می‌گوید کسی که بابی باشد مشروطه‌خواه نمی‌شود و از طرفی دیگر عده کثیری از فعالان موثر در مشروطه را در جای‌جای آثارش بابی معرفی می‌کند و البته بر اثر پافشاری مجری برنامه اندکی از دیدگاه خود عقب‌نشینی می‌کند... مجری می‌پرسد: «حسن رشدیه را هم بابی می‌دانید؟» و نویسنده در جواب می‌گوید: «بله.» در برابر مواجهه با سوال بعدی مبنی بر اینکه «سند دارید؟» جواب می‌دهد: «خیر.»


نگاهی انتقادی به اظهارات نویسنده «اندیشه اصلاح دین در ایران» | اعتماد


سیدمقداد نبوی رضوی مهمان برنامه «چراغ مطالعه» بود تا به عنوان نگارنده کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» به سوالات کورش علیانی مجری برنامه پاسخ دهد. اینکه چرا باید برنامه‌ای در صدا و سیما در مورد این کتاب ساخته شود و نویسنده آن عقاید خود را مطرح کند، سوالی است که تهیه‌کنندگان آن برنامه باید به آن پاسخ دهند. در اظهارات منتشر شده در برنامه مذکور سیما، نکاتی وجود دارد که با خوانندگان در میان می‌گذاریم.  

واقعیت آن است که در دو قرن گذشته به علت پیشرفت سریع دانش و صنعت، تمدن بشری تغییرات چشمگیری داشته است و همه جوامع ناگزیر دستخوش تغییرات بسیاری شده‌اند. این تغییرات که از اروپا شروع شده بود بعد از متاثر کردن حکوت عثمانی به ایران نیز سرایت کرد. ظلم، ستم و تباهی حکومت قاجار و عقب‌ماندگی و بیچارگی مردم ایران را در نظر بگیرید. اگر مطلع شوید جایی در جهان وجود دارد که مقدار زیادی از سختی‌های زندگی کاسته شده است و علم و آموزش و صنعت و پزشکی و بهداشت بسیار بهتری از کشور شما دارند و تازه مسلمان هم نیستند و حکومت جمهوری دارند، چه خواهید کرد؟ طبیعی است که ایرانیان در برابر این تحولات بزرگراه‌های گوناگونی را برگزیدند. یک طبقه‌بندی ساده چنین است که بگوییم گروهی به‌شدت مخالف هر گونه مظاهر تمدن غربی بودند و اسلام و مسلمانی را در خطر می‌دیدند. گروهی به ‌شدت علاقه‌مند مظاهر تمدن جدید شدند و با هر گونه باور و سنت کهن خداحافظی کردند و گروهی نیز به دنبال راه‌حلی میانه بودند.

اندیشه اصلاح دین در ایران سید مقداد نبوی رضوی شیخ هادی نجم‌آبادی بابی نیست

سرآغاز نواندیشی معاصر ایران

در واقع مسلمانانی که هم پایبند ارزش‌های اسلامی بودند و هم یادگیری علم و دانش جدید را مغایر با اسلام نمی‌دیدند و بلکه واجب می‌دانستند از پیشروان این طرز فکر باشند که می‌توان از سیدجمال‌الدین اسدآبادی و شیخ هادی نجم‌آبادی به عنوان بزرگ‌ترین و نامدارترین این چهره‌ها نام برد. بسیاری این نقطه را سرآغاز نواندیشی معاصر در ایران می‌دانند (1) و ریشه‌های «اندیشه اصلاح دین» در ایران را نیز در همان زمان جست‌وجو می‌کنند. هنوز هم بحث‌های بسیاری درباره تاریخچه این اندیشه‌ها مطرح است. موافقان و مخالفان اندیشه اصلاح چه کسانی بوده‌اند و چه دستاوردهایی داشته‌اند؟ این موضوعات هنوز جای تحقیق بسیار دارد زیرا درک اینکه ما در کجا ایستاده‌ایم و به چه سمتی در حرکت هستیم نیازمند فهم درستی از گذشته است. آیا صاحبان دغدغه اصلاح، بنایی مفید بر پا داشته‌اند یا تنها تخریب و وقت و انرژی جامعه را مستهلک کرده‌اند؟ چه بخش‌هایی از این اندیشه‌ها شامل «اندیشه اصلاح دین» شده است و در شکل‌گیری آنها چه انگیزه‌ها و ارتباطات و وابستگی‌هایی وجود داشته است؟

پاسخ مقداد نبوی به یک پرسش مهم

سیدمقداد نبوی رضوی پژوهشی مفصل در این باره داشته است و عنوان کتابش «اندیشه اصلاح دین در ایران» این نوید را می‌دهد که پاسخ‌هایی برای سوالات فوق دارد. وی پیش از این کتاب دیگری به نام «تاریخ مکتوم» نگاشته که هدفی نزدیک به همین کتاب اخیر دارد. علاوه بر این مقالات متعددی نیز بر محوریت همین موضوع منتشر کرده است. اما آثار او واقعا به دنبال چه هدفی است؟ صدها صفحه از نوشته‌های ایشان بر مدار این نظریه است که پیشگامان مشروطه یا شخصیت‌های بسیار زیادی از بین آنها که در پایان دوره قاجار می‌زیسته‌اند و حتی اکثر تاریخ نگاران جنبش مشروطه همگی بابی، ازلی و نهان زیست بوده‌اند! (2) این نظریه ادعای جدیدی نیست و پیش از نویسنده کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» نیز مطرح بوده است. البته این نظریه به آن شدت که جناب نبوی همه را بابی جلوه می‌دهد از سوی اکثر اهل تحقیق و عموم مورخان مورد تایید قرار نگرفته است. پس ارزش کار او کجا است؟

نقطه قوت کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران»

