هادی حسینی‌نژاد | آرمان ملی


محمد بقایی ماکان (متولد 1323) نویسنده، مترجم، استاد ادبیات فارسی، اقبال‌شناس و پژوهشگر سرشناس حوزه فرهنگ در تازه‌ترین اثر تحلیلی خود، به زوایای تازه‌ای از آثار و آرای مولانا پرداخته است؛ کتابی که تحت عنوان «مولوی، چنان‌که هست» از سوی نشر تهران روانه بازار کتاب شده.

مولوی، چنان‌که هست در گفت‌وگو با محمد بقایی ماکان

این اتفاق، فرصت مناسبی را فراهم کرد تا ضمن پرداختن به محورها، رویکردها و فصل‌ها، در گفت‌وگو با مولف این کتاب اندکی به ظرفیت‌های اعجاب‌آور آثار مولوی و همچنین برخی بی‌ملاحظه‌گی‌ها که در دهه‌های اخیر منجر به خدشه‌دار شدن هویت تاریخی و فرهنگی ایران در عرصه‌های بین‌المللی شده، اشاره شود:

اخیرا یکی از تازه‌ترین تالیفات شما با عنوان «مولانا چنان که هست» از سوی نشر تهران منتشر شده است. کمی درباره رویکرد‌های اصلی و فصل‌بندی این کتاب توضیح دهید.

همان‌طور که از عنوان این کتاب پیداست، مقصود از تالیف آن این بوده که مولوی، چنان‌که به‌واقع هست، به خوانندگان علاقه‌مند معرفی شود. می‌دانید که هر متفکری، اندیشه‌ای محوری دارد که مترادف نام او می‌شود. برای مثال اصطلاح «دیالکتیک» یادآور هگل است، «کوگیتو» یادآور دکارت، حرکت جوهری یادآور صدرای شیرازی و حکمت اشراق، یادآور سهروردی. مولوی را هم که در شمار بزرگ‌ترین متفکران تاریخ بشری است، باید از همین منظر مورد توجه قرار داد. یعنی برای فهم او مانند دیگر اندیشمندان باید هسته مرکزی آرای او را یافت. وقتی این کلیت به دست آمد، آن وقت بقیه‌ اجزا یا فرعیات خود‌به‌خود روشن می‌شود و دیگر نیاز به پر گفتن نیست. بنابراین همین الگو در این کتاب، مراعات شده؛ یعنی اندیشه‌های محوری این شخصیت بسیار در خور تامل، در نزدیک به سیصد صفحه به صورتی مختصر، مفید و همه‌فهم مورد بررسی قرار گرفته است که شامل 12 فصل است. برای مثال از معنای زندگی، ارزش‌های انسانی، جهان هستی، انسان آرمانی، عرفان و امور و مفاهیم متافیزیک از نگاه مولوی بحث شده است که موارد یادشده به صورتی که در این تحقیق آمده، برای خواننده –حتی برای خوانندگان آشنا به افکار مولانا- تازگی خواهد داشت.

پژوهش در محورهایی که گفتید، چقدر زمان برده و پرداختن به مولانا از منظری تازه، با چه چالش‌ها و دشواری‌هایی همراه بود؟

می‌دانید که پیش‌تر کتاب‌هایی درمورد مولوی تالیف یا ترجمه کرده‌ام که از آن جمله می‌توان به آثاری مانند «مولوی و نیچه» یا «معنای زندگی از نگاه مولوی» و همین‌طور «اقبال و ده چهره‌ دیگر» نام برد که دو فصل قابل توجه این کتاب، مربوط به مولاناست. همچنین طی دهه‌های اخیر، سخنرانی‌هایی در محافل مختلف درباره مولوی داشته‌ام که همه این‌ها دست‌مایه‌ای شده برای تالیف این کتاب همراه با تاملات تازه‌ای که در آثار این مرد افسانه‌ای تاریخ تفکر داشته‌ام. ولی با این‌همه، به‌رغم آنکه مصالح کار فراهم بود، باز هم نزدیک به یک سال صرف نگارش این کتاب شد.

