نام‌های آشنا | شرق


داستان‌های نه‌چندان کوتاه سلمان باهنر مشحون از جزئیات است. جزئیاتی که چنان با تار و پود متن عجین شده‌اند که گاه به‌ نظر نمی‌رسد وجود دارند. جریان داستانی او پیوسته و آرام است. او در بیان روایت داستانی‌اش، دچار بی‌حوصلگی و شتاب نمی‌شود. مجموعه داستان «سی و سه پل چهار و نیم اکتاو» از این جهت کتابی است با مختصات ویژه. باهنر از کاربرد اسامی و مکان‌های خاص، که تمهیدی برای آشناسازی است ابایی ندارد. او از سر وسواس و حوصله دیگر مکان‌های داستانی‌اش را می‌سازد. یکی از مختصات اصلی دیگر مکان‌ها به‌تعبیر میشل فوکو، برساختن جهانی است به ‌موازات مکان‌های واقعی. مکان‌هایی که گاه نسخه‌های بدیل خویش در دنیای واقعی را تحت‌تأثیر قرار می‌دهند و مغلوب می‌کنند. این دیگر مکان‌ها در عین غرابت، آشنا به‌ نظر می‌رسند. برساختن زمان و مکان داستانی، آن‌گونه‌که واقعی و باورپذیر جلوه کند، می‌تواند به باورپذیری و همذات‌پنداری خواننده با مکان‌ها و آدم‌ها و چیزها بینجامد؛ و این درست کاری است که سلمان باهنر تا حد زیادی از عهده‌اش برآمده است.

سلمان باهنر داستان سی‌وسه پل چهارونیم اکتاو

فضاسازی در داستان‌های «سی‌وسه پل»، یکی از نقاط برجسته داستان‌ها است. داستان اول کتاب، آقای مذکور عرضی و بانو عابربانک سماوات از این دسته است. قصه رابطه عجیب کارمند دون‌پایه اداره‌ای با عابربانک آن ‌سوی خیابان. فضای داستان با چیره‌دستی در بن‌مایه روایت شکل می‌گیرد و پیش می‌رود: آقای مذکور مردی قدکوتاه و پیش‌پاافتاده است. او نیز دچار بیماری ترس از جامعه و آدم‌هایش است. در یکی از روزهای بسیار معمولی و پیش‌پاافتاده مذکور که مانند همیشه برای گرفتن پول نقد به عابربانک آن‌ سوی خیابان محل کارش رفته است، متوجه می‌شود که دستگاه به‌ظاهر بی‌جان عابربانک می‌تواند با او ارتباط کلامی برقرار کند. این رابطه نامتعارف بدون شتاب یا تمهید ویژه‌ای شکل می‌گیرد و مخاطب می‌تواند باورش کند. عابربانک آن‌ سوی خیابان رفته‌رفته بدل به نزدیک‌ترین دوست آقای مذکور می‌شود. جان‌بخشی و قرینه‌سازی هویتی، در این داستان به‌‌درستی رخ می‌دهد. داستان «آقای مذکور»، توانسته جهانی نیمه‌‌فانتزی و نیمه‌‌واقعی را خلق کند و سرایت دهد.

در داستان‌های بعدی کتاب نیز، باوجود گرایش رئالیستیک متن، رگه‌هایی از این نوع فانتزی را می‌توان لمس کرد. در داستان «بستنی‌فروشی داش آکل» نیز نویسنده باهنر به ‌بهانه بازگفتن ماجرایی واقعی اما پیش‌پاافتاده، خواننده را به عرصه تجربیاتی غافلگیرکننده هدایت می‌کند. سربازی که تازه از پادگان ترخیص شده و به شهر رسیده است. او به آبمیوه‌فروشی به‌ظاهر مشکوکی می‌رسد و آب‌هویج خنک سفارش می‌دهد. صاحب آبمیوه‌فروشی اما با افرادی نامعلوم و خطرناک سروکار دارد، افرادی که تا پایان داستان نیز هویت‌شان برملا نمی‌شود. در این داستان، علاوه ‌بر پختگی نثر و زبان، مراحل تحول و تطور شخصیت عزیز الوندی (همان سرباز جوان) با ضرباهنگی طبیعی رخ می‌دهد.