ارزش این پروژه جناب نبوی در مطالعات گسترده و جست‌وجوهای فراوان ایشان در مدارک و مستندات تاریخی است. مثلا بعید است کتابخانه‌ای در داخل یا خارج کشور باشد که نسخه‌ای خطی از آثار تاریخی پایان دوره قاجار و به ویژه کتب اصلی بابی و بهایی داشته باشد و در اختیار ایشان قرار نگرفته باشد. علاوه بر این، مصاحبت‌ها و درج تحقیقات شفاهی ایشان از صاحبنظران و افراد مطلع بر غنای مستندات آثار ایشان افزوده است. حسن دیگر او پیگیری جدی و جامع در یافتن مدارک اصیل است. به عنوان مثال در چاپ‌های مختلف کتاب تحریرالعقلاء (1312، 1378 و 1388) پاسخ شیخ هادی را به دعوتگران بابی و بهایی می‌بینیم اما از اصل نامه‌ای که شیخ هادی به آن جواب داده، خبری نیست. این تحقیق جناب نبوی است که مشخص می‌سازد دعوتگری بهایی به نام آقا جمال‌الدین بروجردی برای شیخ هادی نامه نوشته است و متن آن را نیز به دست می‌دهد و به احتمال زیاد شیخ هادی اگر دلایل دیگری هم برای نوشتن ردیه داشته، پاسخ به مطالب این نامه را نیز در نظر داشته است. دیگر حسن آثار جناب نبوی ارجاعات فراوان و معرفی آثار مربوط به موضوع پروژه است که خواننده علاقه‌مند را با بسیاری از منابع اصلی آشنا می‌کند و راهی با ارزش را برای یافتن مدارک دست اول در پیش روی خوانندگان قرار می‌دهد. پس ایراد کار این نگارنده در کجا است؟

ایراد کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران»

مهم‌ترین ایراد کار آن است که آثار منتشر شده از سوی سیدمقداد نبوی در حوزه اندیشه اصلاح تا آنجا که بنده دست یافته‌ام بر پایه یک نظریه عجیب است که باید همه مدارک آن را اثبات کند! در واقع مشکل آثار ایشان، به قول نویسنده تحریرالعقلاء، مقدم داشتن مدلول بر دلیل است. به جای اینکه برای اثبات کردن موضوعی توجه بی‌طرفانه به دلایل داشته باشد، توجه به موضوع از پیش مانع بررسی دلایل شده و علاقه ایشان به موضوع موجب دلیل تراشی می‌شود. مثال‌های فراوانی را در ادامه نشان می‌دهیم که ایشان با تفسیر به رای و تاویل‌های عجیب و غریب نتایج دلخواه خود را به دست می‌آورد. در حالی که عقل سلیم نتایج ادعا شده را به کلی نامربوط به مدارک ارایه شده می‌بیند اما ایشان با مغالطه‌ و ادعای فراوانی شواهد و قراین می‌خواهد یک دیدگاه نادرست را به خواننده بقبولاند. در حالی که وقتی که قراین مورد ادعا به صورت تک تک بررسی می‌شود هیچ کدام وافی به مقصود نیستند و حتی در پاره‌ای از موارد در تضاد با ادعاهای نگارنده هستند! همچنین از آنجا که نگارنده در تمام مراحل تحقیق خود یک فرضیه را دنبال می‌کرده است احتمالات دیگر را نادیده می‌گیرد و بر دلایل مخالفان فرضیه‌اش چشم‌هایش را می‌بندد یا دست به تاویل و توجیه می‌زند.

ناتوانی نویسنده از ارایه تحلیلی دقیق از روند اندیشه اصلاح دین در ایران

از سوی دیگر نویسنده کتاب، تبیین درستی از اندیشه اصلاح دین به دست نمی‌دهد. در بسیاری از بخش‌ها و به ویژه در تمام جلد اول کتاب خود، به دنبال بابی‌های ازلی است و آنها را بنیانگذاران اندیشه اصلاح می‌داند. آیا واقعا ایشان آیین باب را یک جنبش اصلاحی می‌داند یا منظور ایشان از اصلاح همان تخریب است؟! خواننده بی‌طرف اگر اندکی با منطق آشنا باشد و به دنبال دلایل محکم باشد، با مطالعه کتاب متحیر می‌ماند که تفسیرهای ارایه شده از سوی نگارنده بر مدارک تاریخی را موهوم بنامد یا مغرضانه؟ بعید هم نیست در توان فهم خود شک کند یا به این سوال برسد که این چه معجونی است که قادر به هضم آن نیستم.

نویسنده کتاب فوق‌الذکر با حضور در برنامه تلویزیونی «چراغ مطالعه»، ادعایی را مطرح می‌کند که تقریبا بیش از 10 سال است در خط به خط نوشته‌های خود به دنبال اثبات آن است. او ادعا می‌کند که تمام متفکران اصلی جریان اصلاح اندیشه دینی همه با یک یا چند واسطه به شیخ هادی نجم‌آبادی می‌رسند و شیخ هادی پدر معنوی همه اصلاحگران می‌شود و از سوی دیگر ادعا می‌کند که شیخ هادی هم که بابی - ازلی بوده است و در نتیجه بنیانگذار اندیشه اصلاح دین در ایران در واقع سیدعلی‌محمد باب است! آیا واقعا مدرک محکمی ارایه می‌کند؟ خیر! حال نتیجه چنین ادعایی چیست؟

این ادعای شگفت که از نظر اهل تحقیق ارزشی ندارد و افرادی چون استاد اکبر ثبوت قبلا به اختصار به آن پاسخ داده‌اند (3) اما آنچه جای سوال دارد انگیزه گروهی است که به دنبال ترویج این باور غلط هستند و کتاب‌ها و مقالاتی در این زمینه منتشر می‌کنند و در صفحات بسیاری از فضای مجازی به انعکاس یک‌سویه این ادعای نادرست می‌پردازند و کار به جایی می‌رسد که در بسیاری از صفحات ویکی‌پدیا افراد زیادی از شاگردان و معاصران شیخ هادی و خود او متهم به بابی بودن می‌شوند و به عنوان مدرک به آثار سید مقداد نبوی ارجاع داده می‌شود! این همه زحمت و تلاش برای چیست؟

این‌گونه به نظر می‌آید که با یک کتاب مواجه نیستیم و در واقع پروژه‌ای جدی و سنگین در جریان است. امیدوارم پاسخ‌های منتقدان نیز به همین قدرت و سرعت منتشر شود تا شاهد این گونه تحریف تاریخ و تخریب مفاخر فرهنگی کشور نباشیم.