کار تالیف، تصنیف و نگارش، چنان که می‌دانید، در مرز پرگهر بدون چالش و دشواری نیست، یعنی پدید‌آورنده کتاب خواه مولف یا ناشر، پیوسته هراسی در دل دارد که چه باید کرد؟ زیرا به او، به طور مستقیم یا غیرمستقیم در کاغذ‌ها و یادداشت‌هایی بدون نام و نشان یادآور می‌شوند که پا از حد اعتدال بیرون نگذارد. بنابراین پرداختن به آزاداندیشانی مانند مولوی، آن‌چنان که ایجاب می‌کند، چیزی است در حد بندبازی. ولی خوشبختانه این موارد شامل اندیشه‌های محوری مولانا نمی‌شود. از این رو، بر این اساس که هر گدایی شب جمعه را به‌خوبی می‌شناسد و اهل قلم با چنین شبی به‌خوبی آشنایی دارند و صابون ممیزی به تن همه آن‌ها خورده، به ناچار از طرح بسیاری از ظرایف ادبی و هنری که در ادب فارسی فراوان است، منصرف می‌شوند. این قضیه در مورد آثار مولانا نیز صادق است؛ از جمله نگاهی که به زنان دارد.

زندگی مولانا با پیچیدگی‌ها و رازآلودگی‌هایی همراه است و این مساله همچنان از او برای مخاطب امروز، شخصیتی افسانه‌ای می‌سازد. نظرتان در این‌باره چیست؟

بله. او به‌واقع شخصیتی شگفت‌انگیز است. نکته‌های بسیار ژرف در آثارش مکتوم است، ‌گذشته از جنبه کیفی اشعار و گفته‌های او، به لحاظ تعداد ابیات نیز اعجاب‌آور است، گویی که همه عمر را جز به زبان شعر سخن نمی‌گفته. مجموع اشعارش شامل هفتاد هزار بیت است که 26 هزار بیت آن 6 دفتر مثنوی را شکل می‌دهد. تعداد غزل‌هایش بیش از 6برابر غزلیات حافظ و تقریبا چهاربرابر غزل‌های سعدی است. او 414 غزل فقط در حرف «م» دارد که تقریبا معادل تمامی غزل‌های حافظ است و 805 غزل در حرف «ی» دارد که برابر با کل غزل‌های سعدی است. گرچه آثارش بسیار دلنشین است و چندان آهنگین که نیازی نیست همانند اشعار دیگر شاعران برای آن‌ها آهنگ ساخته شود، ولی با این‌ همه، به خلاف دیگر سرایندگان از سروده‌هایش یا از طبع شکرافشانش تحسین نمی‌کند؛ بلکه از راه تواضع بنای آسمان‌سای مثنوی را «دکان فقر» می‌نامد:
هر دکانی راست سودای دگر
مثنوی دکان فقر است‌ای پسر

در دیوان کبیر هم ضمن غزلی می‌گوید:
شعر من نان مصر را ماند
شب بدو بگذرد، نتانی خورد

آن زمانش بخور که تازه بود
پیش از آنکه بر او نشیند گرد

ولی شعر مولانا همیشه تازه و انسان‌ساز است. این ویژگی‌ها از زمانی در وی پدید آمد که با شمس آشنا می‌شود که از او شخصیتی شگفت و پر رمز و راز پدید می‌آید؛ تا آنجا که پس از گذشت ایامی چند، جای مراد و مرید عوض می‌شود. تاثیر شمس بر مولوی موضوعی است که از منظرهای مختلف روان‌شناختی، فلسفی، دینی و اجتماعی قابل تامل است که در این کتاب، به صورتی متفاوت تحت عنوان «مولوی و انوار شمس» مورد بررسی قرار گرفته.

شما در این کتاب –مانند بسیاری از عناوین تالیفی قبلی- به بررسی تطبیقی نظرات و آرای مولانا با سایر اندیشمندان پرداخته‌اید. لطفا ضمن ذکر چند نمونه‌ مختصر، نظرتان را درباره جایگاه مولانا در مقایسه با سایر اندیشمندان بگویید.

در اغلب کتاب‌هایی که تالیف یا ترجمه کرده‌ام، روش تطبیقی بسیار مشهود است. حتی در آثاری که ترجمه کرده‌ام، هرجا که نیاز افتاده و مشابهتی میان اندیشه نویسنده غیر ایرانی با شاعران و اندیشمندان ایرانی وجود داشته، در پاورقی توضیح داده‌ام که برای مثال اول کسی که بر اصل «علیت» انگشت گذاشت، غزالی بوده؛ نه دیوید هیوم. در مولوی نیز اندیشه‌هایی می‌یابیم که سال‌ها و قرن‌ها بعد از وی در غرب مطرح می‌شود. شوربختانه شاخه ادبیات تطبیقی بر درخت ادب فارسی –اگر نگوییم خشکیده- بسیار پژمرده است. از این‌روست که برخی از جوانان ما یا شاید بشود به تسامح گفت نسل کنونی، تحت تاثیر وسایل ارتباطی نوین، گمان می‌کنند که غرب تافته‌ جدا بافته است. اگر در برج آسمان‌سای مدنیت غرب کاوش شود، معلوم خواهد شد که در هر اتاقش، نشانی از اندیشه‌ ایرانی است. این‌ها را که می‌گویم، از عرق ملی نیست که برخی برای آن پشت چشم نازک می‌کنند، واقعیتی است که شواهدش موجود است. بر این اساس است که بخش قابل توجهی از کتاب «مولوی، چنان‌که هست» به بررسی تطبیقی آرای وی با فیلسوفان، روان‌شناسان و جامعه‌شناسان معروف غربی می‌پردازد که از آن می‌توان اشاره داشت به شوپنهاور، برگسون، ویلیام جیمز، اریک فروم، نیچه و برخی دیگر چهره‌های معروف.

