaelides] متولد 1977در قبرس، فارغ‌التحصیل در رشته‌ ادبیات انگلیسی از دانشگاه کمبریج و فیلمنامه‌نویسی از موسسه‌ فیلم آمریکاست. او در سال‌های 2013 تا 2018 با فیلمنامه‌هایش جایگاهش را در آمریکا تثبیت کرد و در سال 2019 با نوشتن رمان «بیمار خاموش»[ یا نقاش سکوت The silent patient] نامش به‌عنوان داستان‌نویس بر سر زبان‌ها افتاد.

گابریل و همسرش آلیسیا، که از عکاسان و نقاشان معروف لندن هستند، زندگی‌ آرامی را برپایه‌ عشق به هنرشان و یکدیگر در یکی از مناطق اعیانی لندن بنا نهاده‌اند. تا اینکه یک شب که گابریل دیروقت به خانه می‌آید در بدو ورود، با شلیک گلوله از طرف آلیسیا کشته می‌شود. از آن شب آلیسیا سکوت می‌کند و این سکوت مرگبار شش سال طول می‌کشد. سکوت او این داستان را از یک تراژدی معمولی به چیزی فراتر، به یک راز و معما تبدیل می‌کند.

طی این مدت آلیسیا فقط یک جمله به زبان آورده؛ بوم نقاشی. او وقتی در بازداشت بوده پیش از شروع محاکمه شروع به طرح‌زدن کرده تا احساسات پیچیده‌اش را روی بوم نشان دهد. «صدای حرف‌زدنِ رفتار، همیشه بلندتر از واژه‌هاست.» آلیسیا آنچه بعد از ماه‌ها کشیده پرتره‌ای بوده‌ و در گوشه سمت چپ بوم با حروف یونانی آبی یک کلمه دیده‌شده: «آلکستیس». در زبان یونانی این کلمه نام قهرمان یک افسانه‌ غم‌انگیز است در یک تراژدی رئال که در آن مردی محکوم به مرگ است و همسرش می‌خواهد او را نجات دهد، اما قربانی می‌شود و وقتی دوباره به زندگی برمی‌گردد خاموش می‌ماند. این تابلو کلید ارتباط با آلیسیا و تنها مدرک موجود در دست روان‌درمانگرش تئو فابر بوده.

آلیسیا، به‌عنوان یک مُرده‌ ساکت، در یک مرکز روانی بستری شده و تئو فابر علاقه‌ زیادی به پرونده‌ او پیدا کرده و تصمیم می‌گیرد برای پرده‌برداری از راز سکوت و لایه‌های مخفی و ناخودآگاه او تمام تلاشش را انجام دهد زیرا معتقد است که قتل و جنونِ خودکشی در لحظه متولد نمی‌شوند. منشأ آنها به سرزمین پیش از حافظه‌ دوران کودکی، سوءاستفاده‌ها و بدرفتاری‌ها برمی‌گردد که در طول سال‌ها قدرت می‌گیرد و ناگهان منفجر می‌شود.

«بیمار خاموش» از جهت تعلیق و شخصیت‌پردازی قوی است. مایکلیدیس شخصیتی را خلق می‌کند که پیچیدگی و آشفتگی درونی او را نه از طریق ارتباط کلامی، بلکه از طریق توصیف‌های واضح از ظاهر جسمی او و آثار هنری که نقاشی کرده، ساخته می‌شود. مثلا تابلویی از گابریل کشیده که بیشتر شبیه پرتره‌ مسیح است. از صلیب آویخته و از زخم‌هایش خون می‌چکد. تاجی از خار بر سر با نگاهی سر‌به‌زیر. شخصیت آلیسیا طوری طراحی شده که خواننده را به یاد شخصیت‌های اسطوره‌ای می‌اندازد. از این جهت نویسنده داستان را در لایه‌ای دیگر موازی داستان آلکستیس یونانی جلو می‌برد. زندگی آلیسیا در زمان حال با فصل‌های متناوب درج خاطرات او، فرمی است که نویسنده برای جلب توجه خواننده به کار برده که در این میان خواننده را به لایه‌ای از افسانه‌ای قدیمی یونانی ببرد. این نشانه‌گذاری در قصه نمود داستانی معمایی دارد. تسلط بر اساطیر یونانی و استفاده‌ بجای آن در قصه، شاید به این برمی‌گردد که نویسنده از پدری یونانی متولد شده است.

خواندن قصه‌ای که کاراکتر اصلی نمی‌تواند داستان خودش را مستقیما به خواننده بگوید، جالب است. نویسنده بوم سفیدی در اختیار خواننده می‌گذارد تا با توجه به صحبت‌های تئو و دیگر شخصیت‌های کلیدی رمان و کنش آلیسیا به حرف‌ها از او طرح بزند تا در آخر نمایی اصلی نمایان شود.

رمان حول یک داستان نمی‌چرخد. همزمان با خواندن زندگی آلیسیا، زندگی دکتر تئو هم جریان دارد. این دو زندگی در یک جایی هوشمندانه به‌هم گره می‌خورند و نویسنده پرده از راز زندگی تئو برمی‌دارد که قصه‌ای پیش‌بینی ‌نشده در یک‌سوم پایانی رمان کلید می‌خورد. هرچند اگر به ابتدای رمان برگردیم متوجه نشانه‌های آن خواهیم شد.

رمان با ریتم کندی آغاز می‌شود، ولی هرچه جلوتر می‌رویم ریتم آن تندتر می‌شود و در انتها با یک پیچ تند غافلگیرانه به پایان می‌رسد. به‌رغم تمرکز رمان روی موارد روانشناختی و اختلال شخصیت مرزی اما فهم آن آسان و روان است. حکایت این رمان مصداق حرفی است که فروید در مقدمه‌ بر روان تحلیلگری می‌گوید: کسی که برای دیدن، چشم و برای شنیدن، گوش دارد، شاید خودش را متقاعد کند که هیچ ‌چیز فناپذیری نمی‌تواند رازی داشته باشد. اگر لبانش خاموش‌اند، با نوک انگشتانش حرف می‌زند و راز نگفته از هر روزنه‌اش سر به بیرون می‌زند.

[رمان «بیمار خاموش» نخستین بار با ترجمه مریم حسین‌نژاد و توسط نشر سنگ و همزمان با ترجمه سامان شهركی با عنوان «نقاش سكوت» توسط نشر «خزه» در سال 1398 منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...