شاید بتوان گفت دو گروه برای راه‌اندازی چنین پروژه‌ای انگیزه دارند:
1) مخالفان اندیشه اصلاح
2) علاقه‌مندان به سیدعلی محمد باب!
به هر حال بنده به دنبال نیت‌خوانی ناشران و فعالان فضای مجازی و برنامه‌سازان تلویزیونی نیستم و امیدوارم در پاسخی متقابل به تدریج و به قدر وسع خود به ادعاهای سیدمقداد نبوی پاسخ دهم.
اینکه بسیاری از اندیشمندان معاصر و چهره‌های تاثیرگذار اندیشه اصلاح دین با یک یا دو واسطه به شیخ هادی نجم‌آبادی می‌رسند، ادعای درستی است؛ از حق نباید گذشت. نویسنده در کتاب خود، این ارتباطات و آشنایی‌ها را به خوبی تصویر می‌کند. گرچه آنچنان به تفاوت‌ها نمی‌پردازد. مثلا در نگاه خواننده ممکن است یک کاسه کردن نام‌هایی چون احمد کسروی، علی‌اکبر حکمی‌زاده، محمد حنیف‌نژاد، علی شریعتی، محمود طالقانی و مهدی بازرگان، بدون میزان و ملاک به نظر آید و نویسنده کتاب نیز تلاشی در رفع این ابهام و ایراد نکرده است. (4) اما از حیث یافتن جنبه‌های مشترک صاحب‌نظران تاثیرگذار در دوره معاصر و ارایه مدارک فراوان در یافتن برخی روابط و نسبت‌ها کار جناب نبوی ارزشمند است. مشکل از آنجایی آغاز می‌شود که عالم بزرگی چون شیخ هادی نجم‌آبادی متهم به بابی بودن و نهان زیستی می‌شود و این اتهام بدون ضابطه و ملاک به تمام شاگردان و نزدیکان و وابستگان قابل تسری می‌شود. بدیهی است بر این طریق تمام دستاوردهای دوران مشروطه به نام جنبش بابیت مصادره خواهد شد!

ترور ناصرالدین‌شاه یا داستانی پلیسی؟

واقعیت این است که در تمام صدها صفحه نوشته جناب نبوی درباره شیخ هادی حتی یک مدرک یقین‌آور بر اثبات باور بابی شیخ هادی دیده نمی‌شود. تصویر ارایه شده از ترور ناصرالدین‌شاه و نقش شیخ هادی در کتاب «تاریخ مکتوم» بیشتر به یک داستان پلیسی - جنایی شبیه است که تنها با استفاده از مدارک مستند با واقعیت‌های تاریخی همزمان سازی شده است (5) بر همین اساس نویسنده کتاب ادعا دارد تاریخی مکتوم را افشا کرده است. (6) در کتاب اندیشه اصلاح دین نیز نویسنده همان ادعاها را به روش‌های دیگر تکرار می‌کند و در پاسخ جست‌وجوگران دلیل، اثبات بابی بودن شیخ را به نوشته مفصل دیگر خود ارجاع می‌دهد. (7) او مدعی است در آنجا قراین بابی بودن شیخ هادی را آورده است و خواننده جست‌وجوگر وقتی آن مقاله را می‌خواند در آنجا هم جز ملغمه‌ای از تفسیر به رای و قیاس مع‌الفارق نمی‌بیند که در جای خود آن مقاله بررسی خواهد شد و به 12 قرینه ادعا شده و تفسیرهای عجیب جناب نبوی نیز نگاهی خواهیم داشت.

نکته جالب آنکه نویسنده در پاسخ مجری برنامه که به دنبال مدرکی قطعی مبنی بر بابی بودن شیخ هادی است، می‌گوید هر کس کتاب شیخ هادی را بخواند باید بپذیرد که شیخ هادی هر چه بود، دین اسلام را دین خاتم نمی‌داند! این خود یک اعتراف ضمنی است که نگارنده هیچ مدرک محکمی در اختیار ندارد اما توقع دارد خوانندگانش حرفش را بپذیرند. نکته دیگری که مجری به درستی بر آن دست گذاشت شدت و ضعف نسبت‌ها بود که نگارنده به آسانی از کنار آن گذشته است. آقای علیانی می‌گوید: «اینکه من کتاب کسی را خوانده باشم دلیل نمی‌شود او پدر معنوی من باشد و در واقع به این نکته اشاره داشت که جای خالی اثبات وابستگی و نسبت شاگردی و تاثیرپذیری در کتاب احساس می‌شود که این مطلب نیز از سوی نویسنده کتاب بی‌پاسخ ماند و البته شاید محدود بودن مدت زمان برنامه باعث شد بسیاری از مطالب بی‌جواب بماند. گر چه در تمام آثار جناب نبوی این معضل وجود دارد. به صرف ملاقات و حضور مشترک در قاب چند عکس که آدم‌ها همفکر نمی‌شوند!»

گرچه نویسنده مدعی است هر کس کتاب تحریرالعقلاء شیخ هادی را بخواند باید بپذیرد که شیخ هادی هر چه بود، دین اسلام را دین خاتم نمی‌داند! اما بسیاری از علما و محققان معاصر این کتاب را خوانده‌اند و اتفاقا آن را دلیل مسلمان بودن شیخ هادی دانسته‌اند! پس به صرف ادعا چیزی اثبات نمی‌شود و باید یک به یک مدارک بررسی شود. وقتی در جای جای کتاب تحریرالعقلاء از عبارت حضرت خاتم استفاده شده، طبیعی است که آن را دلیل مسلمان بودن شیخ هادی گرفت و توجیهات جناب نبوی که همچون بابیان سعی در تاویل این عبارت دارد وافی به مقصود نخواهد بود. زیرا اگر شیخ هادی پیامبر اسلام را آخرین پیامبر نمی‌دانست لزومی نداشت اینقدر عبارت حضرت خاتم را تکرار کند. می‌توانست از عبارت‌های معادل دیگر چون رسول اکرم و پیامبر اسلام و... استفاده کند و کسی هم بر او خرده نمی‌گرفت. اینکه باب و بهاء در یکی دو جا سعی بر تاویل کلمه خاتم داشته‌اند تا ظهور خود را توجیه کنند، دلیل نمی‌شود که معنای خاتم نزد مسلمانان تغییر کند و دیگر آن را از کسی نپذیرند! انتقادات شیخ هادی بر باب و بهاء نیز به همین روش تبدیل به قرائن بابی بودن شیخ می‌شود!

