زنده با عشق | فرهیختگان


دوران راهنمایی که بودم، بعد از تعطیل‌شدن مدرسه باید منتظر پدرم می‌ماندم تا به‌دنبالم بیاید. روزهایی پیش می‌آمد که به‌دلیل مشغله‌های زیادش آمدن به‌دنبال من را فراموش می‌کرد. بعد از اینکه با او تماس می‌گرفتم گاهی تا حدود یک‌ساعت طول می‌کشید تا به مدرسه برسد و من را به خانه ببرد. در تمام طول آن مدت که تنها و بیکار در مدرسه می‌ماندم، عادت کرده بودم در حیاط مدرسه قدم بزنم و در آن سکوتی که آن را فرا گرفته بود، شلوغی و صدای همهمه و خنده و جیغ و داد دانش‌آموزانی را که حالا دیگر در مدرسه نبودند تصور کنم. درست در همان لحظات حس ترس و تنهایی غریبی به جانم رخنه می‌کرد. گویی تمام انسان‌ها از این عالم هستی بار بستند و تنها من روی کره زمین باقی مانده‌ام. درست مانند محمدعلی کتاب «من عاشق افسانه نیستم»؛ البته با این تفاوت که او در جایی تنها مانده که خاک دشمن به حساب می‌آید.

مریم معینی من عاشق افسانه نیستم

در داستان این کتاب زمانی که ایران در عملیاتی در منطقه فاو از عراق شکست می‌خورد به نیروهایش دستور عقب‌نشینی می‌دهد. در گیر و دار عقب‌نشینی است که از یک گردان تنها یک رزمنده باقی می‌ماند، رزمنده‌ای که نمی‌تواند خود را به مواضع ایران در جنگ برساند و 45روز در خاک دشمن درکنار اروندرود زمین‌گیر می‌شود و برای زنده ماندن بدون هیچ امکاناتی تلاش می‌کند.

در این کتاب سه روایت به‌صورت موازی برای مخاطب ترسیم می‌شود و از این طریق داستان کتاب پیش می‌رود؛ ابتدا داستان تلاش برای زنده ماندن محمدعلی در منطقه‌ای که شاهد کشته شدن دوستان و هم‌رزم‌هایش بوده است و چاره‌ای ندارد جز آنکه میان اجساد آنان روزهای خود را سپری کند. دوم روایتی از ذهن پریشان او، ذهن مردی که درست از همهمه میدان جنگ به یک تنهایی وهم‌آور پرتاب می‌شود، تنهایی‌ای که باعث خلق روایت‌های سورئال و پریشان در این کتاب می‌شود و سوم روایت پس از بازگشت محمدعلی، روایت مردی که دیگر نمی‌تواند جوری زندگی کند که پیش از این 45روز زیست می‌کرد. روایت مردی که به خواستگاری می‌رود و نمی‌رود، در خانه پدری‌اش درکنار خانواده خود زندگی می‌کند و نمی‌کند و مهم‌تر از همه عاشق است و نیست.

یکی از نقاط مثبت این کتاب را باید در همین پیوند پس از جنگ با روزهای جنگ دانست. در ابتدای این کتاب ما شاهد آن هستیم که شخصیت اول داستان یعنی محمدعلی از جهت روانی پریشان است اما دلیلش را نمی‌دانیم و از خودمان بارها می‌پرسیم که دلیل رفتارهای او چیست؟ تا اینکه با او در وهم و تنهایی 45روز اسیر شدن در خاک عراق همراه می‌شویم و شاهد تلاش او برای از گشنگی و تشنگی جان ندادن هستیم؛ در اینجاست که دیگر به او بابت تمام رفتارهای پریشانش حق خواهیم داد.

مریم معینی، نویسنده کتاب «من عاشق افسانه نیستم» داستان این کتاب را با دو سبک متفاوت روایت می‌کند، ابتدا زاویه دید راوی کل است که از زبان محمدعلی آن را خواهیم خواند و در بخشی دیگر هرچند همچنان او راوی داستان است اما دیگر به‌صورت اول‌شخص داستان را روایت نمی‌کند بلکه مخاطب را مورد خطاب قرار داده و به‌صورت سوم‌شخص ماجرا را تعریف می‌کند، برای نمونه در بخشی از کتاب در این سبک می‌خوانیم:
«نزدیک ظهر آب رودخانه شروع به بالا آمدن می‌کند تا می‌رسد به کمرت و تو هنوز نرسیده‌ای. باید چندین برابر نیرو صرف کنی. خسته می‌شوی. تن می‌دهی به آب و روی آب دراز می‌کشی و با موج برداشتن‌های آرام آب حرکت می‌کنی؛ نرم و راحت، به سبکی پری. زندگی کردن در آب لذت‌بخش است و تعجب تو از این است که دوسوم بدن ما از آب تشکیل شده و یک‌سوم آن از خاک؛ ولی دلبسته خاکیم! از خودت می‌پرسی اگر آدم‌ها آبزی بودند زندگی‌شان تمیزتر نبود؟ تا با هر گناهی وزن‌شان سنگین‌تر می شد، در آب فرو می‌رفتند و کم‌کم غرق می‌شدند و نمی‌توانستند بالا بیایند؛ آن‌وقت خوب و بد از هم جدا می‌شدند.»

همین سبک روایت است که باعث می‌شود مخاطب خود را شخصی خارج از این داستان قلمداد نکند بلکه در رنج‌ها و سختی‌های این اسارت 45روزه با شخصیت اصلی یا به‌عبارتی تنها شخصیت داستان که شخصیت‌پردازی پیرامون او انجام شده است، همراه شود.

کتاب من عاشق افسانه نیستم در 122صفحه در سال1396 به نویسندگی مریم معینی توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...