پیام حیدرقزوینی | شرق
«خیام، چنان که هست» عنوان تازهترین کتاب محمد بقایی (ماکان) است که اخیرا توسط نشر تهران منتشر شده است. بقایی (ماکان) در این کتاب ضمن مروری بر زندگی خیام، به بررسی دیدگاههای او پرداخته و همچنین مضامین و موضوعات رباعیهای او را نیز مورد بررسی قرار داده است. او همچنین اشعار خیام را با آثار دیگر شاعران و اندیشمندان سنجیده است. او معتقد است در اشعار خیام مفاهیم متضادی وجود دارد که نتیجهگیری نهایی پیرامون برخی از آرای او را دشوار کرده است. خیام یکی از چهرههای ادبیات کلاسیک فارسی است که چهرهاش در هالهای از ابهام قرار گرفته و نقد و بررسیهایی که درباره او صورت گرفته، گاه کاملا در تضاد با یکدیگر قرار دارند. به مناسبت انتشار کتاب «خیام، چنان که هست» با محمد بقایی (ماکان) درباره وجوه مختلف شعر و اندیشه خیام گفتوگو کردهایم.

پیش از انتشار این کتاب، دو کتاب دیگر از این مجموعه با عناوین «مولوی، چنان که هست» و «سعدی، چنان که هست» منتشر شده بود و بهزودی عنوان دیگری از این مجموعه کتابهای بقایی (ماکان) با عنوان «حافظ، چنان که هست» نیز به چاپ خواهد رسید:
میان ما و خیام فاصلهای هزار ساله وجود دارد. با وجود چنین فاصلهای آگاهی ما از جزئیات زندگی خیام تا چه حد درست است و آیا اطلاعات دقیقی از مهمترین وقایع زندگی او در دست داریم؟
از زندگی خیام به رغم فاصله هزار ساله، آگاهیهای درخور توجهی ضبط شده که در پارهای از آنها حتی به جزئیات خلقوخو، حشرونشرها و علایق فکری و قلبی وی پرداختهاند که برخی در مذمت و بعضی در ستایش از او است؛ البته جنبههای تحسینبرانگیز بسیار بیشتر از موارد ملامتآمیز است. بنابراین از هر دو منظر میتوان به شناخت او دست یافت، خواه از نگاه آزاداندیشان باشد یا از رویکرد متشرعان که پیوسته مورد انتقاد خیام بودهاند تا حدی که از آنان کناره میگرفته، زیرا با تحول فکری که موجب تحرک جامعه میشود میانهای نداشتند.
ولی از همه اینها گذشته، بهترین راه برای پی بردن به شیوه تفکر و نحوه زندگی هر اندیشهمند و شاعری مطالعه در آثاری است که از او به جای مانده؛ به عبارت دیگر بهترین منبع برای شناخت آنان آثاری است که از خود به جای گذاشتهاند. به قول نظام وفا «حال ما خواهی اگر، در گفته ما جستوجو کن.» این همان الگویی است که در کتاب «خیام، چنان که هست» به کار برده شده، وگرنه درباره او سخنانی گفتهاند آکنده از تضاد که حقیقت شخصیت او را در هالهای از ابهام قرار داده و آنچه را که میبایست از این بابت گفته شود، گفته نشده و یا اگر گفته شده به تیغ تکفیر و انکار متحجران گرفتار آمده. خیام را از این حیث میتوان با سهروردی مقایسه کرد که هنوز کسی آن دُر مکتوم را از بحر اندیشهاش آشکار نساخته است.
حتی کوربن؟
بله، کوربن سی سال بر سهروردی اندیشه گماشت، ولی دستش به آن در مکتوم نرسید. در صدف تفکر خیامی نیز دری پنهان است که فقط با تعمق در آثارش عیان میشود؛ یعنی با همان الگویی که ذکر شد.