گویا نگارنده کتاب اندیشه اصلاح تصمیم دارد بر مدارک قطعی و روشن دال بر مسلمان بودن شیخ هادی چشم‌هایش را ببندد یا آنها را تاویل و تفسیر کند مثلا عبارت «یا ایها الذین سمیتم انفسکم اهل البیان» (8) را نیز که در آغاز یک فراز از انتقادات شیخ آمده را خطاب به بابیان نمی‌پذیرد! اما از کوچک‌ترین عبارت دارای ایهام نمی‌گذرد و به هر زحمت که باشد سعی می‌کند نتیجه بابی بودن را استخراج کند! جالب اینجا است که نگارنده در حالی ادعای بدون پیش‌فرض خواندن را مطرح می‌کند که تمام آثارش در 10 سال گذشته به دنبال یک هدف مشخص بوده است و در پایان هر فصل کتاب آن را به ضرب و زور تفسیر و تاویل از مدارک ارایه شده، نتیجه می‌گیرد.

شیخ هادی نجم‌آبادی بابی نیست

دلیل نویسنده برای بابی بودن شیخ هادی

مهم‌ترین استدلال نگارنده در برنامه تلویزیونی آن بود که شیخ هادی پس از یک بحث طولانی درباره ظهور پیامبران و اوج توحید و حضیض شرک بعد از صحبت درباره پیامبر اسلام نوشته است: عاد الاسلام غریباً کما بدأ؛ وقت آن است که خداوند عالم عود دهد، خلق را چون بدو ایشان و سپس شیخ هادی به تاریخ شیخیه و بابیه پرداخته پس به آیین باب معتقد بوده است!

این ادعا در حالی است که نویسنده محترم خود آگاه است که کتاب تحریرالعقلاء از ابتدا و طبق یک نظم مشخص نوشته نشده است و مجموعه یادداشت‌های شیخ هادی است که سال‌ها پس از درگذشت وی توسط نزدیکانش به چاپ رسیده است. حتی اگر در زمان خود شیخ هم نسخه‌ای جمع آوری شده باشد باز هم نظم و فهرستی در کار نیست که ایشان بخواهد کتاب را در یک جمله نتیجه‌گیری کند. این ترتیب مورد ادعای جناب نبوی از اساس در ذهن شیخ هادی مطرح نبوده است. ذکر داستان ظهور پیامبران و ماجرای تکذیب اقوام هم جهت نشان دادن آسیب غلو در حق بزرگان و تحریف ادیان مطرح شده است نه اینکه وعده به دیانت جدید! درست بعد از بحث تاریخی مورد ادعای آقای نبوی، شیخ هادی به اهمیت قرآن می‌پردازد و معجزه اصلی آن را هدایتگر بودنش می‌داند. اگر وی به دین دیگری باور داشت باید دوره قرآن را نسخ شده می‌دانست نه اینکه این همه بر قرآن‌‌گرایی و هدایت‌کننده بودن قرآن تاکید کند! (9)

تفسیر عبارت شیخ هادی از حدیث منسوب به حضرت خاتم هرچه باشد دلیل بر حقانیت شیخیه و دیگران نیست. زیرا تمام مطالب بعد از آن بخش کتاب در انتقاد از فرقه‌های جدید است و شیخ تلاش دارد هوی‌پرستی، اوهام و دیگر دلایل راه خطا رفتن فرقه‌ها را توضیح دهد نه اینکه شیخیه و نتایج بعد از آن را تایید کند! آیا واقعا استنباط نگارنده از بحث شیخ درباره «رکن رابع»، «علم لدنی»، «اوهام»، «هوی»، «تعصب»، «حب نشو» و «مهر و کین» دفاع از آیین باب است؟ اصلا شیخ هادی باید چگونه می‌نوشت که از طرف جناب نبوی متهم به طرفداری از باب نشود؟! البته لحن شیخ در نقد محترمانه و به دور از کلمات توهین‌آمیز و اتهامات ناروا است که با توجه به زمانه حیات وی نکته‌ای جالب توجه است اما هر تفسیر معقولی از «عود» داشته باشیم اعتقاد به سیدعلی‌محمد باب از آن در نمی‌آید. حدیث مورد اشاره شیخ (عاد الاسلام غریباً کما بدأ) حدیث مشهوری است و چرا نگارنده سخن شیخ را به امید ظهور حضرت مهدی تعبیر نمی‌کند؟ از طرفی وقتی شیخ می‌گوید «وقت آن است که خداوند عالم عود دهد، خلق را چون بدو ایشان.»

اگر منظور از «خلق» دیانت اسلام باشد طبق جمله فوق قرار است همان دیانت اسلام در آخر زمان بازگردد نه یک دین جدید! و این تازه شاه‌کلید بحث‌های ایشان است!

این‌گونه جسورانه اتهام خروج از دیانت و تکفیر آن هم در مورد کسی چون شیخ هادی نجم‌آبادی دور از انصاف است و جدا از مسوولیت شرعی، این سخنان با اصول اخلاق هم در تضاد است. بدیهی است وجود گروه‌های نهان زیست هیچ‌گاه نمی‌تواند توجیهی برای مطرح کردن این اتهامات باشد. امیدوارم روزی برسد که سیدمقداد نبوی نویسنده کتاب «اندیشه اصلاح دین در ایران» این اتهامات ناروا را پس بگیرد و کار را اصلاح و از استعداد و همت خود در راه‌های بهتری استفاده کند. اگر هم انتقادی به باورهای چهره‌های سرشناس اندیشه اصلاح وجود دارد باید از راه نقد علمی باشد و اتهام‌زنی و دروغ بستن بدترین راه مبارزه با مخالف است.

