خاطرات یک استاد دانشگاه... دور از چشم همسرش عاشق سرافینا شده... شوهرش الکلی و همیشه مست بوده ... لباسهای ورزشی دخترش را میپوشد... عاشق یک جوان مسلمان شده... دانشجوی معماری ست... قرار است یک زوج جوان با کمک اسناد غسل تعمید جعلی از سارایووی تحت محاصره خارج شوند... برای زندگی کردن حق انتخاب ندارد اما برای مردن میتواند حق انتخاب داشته باشد... من میتوانم از سارایوو خارج شوم اما سارایوو نمیتواند از من خارج گردد... زنده ماندن بدون عشق دیگر اسمش زندگی نیست
تاثیر جنگ صربها بر زندگی مردم بوسنی | مهر
در جریان جنگ بوسنی به عنوان آخرین جنگ بزرگ قاره اروپا که طی آن هزاران بوسنیایی به جرم مسلمان بودن و داشتن نامهای اسلامی کشته میشدند؛ قرار است یک زوج جوان با کمک اسناد غسل تعمید جعلی از سارایووی تحت محاصره خارج شوند. اما این خروج با شکست مواجه میشود. کسانی که در تهیه اسناد جعلی به این زوج کمک کردهاند هم از این موضوع ناراحت شدهاند. اما در این میان سرافینا، به عنوان مادر، نمیتواند از دست دادن دخترش و نابودی یک عشق را تحمل کند و تصمیم میگیرد بمیرد. جنگ تحمیلی صربها اوضاع در سارایوو را به گونهای رقم زده است که سرافینا بیلال گرچه برای زندگی کردن حق انتخاب ندارد اما برای مردن میتواند حق انتخاب داشته باشد، و او تک تیراندازان صرب را انتخاب میکند. داستان در یک مارپیچ زمانی خواننده را، به سال ۱۹۴۲ بازمیگرداند، زمانی که سرافینا، که خود را سارا میخوانده است، میخواهد به دنبال دوست یهودیاش برود.
جواد کاراحسن [Dževad Karahasan] برجستهترین نویسنده زنده بوسنی و هرزگوین و یکی از جدیدترین پدیدههای ادبیات معاصر اروپا است. او توانایی خاصی در دیدن دنیای اطرافش از منظر دیگران دارد و معتقد است: باید سعی کنیم خودمان را جای دیگران بگذاریم، سعی کنیم اطرافیانمان را درک کنیم و نه آنکه آنها را قضاوت کنیم زیرا دنیا فقط با مهربانی خودمان است که به سمت بهتر شدن تغییر پیدا میکند کارا حسن، ایووآندریچ را به عنوان یکی از نویسندگان مورد علاقه خود میداند که از او بسیار آموخته و با او مشاهده میکند.
جواد کارا حسن نویسنده رمان «سارا و سرافینا» [Sara i Serafina یا Sara y Serafina] معتقد است من میتوانم از سارایوو خارج شوم اما سارایوو نمیتواند از من خارج گردد. چرا که سارایوو نمادی از فراز و نشیبهای تاریخ اروپا است. از این رو در این رمان جنگ به عنوان بستر اصلی و نقطه اتصال شخصیتها و جدایی ناپذیر مطرح شده است. رمان سارا و سرافینا هزارتوی خاطرههای یک استاد دانشگاه سارایوو و در زمان محاصره این شهر توسط صربها است. او میگوید در سارایوو فرمولی را یاد گرفته است: من من هستم، چون تو هستی، و تو تو هستی، چون من هستم.
در این رمان از طریق یک استاد قدیمی دانشگاه سارایوو که از قضا راوی ماجرا نیز است وارد خاطرههای گاه و بیگاه او از زندگی و نحوه آشنایی وی با دوستانش میشویم در بازه زمانی آوریل ۱۹۹۲ تا فوریه ۱۹۹۳، ما شاهد زندگی روزمره در محاصره مردم بی پناه سارایو هستیم، مبارزه مردم عادی برای بقا همه جا به شدت محسوس است، در خیابان، در داخل خانه، در پناهگاه، و حتی پشت میز شام.