در کتاب «خیام، چنان که هست» به این موضوع اشاره کردهاید که در طول هزار سالی که از زندگی خیام میگذرد قضاوتها درباره او متناقض بوده و این تناقض گاه به حدی است که تشخیص چهره اصلی خیام دشوار شده است. به نظرتان چرا داوری درباره خیام تا این حد ضد و نقیض بوده است؟
برای روشن شدن این موضوع باید توجه داشت که فرق است میان شاعر و دانشمند، یا شاعر و فیلسوف. برخی از چهرههای معروف تاریخ تفکر که طبع شاعرانه نیز داشتهاند، در هر موردی روشی متفاوت را در پیش گرفتهاند؛ یعنی وقتی غرق در تأملات عالمانه هستند چنان نمیاندیشند که در دنیای عواطف قلبی و شاعرانه غوطه میخورند. از اینرو تناقضی در این دو رویکرد خودنمایی میکند، ولی این تناقض ظاهری است، زیرا مقصود و اندیشه واقعی با زبان صریح شعر بیان میشود. خیام کتابها و رسالات متعدد در زمینه نجوم، طبیعیات، ریاضی، فقه و امثال اینها دارد، ولی پرداختن به این امور بیانگر شیوه تفکر داننده آن موضوعات نیست، خیام واقعی را باید در شعرش جست. این که برخی فردیت او را دوپاره کرده و به مذاق خویش خیامی مندرآوردی ساختهاند به سبب بیتوجهی به نکته یادشده است.
همانطور که اشاره شد، متأسفانه قلمهای آزاداندیش در طول تاریخ به سبب حاکمیت تحجر کمتر مجال جولان داشتهاند، بنابراین قلمهای ناسخته امکان تاختن یافتند، طوری که از خیام و سهروردی و عینالقضات و حافظ و جامی و صائب و امثال اینان شخصیتهایی باب میل خود بر بنیاد مونوپولیسم ارائه دادند. طبیعی است که وقتی موضوعی به درستی تجزیه و تحلیل نمیشود و دیدگاههای یکسویه رواج مییابد، تشخیص حقیقت هر چیزی دشوار میشود، چنانکه در خصوص خیام چنین شده است که امیدوارم کتاب مورد بحث توانسته باشد مفتاحی برای شناخت واقعی این چهره پرآوازه باشد.
خیام نه فقط در سنت ادبی ما چهره مهمی است بلکه به طور کلی به عنوان دانشمند نیز در فرهنگ ما حایز اهمیت است. آیا میتوان او را به عنوان یکی از قلههای فرهنگی و علمی ایران به شمار آورد؟
البته که میشود. او نهتنها یکی از برجستهترین شخصیتهای فرهنگی و علمی ایران است، بلکه در جهان نیز دارای همین منزلت است تا حدی که میتوان گفت بسیاری از مردم جهان، ایران را با خیام شناختهاند و نام ایران برای آنان یادآور خیام است. ارجمندی وی در میان نخبگان و اندیشهمندان و دانشمندان جهان تا حدی است که با ورود آرمسترانگ، به عنوان اولین انسان در کره ماه، یکی از حفرههای این سیاره به اسم وی نامگذاری شد. همچنین در سال 1980 سیارهای به نام خیام نامیده شد. قفطی در «اخبارالحکماء» از دانش خیام در «علوم یونانی» سخن میگوید که اگر بخواهیم این علوم را بشکافیم، شامل فلسفه، طب، نجوم، سیاست، معماری، ریاضیات، شعر و موسیقی میشود. رشیدالدین فضلالله صاحب «جامعالتواریخ» او را «مردی بزرگ، حکیمی فاضل و عاقل» میداند و سنایی که خود چهره معتبری در عرصه دانشهای زمان خویش است از او با عنوان «پیشوای حکیمان» یاد میکند. از این رو است که در طول تاریخ لقبهایی مانند امام، حجتالحق و حکیم به او دادهاند که جملگی نشان از مرتبه والای او نزد اهل خرد دارد.
