کتاب «دکارت و مابعدالطبیعه ماهیت انسان» [Descartes and the metaphysics of human nature] اثر جاستین اسکیری [Justin Skirry] باو ترجمه مصطفی شهرآیینی منتشر شد.

دکارت و مابعدالطبیعه ماهیت انسان» [Descartes and the metaphysics of human nature] اثر جاستین اسکیری [Justin Skirry]

به گزارش کتاب نیوز به نقل از ایبنا، شاید بتوان برجسته‌ترین و بحث‌برانگیزترین جنبه تفكر دكارت را تلقی او در باب رابطه نفس و بدن دانست. جاستین اسكیری در كتاب «دكارت و مابعدالطبیعه ماهیت انسان» ابعاد مختلف این رابطه و تفسیرهای مختلف دكارت‌پژوهان را بررسی و تلاش می‌كند به پرسش‌ها و بدفهمی‌های موجود پاسخ بگوید.

آیا دكارت به دو جوهر متفاوت قایل است كه صفت یكی مادی بودن و امتداد است و صفت دیگری غیرمادی بودن؟ دكارت دوگانه‌انگار است یا یگانه‌انگار؟ وحدت نفس-بدن چگونه امكان‌پذیر است؟ آیا نسبت پیوند نفس و بدن علّی است؟ اساساً دكارت چه فهمی از جوهر و اعراض دارد و آن‌ها را چگونه تعریف می‌كند و تفاوت تعریف او با تعریف مدرسی‌ها در چیست؟ اجسام دكارتی چیستند و آیا اجسامِ جزئی جوهرند؟ در نهایت ماهیت انسان را در مابعدالطبیعه دكارت چگونه باید فهمید؟ بحث درباره این پرسش‌ها را در این كتاب وجود دارد.

این کتاب مدعی است که ماهیت انسان دکارتی برایند وحدت نفس با بدن کاملاً مستعد انسان است. این بدان معناست که دکارت در قول به نظریه‌ای اساساً مبتنی بر ماده صورت درباره وحدت نفس بدن کمابیش با پیشینیان و همدوره‌های مدرسی خود همداستان است. این نوع وحدت [نفس بدن] به چیزی بالفعل واحد اما بالقوه دوگانه می‌انجامد که همان قول به دوگانه انگاری نرم- یگانه انگاری سخت است. اما فرضیه رایج در میان دکارت پژوهان دوگانه انگاری سخت- یگانه انگاری نرم است و فهم سنتی مقبول هر فیلسوفی که تأملات را در دوره مقدماتی درس گفته باشد از مابعدالطبیعه دکارت درباره ماهیت انسان کمابیش همین است.

سه فصل آغازین کتاب تمهیدی است برای پایان بخشیدن به پاره‌ای بدفهمی‌ها درباره لوازم اصلى ما بعد الطبيعة دکارت که به همین دیدگاه بیشتر جا افتاده هر چند نادرست دامن می‌زنند. برای نمونه، چندی از دکارت پژوهان بر آناند که انسان دکارتی نمی‌تواند جوهر باشد چون برای وجودش به نفس و بدن وابسته است.

فصل نخست در پاسخ به همین دغدغه به بررسی دقیق تعریف دکارت از جوهر و پیوندهای مفهومی آن با معادل مدرسی‌اش می‌پردازد و روشن می‌سازد که جوهر مدرسی مرکبی است از صورت جوهری مهم متحد با ماده که یک ماهیت جوهری تام یا قائم بالذات را در نوع خاصی به وجود می‌آورد به این ترتیب تعریف دکارت از جوهر نخست در مقام موجودی قائم بالذات و دوم در مقام موضوع اعراض ـ چنان که در آموزه مدرسی می‌بینیم - به اثبات می‌رسد. نتیجه این است که آن نوع استقلال وجود شناختی که لازم است تا چیزی جوهر مخلوق دکارتی باشد، تنها عدم قیام به غیر است.