همان‌طور که می‌دانید، ‌ملاحظات و حساسیت‌هایی درباره ملیت چهره‌های بزرگ ادبی و علمی ایران وجود دارد و مولانا نیز یکی از آن‌هاست. اخیرا نیز فیلمی سینمایی درباره مولانا و شمس مشترکا از سوی ایران و ترکیه ساخته شده. به نظر شما مدیریت فرهنگی برای حفظ میراث اندیشمندان و بزرگان ایرانی، چقدر موفق بوده و چه ملاحظاتی باید در دستور کار قرار گیرد؟

پرداختن به این موضوع، مثنوی هفتاد من می‌شود. در دهه‌های اخیر، مصادره چهره‌های فرهنگی و حتی آیین‌ها، شیوه‌های معماری و آلات موسیق به‌وسیله‌ کشورهای تازه به چرخ آمده، باب شده تا به این ترتیب برای خود هویت‌سازی کنند، ولی حقیقت این است که آفتاب را نمی‌شود با گل اندود. آیین که نام پارسی «نوروز» دارد، از چه رو باید در یونسکو به نام چند کشور ثبت شود که یکی از آن‌ها ایران باشد؟ وقتی در یک کشور تازه متولد شده، اشعار فارسی نظامی را از اطراف آرامگاه او با تیشه می‌تراشند و سعی دارند او را غیرایرانی معرفی کنند، از این‌سو کمترین واکنشی نشان داده نمی‌شود. یا وقتی بادگیر و برخی از آلات موسیقی به نام کشورهای تازه تاسیس ثبت جهانی می‌شود، هیچ حساسیتی ابراز نمی‌شود. از همه این‌ها گذشته، عدم توجه کافی به آثار تاریخی کشور؛ از جمله همین گنجنامه که چندی پیش بخشی از آن منفجر شد، نشانه‌های بارزی از کم توجهی مدیریت فرهنگی به عوامل هویت‌ساز است. شگفت اینکه می‌نالند جوانان ما گرایش غربی یافته‌اند و از خود رمیده‌اند! درخصوص مولوی نیز داستان از همین قرار است. درحالی که قونیه یکی از منابع مالی و گردشگری ترکیه شده، در اینجا هیچ تلاشی برای جذب گردشکر و معرفی آرامگاه و مناره شمس تبریزی نمی‌شود که شادروان امین ریاحی آن را با دلایل موثق، مربوط به مراد مولانا دانست. البته این مدیریت کلان از همین جامعه شکل گرفته است که شوربختانه حتی فرهیختگانش نیز بی‌هیچ تاملی او را «رومی» می‌خوانند؛ یعنی نه‌تنها او را از دایره فرهنگ ایرانی بیرون می‌کنند، بلکه صبغه‌ اسلامی را هم از او می‌زدایند.

به‌عنوان سوال آخر؛ از فعالیت‌های اخیر و حال حاضر خود بگویید... آیا اثر یا آثاری را در دست نگارش یا انتشار دارید؟

سه یا چهار سال است که سرگرم پنج کتاب با عنوانی مشابه بوده‌ام درباره مولانا، سعدی، حافظ، خیام و اقبال که همه آن‌ها عنوان «چنان‌که هست» دارند، منتها با نام هر یک از چهره‌های مذکور. از این میان، کتاب «مولوی، چنان که هست» منتشر شده و به‌زودی «خیام، چنان‌که هست» به بازار کتاب عرضه خواهد شد. بقیه نیز در دست چاپ است، مگر حافظ که مشمول ممیزی شده که امیدوارم با انفاس گره‌گشای خواجه شیراز، ازسد ممیزی بگذرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...
تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...