بابی‌گری و مشروطه‌خواهی

از دیگر تناقضات عجیب نویسنده این است که می‌گوید کسی که بابی باشد مشروطه‌خواه نمی‌شود و از طرفی دیگر عده کثیری از فعالان موثر در مشروطه را در جای‌جای آثارش بابی معرفی می‌کند و البته بر اثر پافشاری مجری برنامه اندکی از دیدگاه خود عقب‌نشینی می‌کند و می‌گوید: نمی‌گویم مشروطه یک جنبش بابی بود اما افراد موثر آن، بابی بودند!

این گفت‌وگوی تلویزیونی آنجا اوج می‌گیرد که مجری می‌پرسد: «حسن رشدیه را هم بابی می‌دانید؟» و نویسنده در جواب می‌گوید: «بله.» در برابر مواجهه با سوال بعدی مبنی بر اینکه «سند دارید؟» جواب می‌دهد: «خیر.»

البته جناب نبوی توضیحش در توجیه فقدان مدارک کافی این است که می‌گوید نقل‌هایی داریم که برایم قابل اعتماد است! ما هم باید با عرض شرمندگی بگوییم ببخشید که این نقل‌های شما برای ما قابل استناد و پذیرش نیست!

ادعای دیگرش این است که در جایی دیگر ثابت کرده است واژه بیداران در کتاب خاطرات یحیی دولت‌آبادی به معنای بابی ازلی است و دولت‌آبادی، شیخ هادی را نیز از جمله بیداران زمان شمرده است. نخست اینکه نحوه اثبات کردن این معناشناسی ایشان محل مناقشه است.

پذیرش ادعای بابیان بدون دلیل!

دوم اینکه دولت‌آبادی خاطره مستقیمی از شیخ هادی نقل نمی‌کند بلکه در خاطراتش می‌نویسد: سن من اجازه نمی‌دهد که در محضر شیخ استفاده نمایم ولی اخبار او را به‌وسیله دوستان و تربیت‌یافتگانش می‌شنوم و او را قلبا دوست دارم. سپس از سید اسدالله خرقانی نام می‌برد که بیشتر با او مأنوس بوده است و البته جناب نبوی همین اسدالله خرقانی را نیز بی‌دلیل به بابی بودن متهم کرده است! سوم اینکه آیا جناب نبوی اگر کسی را بابی بداند هر ادعایی از او را خواهد پذیرفت؟ چون مدعی مسلمان نیست دیگر دلیل و مدرک لازم نیست؟

ادعای دیگرش این است که وقتی هم بابی‌ها بگویند و هم بهایی‌ها که یک کسی بابی است این مطلب برای ایشان مدرک می‌شود! نبوی می‌گوید در کتاب نورالدین مدرسی چهاردهی نقل بهاییان مبنی بر بابی بودن شیخ هادی را خوانده و این مطلب جرقه تحقیقات بعدی او بوده است، خود نورالدین مدرسی این نقل‌قول‌ها را نپدیرفته و آن را نقد کرده است. مدرسی نوشته: «این ناچیز در این مورد تحقیق کافی معمول داشته و شیخ را برتر از باب و بهاء می‌داند و تقریرات شیخ به شاگردان خود که از افاضل نامدار ایران بودند به‌نام «تحریرالعقلاء» به طبع رسیده است و در همان رساله باب و بهاء را رد فرموده و به اسلام صحیح دعوت کرده است. استاد بزرگوارم کیوان قزوینی به این بی‌مقدار فرمودند اگر شیخ هادی درصدد به‌راه انداختن بساط قطبیت بود از همگی پیشی می‌جست و در مراتب علمی و زهد و تقوا بی‌بدیل بود.» (10)

اتهامی ناروا به خود نویسنده

تحلیل درست آن است که بهاییان ممکن است بسیاری از افرادی که ضد آنها قلم زده‌اند را به علت ترس همیشگی از بابی‌های ازلی نهان زیست، بابی معرفی کرده باشند. آیا این مدرک می‌شود؟ از قضای روزگار این روزها اگر نام سیدمقداد نبوی را جست‌وجو کنید به مقالاتی از بهاییان می‌رسید که او را بابی ازلی معرفی می‌کنند! آیا باید این ادعا را پذیرفت؟ همچنین در مورد نقل‌قول از اندک جماعت بابی‌های ازلی، به علت نهان زیست بودن آنها و گذشت حدود نیم قرن از وفات آنها، این نقل‌قول‌ها هیچ‌گونه امکان راستی‌آزمایی ندارد. حب و بغض عامل اصلی بسیاری از این نقل‌قول‌ها هستند و همین حالا ممکن است یکی پیدا شود و ضد خود آقای نبوی حرف‌های بسیاری را از قول بابی‌های نهان زیست مطرح کند! آیا بابی نهان زیست می‌آید و دروغ نسبت داده شده به خود را تکذیب می‌کند؟ این‌گونه نقل‌قول‌ها به راستی قابل اعتماد نیست و امکان بررسی درست یا نادرست بودن آنها نیز وجود ندارد. از سوی دیگر چرا باید به خاطر چند نقل‌قول ناموثق از منابع بابی و بهایی انبوه گزارشات و نقل‌قول‌های مستقیم از کسانی که محضر شیخ را درک کرده‌اند و برخی از خواص او بودند را انکار کنیم. چه اینکه شیخ هادی به‌راحتی هر کسی را با هر مشرب فکری به مصاحبت می‌پذیرفتند و از گفت‌وگو و بحث گریز نداشتند و درنتیجه افراد زیادی توفیق دیدار ایشان را داشته‌اند و گزارشات فراوانی از آنها به‌جا مانده است. البته روش آقای نبوی این است که تمام شاگردان را هم در مظان اتهام ببیند!


شیخ هادی نجم‌آبادی بابی نیست سید مقداد رضوی کورش علیانی

علیه بهاییت و گرایش به بابیت؟!