مهمترین ویژگیهای جهانبینی خیام را در چه مواردی میتوان دستهبندی کرد؟
جهانبینی خیام وجوه گونهگون دارد که هریک از آنها در این کتاب به صورتی که از سرودههایش میتوان دریافت شرح شده. از جمله در باب مسائل فراطبیعی، تقدیرگرایی، شادزیستی و مرگ و زندگی. از این میان توجه وی به زندگی و مرگ و شادزیستن بیشتر است. او وقتی به قانون حیات و قواعد طبیعی میاندیشد، سرنوشت بشر را چندان بیمقدار مییابد که آن را در حد آمدن و رفتن مگسی میبیند، بنابراین به قول فردوسی غم خوردن را شایسته اهل خرد نمیداند و آدمیان را به شادخواری و خوشباشی فرامیخواند. زیرا جهان بیبنیاد است و پیدا نیست مقصود از آفرینش خلقان چه بوده؟
برخی چنین رویکردی را با توجه به پارهای از رباعیاتش که مخاطب را به لذتگرایی سوق میدهد و توصیه میکند که «می خور که ندانی ز کجا آمدهای/ خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت» به تفکر هدونیستی منتسب میکنند، ولی هدونیسم عمق لذتجویی مورد نظر خیام را ندارد، زیرا مبتنی بر لذتهای ناشی از گرایشات مادی هم میشود، حال آن که لفظ «می» در شعر خیام خواه نمادین باشد یا مجازی دوری گزیدن از مصایب زمانه است که در دوره خیام بر اهل خراسان سایه انداخته بود. ولی لذتطلبی خیامی را میتوان تا حدی با دیدگاه اپیکور برابر گرفت که لذت را در رویگردانی از ثروت و شهرت میدانست و دوری از چند و چون دنیا و آنچه در او است. او نیز مانند اپیکور آدمیان را از موهومات و خرافات و احکام دینی هراسآور که موجب سلب آرامش روح میشوند برحذر میداشت، یعنی زندگی بیدغدغه و زدودن تشویش را موجب آرامش جسم و جان میدانست. چنین برداشتی از لذت و نشاط را میتوان نوعی سلوک عرفانی دانست که در غنیمت شمردن دم خلاصه میشود:
برخیز و مخور غم جهان گذران
این یک دم عمر را غنیمت میدان
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دیگران
جهانبینی خیام در فرهنگ و ادبیات مدرن ایران چقدر قابل ردیابی است؟
اگر حاصل تفکر خیامی را یاس فلسفی بنامیم تأثیرش در ادبیات معاصر و همچنین ذهن جمعی مشهود است، از همینرو است که میبینیم آخرتاندیشان منتقد سرسخت چنین نگرشی به قواعد مورد قبول خویش هستند، زیرا اهل چون و چرا در کاروبار خلقت نیستند و هر آنچه را که میبینند عاری از عیب میدانند. جهانبینی خیام ناشی از شک است که سر در وسعت معلومات و ذهن بسیار پویای او دارد. چنین احوالی سبب شد تا در آنچه اهل صلاح یقین میدانند به دیده تردید بنگرد. چنین نگرشی در آثار شاعران و نویسندگان معاصر ما قابل ردیابی است که به عنوان مثال میتوان به بعضی از آثار هدایت، شاملو، اخوان، نصرت رحمانی و فروغ اشاره داشت که همان نگرش خیامی را به عالم هستی به طرزی جدید بیان داشتهاند. شاملو در «سرود ابراهیم» میگوید: «مرا دیگرگونه خدایی میبایست/ شایسته آفرینهای/ که نواله ناگزیر را گردن کج نمیکند.»
یا نصرت رحمانی در شعر «پیاله دور دگر زد» با نگاهی تقدیرگرایانه که حاصل کون و مکان است و یادآور دیدگاه خیامی شکوه میکند که:
«گویی گِل مرا/ دستی غریب سرشته است/ اندیشه مرا/ یغماگری/ در شاهراه باد کشانده است/ و غمگنانهترین سرنوشت را در کتیبه روحم/ دستان آشنایی به خطی غریب نبشته است.»
فروغ نیز در شعر «تولدی دیگر» تلویحا همین اندیشه ر ا مطرح میسازد. اخوان هم که خود را «مرثیهخوان» زمانه خویش میداند، در همین تعریف میگنجد.
میدانید که معینی کرمانشاهی ترانهسرای معروف شعر بلندی دارد به نام «عجب صبری خدا دارد». او در این شعر از ناهمگونیهای موجود در جهان شکوه میکند و متعجب است از اینکه آفریننده عالم شاهد این ناملایمات است ولی آن را ویران نمیسازد و جهان بهتری خلق نمیکند. در سال چهلودو ضمن گفتوگویی که با او داشتم، صحبت ما به اینجا کشید که مضمون شعر مذکور یادآور این رباعی معروف خیام است که:
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان
برداشتمی من این فلک را ز میان
وز نو فلکی دگر چنان ساختمی
کازاده به کام دل رسیدی آسان
معینی لبخندی زد و گفت از تأثیرات سنت فرهنگی بر ذهن ناخودآگاه جمعی است. البته لازم به ذکر است که شباهتهای موجود میان تفکر خیامی و آثار شاعران و نویسندگان بعد از وی تا امروز ممکن است تواردی باشد، ولی به هرحال هرچه هست قابل قیاس با جهانبینی خیامی است.
