تاریخ دو نفره جنگ‌ها و آتش بس‌ها | شهرآرا


رمان «تاریخ خاص تنهایی» [yalnizligin ozel tarihi] نوشته احمد آلتان [Ahmet Altan]، داستان هم خانگی تقریبا از سر ناچاری سه تن از اعضای یک فامیل است که در عین داشتن تفاوت های فراوانِ شخصیتی و روان شناختی و عقیدتی - که بخش اعظم آن ناشی از گسست نسلی بین آن هاست - در یک چیز مشترکند؛ تنهایی.

خلاصه رمان تاریخ خاص تنهایی» [yalnizligin ozel tarihi] نوشته احمد آلتان [Ahmet Altan]

این به تعبیر شاعر«باهمانِ تنهایان»، عبارت اند از: 1. نِرمین، بانوی چهل ساله ای که سال ها پیش از زمان روایت داستان، نوزادش را حین زایمان از دست داده و سال ها پیش تر از آن، نخست فقدان مادر (در مرحله اول به خاطر ترک خانواده و در مرحله دوم و فقط چند ماه پس از آن، به دلیل برخورد تصادفی یا عمدی ماشینش با قطار) و سپس فقدان پدر را تجربه کرده است و اکنون، درگیر رابطه عاطفی پرفراز و نشیبی است با نویسنده ای به نام هالوک؛ 2. خسروبیگ، پدربزرگ پدری نرمین، پیرمردی اکنون نودوچهارساله و عضو سابق شاخه ترورِ یکی از گروه های سیاسی و قدیمی ترکیه که ما خوانندگان فارسی زبان را، یاد «رضا تفنگچی» با بازی درخشان زنده یاد جمشید مشایخی در مجموعه «هزاردستان» می اندازد؛ 3. مُـبرّا، پیردوشیزه ای حدود هفتادساله، خاله بزرگ نرمین و وارث فعلی عمارت اکنون فرسوده جمال پاشا (پدر مبرا و پدربزرگ مادری نرمین) که محل زندگی مشترک این سه شخصیت اصلی داستان است.

رمان با اتفاقی مهیب آغاز می شود: شلیک خسروبیگِ هفده ساله به سمت پدر مستبدش، سر میز صبحانه و در حضور اعضای خانواده، و سپس، فرار خسروبیگ و ترک همیشگی خانه پدری که البته از این سوءقصد، جان سالم به در برده است. جالب است که ریشه اولیه این حادثه را باید در صبحی بهاری جُست که خسروبیگ، «به جای اینکه کارد کَره بُری را داخل غلافش بگذارد، در قالب کره فرو برده و همان طور رها کرده بود (ص9)»! فضای تربیتی آکنده از خشونت و عاری از عاطفه ای که نویسنده، با ایجازی ستودنی، فقط نشانه هایی از آن را در فصل نخست رمان جای داده است، خسروبیگ را چنان بار می آورد که ضمن ارتکاب چندین قتل در دوران جوانی و میان سالی (که یکی از آن ها، انصافا بی رحمانه و البته در جهانِ روایت، به شدت به یادماندنی است)، در کهن سالی و حین گفت وگو با نوه اش نرمین، انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند: آن هایی که می توانند آدم بکشند و آن هایی که نمی توانند (ص158)!

اینکه معیار دسته بندی انسان ها، استعداد و قابلیت آدم کشی آن ها باشد، نمونه ای است از جهان بینی خاص خسروبیگ که با طراحی و اجرای دقیق نویسنده، در جای جای رمان، مشهود است. البته ناگفته نماند که تجربه زیستی از نظر کمّی (و نه لزوما کیفی) غنی خسروبیگ، سبب شده است که در مواردی، جملات ماندگاری از زبان او بخوانیم. به عنوان مثال، پس از دعوای لفظی مفصل نرمین با خاله پیرش، مبرا، خسروبیگ ضمن آرام کردن نرمین و درخواست از او که به خاطر عصبانیت خاله اش ناراحت نشود، خطاب به نوه اش چنین می گوید: «آدم های مسن از پیر شدن خودشان عصبانی می شوند، اما وانمود می کنند که از آدم های دیگر عصبانی اند.» (ص143). در ادامه همین گفت وگو، او به تلقی خود از عشق می پردازد که آن هم خواندنی است: «عشق چیزی نیست که با جست وجو بشود پیدایش کرد، بعضی ها باهاش مواجه می شوند، بعضی ها هم نمی شوند.» (ص145).

پیش از پرداختن به دیگر ساکن عمارت ساکت و در عین حال، پرآشوب رمان، یعنی نرمین، اشاره به این نکته خالی از فایده نیست که داستان، ساختاری پیچیده و نامتعارف دارد و سرشار است از رفت و برگشت های زمانی و مکانی، همچنین تغییر راوی و زاویه دید. در این میان، نِرمین، البته آن هم تنها در بعضی فصول رمان، یگانه راوی اول شخص داستان است. نویسنده، با استفاده از تک گویی ذهنی یا همان مونولوگ درونی نرمین، ما را با امیدها، آرزوها، ناکامی ها، دغدغه ها، رنج ها و در یک کلام، دنیای درون او که دنیایی پر از تناقض است، آشنا می کند. باز هم فقط به عنوان نمونه، به بخشی از ناسازی های ذهنی نرمین اشاره می کنیم: «تنهایی را دوست دارم. وقتی تنها هستم، هم غمگین می شوم و هم به طرز عجیبی احساس قدرت می کنم. گاهی دلم می خواهد تنهایی مطلق و بی وقفه و ابدی داشته باشم.» اما در ادامه حدیث نفس می کند که: «من حتی یک تنهایی معمولی و موقت را نمی توانم تحمل کنم، اما با این حال، این واقعیت مانع از میل و اشتیاقم به تنهایی مطلق نمی شود.» (ص82).

و در پایان، حیف است که به جملاتی از فصل 36 این رمان کم حجمِ 38 فصلی اشاره نکنیم. در این فصل، راوی دانای کل به یکی از بخش های مهم رابطه عاطفی بین نرمین و هالوک می پردازد: «آن ها هم مثل همه عاشق ها تاریخِ دونفره ای مملو از مشاجره ها، جنگ ها، آتش بس ها، دروغ ها، قدرت طلبی ها، پیروزی ها و شکست ها داشتند و «تاریخ خاص» آن ها هم مثل همه تاریخ ها، رنج ها، نیستی ها، ویرانی ها، قحطی ها و خشم ها را ثبت کرده بود و خوشبختی های کوچک و شادی های آنی و زودگذر را از ذهنشان پاک کرده و دور ریخته بود.» (ص191). این عبارات که اشاره لطیفی به عنوان رمان نیز داشت، واقعیتی است درباره تاریخ ها: «ضبط دقیق ناکامی های بزرگ و فراموش کردن کامیابی های کوچک». کاری که البته رمان ها نمی کنند!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...