ادعای عجیب دیگر نگارنده آن است که شیخ هادی در کتاب تحریرالعقلاء ردیه بر بهاییت نوشته است اما به باب باور داشته و حتی نوشته‌اش بر ادبیات بابیه قابل تطبیق است. البته مجری محترم برنامه «چراغ مطالعه» گویا کتاب تحریرالعقلاء را مطالعه نکرده بود وگرنه به‌راحتی می‌توانست بپرسد کدام انتقاد از بهاییت را شیخ هادی مطرح کرده است که شامل بابیه نمی‌شود؟ ادعای تجسم خداوند در بدن مظاهر الهی که شیخ هادی و آقا جمال‌الدین بر سر آن بحث می‌کنند آیا تنها شامل حسینعلی بهاء است یا سیدعلی محمد باب را نیز شامل می‌شود؟ در سراسر کتاب، شیخ هادی درصدد توضیح خطای فکر و اوهام و هوی و تعصب و جهل و غلو در حق بزرگان به عنوان آفت دینداری است و فرقی هم بین پیروان باب و بهاء قایل نیست؟ آیا جناب نبوی، بابی ازلی را بالاتر از این نقدها و خطاها می‌داند؟ امیدوارم به‌زودی یک نسخه از آخرین ویرایش تحریرالعقلاء را که توسط جناب سیف‌الدین نجم‌آبادی در آلمان منتشر شده است، روی فضای مجازی قرار دهم تا خوانندگان علاقه‌مند ملاحظه فرمایند این ادعاهای جناب نبوی تا چه اندازه دور از واقعیت است.

جناب نبوی ادعا می‌کند کتاب شیخ هادی فقط ادعاست و او نتوانسته هیچ چیزی را اثبات کند! باور کردنی نیست که کسی درباره یک کتاب، مقاله‌ها و کتاب بنویسد اما اساس سخنان و استدلال‌ها را نفهمیده باشد! به عنوان مثال جناب نبوی در مقاله «رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم‌آبادی در پاسخ بهاییان» بحث مفصل آقا جمال‌الدین بروجردی و شیخ هادی درباره معنای «لقاء‌الله» را منعکس کرده است اما آیا واقعا متوجه استدلال قرآنی شیخ هادی نجم‌آبادی نشده است؟ در آنجا، همان‌گونه که جناب نبوی در مقاله خود آورده، آقا جمال‌الدین بعد از ذکر 10 آیه قرآن درباره ملاقات و رویت خداوند بدون هیچ دلیل و توضیحی آنها را به ظهور حسینعلی بهاء تاویل می‌کند! در پاسخ شیخ هادی آیه 29 سوره هود را مطرح می‌کند که در آن حضرت نوح درباره مومنان زمان خود می‌گوید: إِنهُمْ مُلاقُو ربِّهِمْ و استدلال شیخ هادی بر این پایه است که وقتی طبق این آیه مومنان زمان حضرت نوح خداوند را ملاقات کرده‌اند و منتظر ظهور جناب حسینعلی بهاء نبوده‌اند! پس دیگر آیات مربوط به ملاقات خداوند را نیز نمی‌توانید به ظهور حسینعلی بهاء معنا کنید. لذا تاویل و تفسیر جمال‌الدین بروجردی را از پایه خراب کرده است. بحث تفسیری به کنار که گروهی گفته‌اند این ملاقات، ملاقات پاداش و مقام قرب به واسطه ایمان است یا تفاسیر دیگر چه گفته‌اند. بحث اینجاست که آیا جناب نبوی این شاهد قرآنی آوردن را استدلال نمی‌داند؟

درباره نزدیک بودن ادبیات مورد استفاده مبلغین بابی و بهایی با شیخ هادی و حتی اکثر علمای شیعه باید گفت علت آن است که مبلغین بابی و بهایی هر چند پایه علمی محکمی نداشتند اما اکثرا در حوزه‌های علمیه شیعی تحصیل کرده بودند و لذا مشابهت کلام و اصطلاحات و عبارات طبیعی است. در واقع کتاب‌های باب و بهاء نیز مملو از عبارات برگرفته از آیات قرآن و احادیث است و بسیاری از منتقدان باب و بهاء بر همین نکته دست می‌گذارند که اینها در آثارشان مطلب جدید نداشتند و هر مطلب درست و زیبایی هم که می‌آورند از منابع اسلامی به عاریت گرفته‌اند و با اوهام خود در آمیخته‌اند. آیا این مشابهت‌ها چیزی را ثابت می‌کند؟ در چنین بحث‌هایی نکته مهم بررسی تفاوت‌هاست وگرنه یافتن مشابهت که امری بدیهی است.

مساله تفسیر شیخ هادی از آیات مربوط به قیامت

اتهام ناروای دیگر جناب نبوی آن است که شیخ هادی آیات مربوط به قیامت و ساعت را به شیوه بابیان تفسیر کرده است. این در حالی است که شیخ معانی باطنی مطرح شده توسط مبلغان بهایی را به چالش کشیده و گرچه درباره «لحن قول» و معانی باطنی و اشاری نیز تفسیرهایی ارایه می‌کند اما به هیچ‌وجه معانی ظاهری را انکار نکرده است. در صفحه 237 تحریرالعقلاء چاپ 1378 می‌خوانیم:

مبادا، از سخنان ما به ذهنت خطور کند که خداوند روز قیامت بدن‌ها را برنگرداند و جز آنکه ما بیان داشتیم، برانگیخته شدنی در کار نباشد یا زندگی بعد از مرگ همان باشد که ما گفتیم، بلکه زندگی، مرگ، برانگیخته شدن، حشر، نشر، قیامت، ساعت (قیامت)، الحاقّه (روز سخت)، الطامه (روز عجیب)، القارعه (کوبنده) و غیر اینها را معانی و مصادیق فراوانی باشد که همه‌شان در کلمات‌الله و کتاب‌های نازل شده بر پیامبران و فرستادگان الهی، بیان شده و مورد نظر بوده است.

شگفت آنجاست که همسو با نادیده گرفتن باور شیخ هادی به معاد جسمانی جناب نبوی عبارت زیر را از شیخ هادی که در پاسخ مبلغ بهایی نوشته شده است، نقل می‌کند و ترجمه‌ای نادرست ارایه می‌دهد. اصل عبارت چنین است: و هولاء هم المعتدون الذین باعتدائهم یکذبون بیوم الدین...