صادق هدایت، به عنوان چهره برجسته روشنفکری معاصر ایران، علاقه زیادی به خیام داشت و رباعیات او را به همراه متنی مفصل منتشر کرد. به نظرتان نسخه هدایت تا چه حد معتبر است؟ و به نظرتان کدام خصلتهای شعر و جهانبینی خیام سبب گرایش هدایت به او شده بود؟
هدایت ظاهرا نخستین کسی است که پژوهشی عالمانه در رباعیات خیام یا رباعیات منسوب به وی داشت. روش تحقیق او به این صورت بوده که رباعیاتی را از منابع موثق کهن انتخاب کرد و آنها را به لحاظ کلامی و مضمونی معیاری قرار داد برای انتخاب نزدیکترین رباعیات متعلق به وی. او بر این اساس صدوچهلوسه رباعی در دفتری به نام «ترانههای خیام» منتشر کرد که به نظر میرسد از دیگر تحقیقاتی که در این زمینه شده موثقتر است.
تحقیق دیگری هم که در این زمینه قابل توجه است، منتخباتی است از مرحوم قزوینی که تقریبا ده سال پس از «ترانههای خیام» منتشر شد. البته برخی از رباعیاتی که قزوینی انتخاب کرده در گزینشهای هدایت نیست و هر دو نیز اذعان دارند که برخی از رباعیات گزینششده ممکن است حاصل ذوق و طبع دوستان و شاگردانش باشد که این هم بیگمان پنداشتی است عالمانه و البته قابل تردید. به هرحال آن خیامی که امروزه ذهن جمعی او را پذیرفته، همان است که از مجموع این رباعیات شکل گرفته است. این همان خیامی است که دیدگاه کلی او به خصوص در مسئله آفرینش، نقد جهالت، از دست رفتن ارزشهای کهن، مقابله با متشرعان خشکاندیش و تقدیر محتوم در آثار هدایت بسط مییابد.
فکر میکنید چه وجوهی از تفکر خیام همچنان در دوران معاصر زنده است و به طور کلی خیام چه چیزی برای دوران مدرن دارد؟
اگر تفکر خیامی را در اصل تشکیک خلاصه کنیم پیوسته وجود داشته، خواه پیش از او یا پس از او؛ یعنی اهل فلسفه و آنان که بهواقع خردمندند اذعان دارند به اینکه هر آنچه در جهان است عاریتی و استعاری است، بنابراین هیچ پدیدهای، هیچ نظری، هیچ دستگاه فکری یا به طور کلی هیچ چیزی در جهان مطلق نیست، بلکه فقط یک چیز در جهان مطلق است و آن هم این است که هیچ چیز در جهان مطلق نیست. خیام این اندیشه را درواقع به قاعده درآورد و با تمثیلات و استدلالهایی که ذهن را به تعمق وامیدارد ناپایداری جهان و آنچه در او هست را به صورتهای مختلف یادآور میشود. این همان اندیشهای است که فیزیک نوین بر آن انگشت نهاد و بعد استیفن هاوکینگ در نظریه معروف «مه بانگ» یا Big Bang اعلام داشت که کائنات، یعنی مواد، چیزی جز انرژی پتانسیل نیستند و هر انرژی پتانسیل سرانجام تبدیل به انرژی حرارتی میشود؛ یعنی «عاقبت کار جهان نیستی است» و تبدیل به تودهای خاکستر میشود.
این نظریه سرانجام با کشفیات تلسکوپ جیمز وب (James Webb) در خصوص کرات خاکسترشده به اثبات رسید و معلوم شد که سرانجام عالم و آدم این است:
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتوگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من
اخطارهایی از این دست که حکیم نیشابور به آدمیان میدهد، امروزه با دستاوردهای نوین علمی طنین بیشتری یافته تا این یک دم عمر را غنیمت شمرند.
عقل و خردگرایی جایگاه ویژهای در شعر خیام دارد. به نظرتان آیا میتوان این ویژگی را وجه تمایز مهم خیام از دیگر شاعران کلاسیک فارسی دانست؟ در سنت ادبی ما از کدام شاعران دیگر میتوان نام برد که تا این حد عقل و خردگرایی در شعرشان نمایان است؟
همینطور است که میفرمایید، منتها اگر فردوسی و مولانا را مستثنا کنیم. فراموش نکنیم که در نخستین سدههای اسلامی خردگرایی اعتزالی تأثیری فراوان بر اهل قلم داشت و چهرههایی مانند خیام، ابوسعید، رودکی، فردوسی، غزالی، بیهقی، ناصر خسرو، عطار، بابا افضل کاشانی و دیگر نویسندگان و شاعران کم و بیش تحتتأثیر این جریان بودهاند یا گوشه چشمی به آن داشتهاند.