در فصل دوم با واکاوی آموزه صفات در دکارت از رهگذر تمایز مفهومی آن‌ها بستری ما بعدالطبیعی برای جوهری دکارتی، یعنی انسان، با هر دو صفت اصلی [فکر و امتداد] فراهم می‌آید و برخلاف تحقیقات رایج به اثبات می‌رسد که تمایز میان صفات نتیجه فعالیت ذهن نیست، بلکه در واقعیت کشف می‌شود.

دو ایراد دیگر نیز دامنگیر مابعدالطبیعه دکارت درباره جسم به طور عام و بدن انسان به طور خاص است نخست، اکثر دکارت شناسان برآنند که در نظر دکارت اجسام جزئی خودشان جـوهـر نیستند، بلکه حالاتِ همان جوهر ممتد واحدی‌اند که کل جهان مادی را تشکیل می‌دهد اما اگر چنین باشد بدن در ترکیبش با نفس نمی‌تواند کل جوهری واحدی را تشکیل دهد بلکه تنها در مقام حالتی متحد با جوهر اصلی خویش یعنی عالم ماده با نفس همراه خواهد بود. دوم، دعوی کارت مبنی بر اینکه ذات یا ماهیت جسم جز امتداد نیست، چندی از دکارت شناسان را به این استدلال رهنمون می‌سازد که اگر نظریه دکارت درباره عالم مادی نظریه ماده صورت باشد چون او صور جوهری را در فیزیک نمی‌پذیرد و در نتیجه نمی‌تواند مانند چندی از مدرسیان به صورت جسمیه جوهری دست یازد. در فصل سوم به هر دوی این دغدغه ها پرداخته می‌شود.

به نفی صُور جوهری از سوی دکارت نیز می‌پردازد تا ابعاد خاصی از مابعد الطبیعه او را درباره جسم روشن سازیم و برای ادعای مطرح در فصل پنجم که نفس دکارتی صورت جوهری انسان است مبنایی فراهم آورده است.

در سه فصل باقیمانده مشخصاً به نظریه و نفس بدن می‌پردازد. در فصل چهارم برهان وحدت نفس و بدن دکارت در «تأمل ششم را بازسازی و ارزیابی میکند و نشان میدهد که آن بحث در واقع برهانی است بر وحدت بالذات نفس و بدن در قالب ماهیت حقیقی انسان که دکارت در برابر هر نظریه دیگری که نفس و بدن را متحد شمارد اقامه می‌کند.

در فصل پنجم تبیین میکند که چگونه این وحدت بالذات در چارچوب ما بعد الطبيعة دكارتی عمل می‌کند؛ یعنی در آنجا برهان می‌آورد که 1. نفس صورت جوهری بدن است، 2. نفس و بدنی کاملاً مستعد به معنایی مشخصاً دکارتی، دو جوهر ناقص‌اند و 3. این دو جوهر ناقص در خوانش اسکوتوسی یا اکامی بالذات با هم متحد می‌شوند تا ماهیت انسانی کامل و تامی تشکیل دهند.

سرانجام در فصل ششم به دیگر سخنان دکارت درباره ماهیات مرکب و به این نکته میپردازد که این یگانه انگاری شدید چگونه از دشواره سنتى تعامل على نفس بدن اجتناب میکند. اما پیش از پرداختن به متن اصلی بایسته است به سراغ واپسین مانع بر سر راه دیدگاه دوگانه انگاری نرم- یگانه انگاری سخت برویم که پیشتر مطرح کردیم اینجا پای صداقت دکارت در میان است. بسیاری از دکارت پژوهان استفاده او از زبان مدرسی را پوششی برای دیدگاههای حقیقی خودش می‌دانند.

کتاب «دکارت و مابعدالطبیعه ماهیت انسان» اثر جاستین اسکیری و ترجمه مصطفی شهرآیینی در 296صفحه و با قیمت 210000 تومان از سوی انتشارات ققنوس روانه بازار نشر شده است.

................ هر روز با کتاب ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...