و می‌نویسد او کسانی را که در تفسیر «دخان مبین» با داعی بهایی هم مسیر هستند ظالمانی خوانده که به «یوم‌الدین» دروغ می‌بندند! (11)

در صورتی که واضح است ترجمه «یکذبون بیوم‌الدین» آن است که روز قیامت را تکذیب می‌کنند (دروغ می‌پندارند) نه اینکه دروغ می‌بندند! در واقع شیخ هادی مبلغ بهایی و همفکرانش را متهم کرده است که اینها قیامت را انکار می‌کنند و آن را ظهور اشخاص می‌دانند. اما جناب نبوی ترجمه می‌کند اینها «دروغ می‌بندند» و می‌خواهد بگوید شیخ هادی ظهور باب را قیامت می‌دانسته نه حسینعلی را و دعوا بر سر مصداق بوده است نه مفهوم و این مطلب را قرینه نهم بر اعتقاد بابی شیخ هادی دانسته است! واضح است وقتی شیخ هادی ظهور ذات خداوند را در جسم محدود نمی‌پذیرد و حاضر نیست ظهور باب و بهاء را معنای ظاهری آیات قیامت بداند، هم عقیده بابیان و هم عقیده بهاییان را نقد کرده است و این بافندگی‌های جناب نبوی با تحریف یا اشتباه در ترجمه قابل دفاع نخواهد شد. مثالی دیگر از ترجمه نادرست و عجیب در مورد عبارت زیر از شیخ هادی رخ می‌دهد؛

«نسئل‌الله أن یرینا الحق و یعرفناه ایاه و نشهده انّا غیرمعاندین له ولمن یظهره، بل منتظرون لظهوره و لقائه.»

جناب نبوی بعد از نقل عبارت فوق می‌نویسد: روشن است که شیخ از عبارت «من یظهره» همان «من یظهره‌الله»، موعود بیان، را در نظر داشته است. او خود را از منتظران من یظهره‌الله خوانده و گفته که ظهور او و لقاء او را انتظار می‌کشد. (12)

چقدر عجیب است این استدلال جناب نبوی که آن را قرینه دوازدهم بر اعتقاد بابی شیخ هادی آورده است! هر کسی اندکی با معارف مذهب شیعه آشنا باشد، متوجه می‌شود شیخ از خداوند یاری خواسته است که توفیق مشاهده و شناخت حق در همه جا را داشته باشد و او را شاهد می‌گیرد که با حق و کسی که حق را آشکار خواهد کرد، عناد نخواهد داشت. آنگاه جناب نبوی آمده است و عبارت «من یظهره» (کسی که حق را اظهار می‌سازد) را با «من یظهره‌الله» (کسی که خدا او را ظاهر خواهد کرد) یکی گرفته است تا بگوید شیخ عقیده بابی داشته است. البته اگر کسی درست ترجمه کند فراز بعدی نقل شده دلیل محکمی بر اثبات باور شیعی شیخ هادی می‌باشد! در ضمن این پایان عبارت شیخ نیست و جناب نبوی عبارت «انه لایخیب امله و لایرد سائله» را احتمالا به علت نامربوط بودن به بحث خود حذف کرده که فرازی از دعای افتتاح است.

مکاتبات شیخ هادی و جمال‌الدین بروجردی

آقا جمال‌الدین بروجردی در تمام دعوتنامه خود تلاش دارد به آیات قرآن استناد کند و از لحن نامه نیز مشخص است که به یک عالم شیعه نوشته است. شیخ هادی نیز در پاسخ او به تبیین و توضیح آیات قرآن می‌پردازد تا اشتباهات مبلغ بهایی را نشان دهد. در واقع شیخ هادی پاسخی نوشته است مملو از عبارات قرآن و نهج‌البلاغه و حدیث و ادعیه مختلف در تسبیح و تنزیه خداوند از ادعاهای مطرح شده توسط مبلغ بهایی. حال اگر موضوع آن‌گونه بود که جناب نبوی می‌گوید و شیخ هادی بابی بود و مبلغ بهایی هم او را بابی می‌دانست که قاعدتا هر دو طرف باید بیشتر به آثار باب استناد کنند! به عنوان مثال چرا آقا جمال‌الدین عبارت‌های «بیان» فارسی و عربی را دلیل نیاورده است؟ و نقدی هم بر صبح ازل مطرح نکرده است که بگوییم هدف شیخ هادی دفاع از «صبح ازل» رهبر بابیان ازلی است. واقعا چنین تحریف متن و تاویل‌های عجیب و غریبی که جناب نبوی مطرح می‌کند با کدام عقل سازگار است و آیا می‌توان پذیرفت نگارنده بدون پیش‌فرض سراغ کتاب شیخ هادی رفته است؟

در قرینه سوم جناب نبوی وجود عبارت «نور مشرق از صبح ازل» را در نوشته‌های شیخ هادی قرینه بابی بودن و حتی نشانه‌ای ضمنی از پایبندی‌اش به میرزا صبح ازل دانسته است(13). در حالی که جلوتر خود در مطرح کردن قرینه یازدهم نشان می‌دهد که استدلال شیخ هادی به عبارت «نور یشرق من صبح الازل» در «حدیث حقیقت» منسوب به کمیل بن زیاد از اصحاب حضرت علی(ع) است و اصل این عبارت را از آن حدیث نقل کرده است. بهانه‌اش این است که چون سیدعلی‌محمد باب نیز به این حدیث استناد کرده است پس شیخ، بابی بوده است و این قرینه بسیار محکمی است! در اینجا عین عبارت شیخ هادی را جهت قضاوت خوانندگان نقل می‌کنم:

«آنکه طالب فوز به لقاء‌الله است، حاجب داخلی که در وجود خود دارد، باید بردارد و از ابتلاء به اوهام و ظنون تقلیدیه و وهمیه خود را خارج نماید و از علایق دنیویه، که اغلال اعناق است، خود را برهاند. چون چنین نماید، نور مظهر، که نور مشرق از صبح ازل می‌باشد، او را فرا خواهد گرفت. جل و تنزه و تقدس آن نور الهی قدسی که در مظهر حق جلوه نموده، که دیگری معرف آن شود، بلکه خود مظهر خود می‌باشد.»

اما جهت جلوگیری از طولانی شدن بحث، مطالعه حدیث حقیقت که بیشتر در کتب عرفانی مورد استناد است تا کتب محدثین، را به خواننده گرامی واگذار می‌کنم.