در کتاب به نسبت خیام و حافظ اشاره کردهاید. به نظرتان چه ویژگیهایی در شعر و نگاه این دو شاعر کلاسیک ما مشترک است؟
اکثر غزلیات حافظ خواه متاثر از دیدگاههای خیام باشد یا تواردی، درواقع شرح و بسط رباعیات خیام است. هیچ سخنوری را به جز حافظ نمیتوان یافت که تراوشات ذهن وی یادآور سرودههای خیام باشد، طوری که میتوان برای هریک از رباعیات خیام ابیات مشابهی در دیوان خواجه یافت. وقتی حافظ میگوید:
زمان خوشدلی دریاب و دُریاب
که دائم در صدف گوهر نباشد
درواقع مفهوم نهایی جهانبینی خیام را مطرح میسازد.
این تشابهات در تحقیقات مختلف ارائه شده، ولی در کتاب حاضر به صورتی متفاوت مورد بررسی قرار میگیرد.
نسبت خیام با عرفان چیست و آیا میتوان خیام را در یکی از سنتهای عرفانی قرار داد؟
میدانید که عرفان صورتهای مختلف دارد، شاید بتوان خیام را به سبب ژرفنگریهایی که در شناخت هرچه بیشتر حقیقت مطلق داشته با دنیای عرفان مرتبط دانست، ولی این تأملات عقلی بوده، حال آن که عارف از طریق شهود به آن حقیقت نایل میشود که اساس آن بر قلب است. احوال عرفانی بیشتر ناشی از احساس هستند تا عقل. بنابراین تفاوت فاحشی است میان خودآگاهی عارف و فیلسوف. خیام فیلسوفی است مشایی که پورسینا را معلم خود میدانست و میدانیم که پورسینا مانند آکویناس قدیس سعی داشت با دلایل عقلی آراء ارسطو را با آموزههای دینی تطبیق دهد. او حقیقت غایی را از طریق عقل میجست. بر این اساس نه خیام را میتوان به معنای واقعی عارف دانست و نه پورسینا را که تقریبا صد سال پیش از وی میزیست.
در کتاب به انسانگرایی در شعر خیام هم اشاره کردهاید. آیا میتوان گفت که خیام بیش از دیگر شاعران کلاسیک فارسی به انسانگرایی توجه کرده است؟ انسانگرایی خیام چه شباهتهایی با اومانیسم چند سده اخیر دارد؟
کسی که به دنیای شعر و عوالم قلبی رو میکند طبیعتا دوستدار انسان است و به احوال و سرنوشت آدمیان میاندیشد، ولی چنین رویکردی را نمیشود دقیقا برابر گرفت با اومانیسم، بلکه فقط بخشی از این مفهوم را شامل میشود، زیرا در تفکر اومانیستی انسان به صورت فردی یا جمعی میزان زندگی است. در خیام چنین دیدگاهی نیست، بلکه او به اسارت انسان در چنبره قانون طبیعی تأسف میخورد، یعنی درواقع انساناندیش است نه اومانیست به معنای کنونی آن. غمناک و حیران است که کوزهگر دهر از چه رو میسازد و باز میشکند و اگر میشکند چرا میسازد؟ البته این پرسشی است که دیگر خردمندان هم به بیانی دیگر مطرح کردهاند، یعنی قصدشان جاودانگی مخلوق همانند خالق بوده است. علامه اقبال خطاب به آفریننده میگوید:
من کیام، تو کیستی، عالم کجاست؟
در میان ما و تو دوری چراست؟
من چرا در بند تقدیرم بگوی
تو نمیری، من چرا میرم، بگوی
ولی این اندیشه دلسوزانه که در خیام به صورتهای مختلف مطرح میشود، اومانیسم نیست. اندیشه اومانیستی به معنای واقعی کلمه سابقهای بسیار طولانی دارد. بیست و پنج قرن پیش پروتاگوراس فیلسوف سوفسطایی یونان در کتاب «حقیقت یا بطلان اقوال» اظهار داشت «انسان میزان همهچیز است، میزان هستی چیزهایی که هستند و میزان نیستی چیزهایی که نیستند.» مولوی نیز با تفکری اومانیستی انسان را میزان نیک و بد عالم میداند:
من چو میزان خدایم در جهان
وانمایم هر سبک را از گران