سلمان باهنر می‌کوشد از سر هیچ‌چیز بی‌سبب نگذرد؛ بنابراین جزئیات قابل لمس، هرکدام در جهان داستانش کارکردی مشخص پیدا می‌کنند و به پیشبرد روایت یا ساخت فضا کمک می‌کنند. «سی‌وسه پل»، برخلاف حجم داستان‌هایش، کتاب پُر گویی نیست. استفاده از جملات کوتاه و ضربه‌زننده، تشبیهات جالب‌توجه و ایجاد لحن داستانی در نقطه کانونی نظرگاه راوی، توانسته داستان‌ها را از وادی یکنواختی و تخت‌بودگی برهاند. باهنر اما سعی دارد در حوزه نظرگاه داستانی نیز در یک مدار باقی نماند. تعدادی از داستان‌های او با اتکا به نظرگاه اول‌شخص غیرقهرمان نوشته شده‌اند. راوی موثق یا گاه غیرموثقی که صرفا بازگوکننده رویدادها است. این کوشش او، توانسته کلیت اثر را از وادی تک‌صدایی زبانی و تکنیکی نجات بدهد. داستان‌های «امید مثقالی» و «پیرزن مرگ» از این جمله‌اند. به لحاظ شباهت با سایر نویسندگان معاصر ایرانی، سلمان باهنر از برخی جنبه‌های فرمی تا حدی شاید به جهان داستانی بهرام صادقی نزدیک می‌شود: نگاه پارودیک، تراژدی‌های ناتمام و ظاهرا بی‌اهمیت، رجعت به سوی خلق جهان کاریکاتوروار، شخصیت‌هایش را بر مرزی میان سقوط آزاد در دامچاله‌های وهم و زیستن در جهان واقعی نگه می‌دارد. آدم‌های این مجموعه ‌داستان دچار پریشانی‌های خاص خود هستند: وسواس فکری، توهمات و کابوس‌های شبانه، احساسات متناقض و معلولیت‌های روان-تنی. همه اینها گرد مدار واقعیت برساخته متن شکل می‌گیرند. استفاده از اسامی آدم‌ها و ترکیب‌های چندبخشی به ‌عنوان نام داستان، از همان ابتدا نوعی قرارداد نانوشته را رقم می‌زند: خواننده در انتظار حادثه‌ای غریب یا بازشدن چاله‌های کوچک زیر پایش می‌ماند. در جهان داستانی این نویسنده از اتفاقات خارق‌العاده و جادووار خبری نیست، اما چیزهای کوچکی که می‌توانند تا عمق روان مخاطب نفوذ کنند کم نیستند و این هنر نویسنده است.

این تمهیدات به همراه رویکرد پارودیک در شخصیت‌سازی، کنایه‌های زیرپوستی و طنز سیاه، داستان‌ها را خواندنی‌تر می‌کند. شاید تنها ایراد برخی از داستان‌های مجموعه داستان «سی‌وسه پل چهارونیم اکتاو»، ابترماندن برخی مایه‌های داستانی‌اش باشد. در حقیقت داستان چنان در ذهن مؤلفش پرداخته شده که با این تصور، به سراغ نوشتن اثر رفته است؛ بنابراین، در برداشت نهایی داستان دچار ابهام و گنگی می‌شود. برخی از داستان‌های این مجموعه چون «نامه‌ها»، «پیرزن مرگ» و «یاغی»، از این جمله‌اند. سلمان باهنر دستی هم در بازتولید فضاهای تاریک و دردآلود جنگ دارد. داستانِ «معلوم نیست کجا»، روایتی جاندار از روزگار تیره جنگ است. نویسنده از خلال بازسازی فضاهای تیره جنگ، توانسته تراژدی شخصی قهرمان یا ضدقهرمانش را بسازد. از این جنبه کتاب «سی‌وسه پل چهارونیم اکتاو» دارای تنوع موضوعی نیز هست چراکه نویسنده نخواسته صرفا در فضاهای شهری یا فضاهای آشنای معاصر سیر کند. با این همه، شاید مجموعه داستان «سی‌وسه پل چهارونیم اکتاو» می‌توانست کتاب کم‌نقص‌تری باشد، اما جسارت نویسنده در ورود به مایه‌ها و عرصه‌های متفاوت داستانی پیداست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...