واقعیت آن است که مبلغین بابی و بهایی ممکن است به آیات و احادیث فراوانی استناد کنند آیا به صرف آنکه یک عالم شیعه به همان مدارک استناد کرده باشد، همفکر آنها خواهد بود؟ نزدیک بودن تعابیر عرفانی نشانگر سرمنشا واحد است نه اینکه هم‌عقیده بودن نویسندگان! اگر این‌گونه باشد چنین تعابیری که در قرینه یازدهم مطرح شده است در آثار عرفاء و فلاسفه اسلامی بسیار است و اگر این معیارها را بپذیریم که مولوی و ملاصدرا را هم باید تحویل بابیان دهیم!

به همین روش در قرینه ششم جناب نبوی تفسیر معنوی از «نار بعد» به دوری از خداوند را نشانه ایمان بابی دانسته است و عبارت‌هایی چون «محال مشیه‌الله» را که در نوشته شیخ هادی آمده است در آثار باب رهگیری می‌کند و می‌خواهد آن را دلیل باور یکسان تلقی کند. درحالی‌که محترق بودن در نار بعد خداوند، تعبیری است عرفانی که ریشه آن را می‌توان در دعای کمیل یافت. آنجا که حضرت علی (ع) می‌فرماید: «گیرم که بر عذاب تو شکیبا باشم، اما چگونه بر دوریت صبر کنم؟» یا عبارت «نحن محالّ مشیّه‌الله» حدیثی منسوب به اهل بیت(ع) است. او وجود این عبارت‌ها را در آثار سیدعلی محمد باب و نوشته‌های شیخ هادی دلیل بر باور مشترک می‌داند بی‌آنکه به ریشه‌های اصلی این عبارات در معارف اسلامی و منابع شیعی بپردازد. ناقص بودن این کار بدیهی است زیرا در این صورت مشخص می‌شد که عبارت‌های شیخ هادی برگرفته از آثار ماثور و احادیث و کتب عرفانی مسلمانان است و نه جناب سیدعلی محمد باب که ایشان هم بر همان سفره نشسته و بعد ادعاهای دیگری را مطرح کرده است.

مثال دیگر آنکه جناب نبوی عبارت «خلقو من طینتهم» که شیخ هادی درباره ارتباط مظاهر الهی و مومنین به آنها آورده است را نقل می‌کند و سپس می‌نویسد:

در نگاه سیدباب اخذ «کلمات‌الله» است که «خلق کینونیات مومنان» می‌کند. شیخ نیز «حیات جاویدان مومنان» را به واسطه ایمان به مظهر الهی دانسته و آن را «خلق شدن از طینت مظهر الهی» نامیده است. (14)

این در حالی است که عبارت شیخ عبارتی برگرفته از این حدیث است «شعیتنا خلقوا من طینتنا» و مشخص است که ائمه اهل بیت(ع) را مصداق مظاهر الهی گرفته است. گویا جناب نبوی که مشخص است مدتی مدید در آثار بهاییان و بابیان مطالعه کرده است هر عبارت آشنایی که از شیخ می‌بیند به یاد آن آثار می‌افتد و به هیچ‌وجه احتمال نمی‌دهد که شاید منشا اصلی جای دیگری باشد. بدیهی است اگر کسی می‌خواهد ادعا کند که شیخ هادی متاثر از آثار بابیان است یا ادبیات آنها را دنبال می‌کند باید مثال‌هایی ارایه کند که ریشه در قرآن، احادیث اسلامی، ادعیه و کتب عرفانی قرون گذشته نداشته باشد. کسی که تسلط به منابع فوق ندارد، به صرف مطالعه آثار باب و بهاء، طبق روش نگارنده، می‌تواند هر کتابی را برگرفته از آنها بداند. تعابیر عرفانی شیخ هادی از مفاهیم «مظاهر الهی» یا «لقاء‌الله» را شاید به تعابیر عرفانی مولوی یا دیگر عرفاء نزدیک بدانیم یا اصلا بر خط به خط نوشته‌های او اگر و اما بیاوریم اما خارج کردن او از دایره مسلمانی کاری دور از انصاف و بدون مدرک است و بر این روش هر کسی را می‌توان از دایره اسلام خارج و تکفیر کرد و بر آبروی اسلام ضربتی زد: «گر تو قرآن بدین نمط‌خوانی! ببری رونق مسلمانی»

می‌توان درباره روش‌شناسی کتاب اندیشه اصلاح دین در ایران یا طبقه‌بندی مدارک مورد استناد و ارزش‌گذاری آنها به تفصیل بحث کرد یا حتی خط به خط با کتاب مذکور حرکت کرد و نقد نوشت اما در اینجا به همین مقدار بسنده می‌شود.

منابع:

(1) نک.، مقصود فراستخواه، سرآغاز نواندیشی معاصر ص310 به بعد
(2) نک.، سید مقداد نبوی رضوی، نقش وقایع‌نگاران بابی در گزارشگری جنبش مشروطیت ایران
(3) اکبر ثبوت، «بهایی‌گری علیه مشروطه خواهی»، مجله مهرنامه، ش 39، بهمن 1393، صص 194 تا 197.
(4) سید مقداد نبوی، اندیشه اصلاح دین در ایران ص683
(5) استنادها به کتاب داستانی است به نام دربار شاهی نوشته علی‌اکبر ارداقی
(6) نک.، سید مقداد نبوی، تاریخ مکتوم صفحه 141 به بعد
(7) سید مقداد نبوی رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم‌آبادی در پاسخ بهاییان
(8) شیخ هادی نجم‌آبادی، تحریر العقلاء چ 1378 ص 210
(9) شیخ هادی نجم‌آبادی، تحریر العقلاء چ 1378 صص 72 تا 87
(10) نورالدین مدرسی چهاردهی، سلسله‌های صوفیه در ایران ص17 و
(11) سیدمقداد نبوی‌رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم‌آبادی در پاسخ بهاییان ص85
(12) سیدمقداد نبوی رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم‌آبادی در پاسخ بهاییان ص94
(13) سیدمقداد نبوی‌رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم‌آبادی در پاسخ بهاییان ص77
(14) سیدمقداد نبوی‌رضوی، رویکرد اعتقادی حاج شیخ هادی نجم‌آبادی در پاسخ بهاییان ص83

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...