از همان ابتدا راوی با پرگویی زمینه را برای مطرح کردن مسئله اصلی آماده میکند این مقدمه چینی در لابلای پرحرفیهای راوی به قدری است که خواننده باید صبر پیشه کند تا یک فصل رمان را پشت بگذارد بلکه بتواند درگیر این رمان شود. البته در ادامه راوی به پرحرفی خودش نیز اعتراف میکند اما با هوشمندی تمام خواننده را برای شنیدن داستان اصلی رمان آماده میسازد؛ چرا که عنوان رمان فقط نگین انگشتری است و خواننده تا رسیدن به این نگین باید مراحل مختلفی چون شناخت نحوه رفتار اشخاص به هنگام باز کردن در آپارتمان، شناخت قشر چمدانیهای بوسنی، شناخت دونجرها یا آدمهای آچار فرانسه، آشنایی با تلالوی نور و جاری شدن آنها از چشمههای نامرئی در سارایوو، آشنایی با شخصیتهای برنزی، آشنایی با صدای خفه کردن غاز، شنیدن سخنرانی در خصوص گندم، نگرش عمومی بوسنیاییها به نان و خوراک مخلوط ماکارونی با لوبیا و … را پشت سر بگذارد.
کارا حسن در این رمان وضعیت اسف باری از جنگ تحمیلی توسط صربها و تأثیرات آن بر مردم مسلمان بوسنی ایجاد کرده است. رمان او از ترس مداوم و نحوه مدیریت زندگی توسط مردم مسلمان بوسنی برای زنده ماندن در این جنگ نابرابر را توصیف میکند. برای درک بهتر این رمان آشنایی با اوضاع بوسنی و به ویژه محاصره سارایوو طی سالهای ۹۲ تا ۹۵ میلادی میتواند روایت تو در تو و بحثهای فلسفوی نویسنده را کمی آسانتر کند. محاصره سارایوو طی ۱۴۲۵روز یکی از طولانیترین محاصرههای شهری در طول جنگهای معاصر است در کنار تک تیرانداران صربِ در کمین. گاهی اوقات فقط در یک روز بیش از سه هزار شلیک توپ و خمپاره به سمت این شهر انجام میشد.
در طول داستان جنگ خیابانی سارایوو در جریان است و حملات توپخانهای از بلندیهای دره سارایوو همچنان ادامه دارد. کارا حسن پشت این راوی شخص اول که دانای کل محدود هم هست ایستاده است. او حتی روایتهای گفته شده برخی از شخصیتهای داستان را هم خودش خلاصه و سپس بیان میکند. گویی فقط برای یکدستی کار و حذف پرحرفیهای دیگران و گویا انگار فقط خودش قرار است در این رمان پرحرفی داشته باشد. و بسیاری از ویژگیهای رمان نو مانند بحث بر سر مسائل بسیار جزئی و اولویت دادن آن بر محتوا، ابهام در شخصیت پردازی، بازی پی در پی زمان و مکان، پر رنگ بودن زمان ذهنی نسبت به زمان عینی، وجه ناشناخته برخی شخصیتها و … دیده میشود. قابلیت و توانایی کارا حسن در باور پذیر کردن این مجموعه روایتی قابل ستایش است که در این میان نقش مترجم با ارائه یک ترجمه روان برجستهتر شده است گویی رمان به فارسی نوشته شده است.
مرحوم ابوالحسن نجفی، زبانشناس و مترجم در خصوص ویژگیهای رمان میگوید: رمان سه ویژگی دارد که آن را از قصهها، افسانهها و دیگر انواع ادبی متمایز میکند. باورپذیر بودن رمان برای مخاطبان یکی از این ویژگیهاست. ویژگی دوم در این است که نمیتوان رمان را نقل کرد و مخاطب برای فهمیدن رمان باید حتماً آن را از ابتدا تا انتها بخواند. ویژگی سوم نیز، همذات پنداری مخاطب با شخصیتهای رمانهاست. یعنی مخاطب در زمان مطالعه رمان، با قهرمان آن همدلی میکند.
با این توصیف در همین ابتدا با شخصیتهای این رمان آشنا میشویم:
استاد دانشگاه
او یکی از اهالی مهم محله ماریندور و مالک یکی از دو اجاق چوبی و ذغالی این محله قدیمی سارایووست. از اوان جوانی به اصلاح ریش صورت معتاد شده است به نحوی که در طول جنگ نیز آن را ترک نکرده است. گرچه دوستان نزدیک زیادی ندارد اما به شدت رفیق باز است و اهل سیگار و آبجو. و نوشیدن الکل همراه با دوستان را نشانه صمیمیت مستانه میداند صمیمیتی که از دو آدم تازه آشناشده دوست میسازد. صمیمیتی که افراد ریاکار و کسانی که با هم صادق نیستند نیز آن را احساس میکنند. او متأهل است و عاشق همسرش به نحوی که همیشه به هنگام بارش برف برای قدم زدن بیرون میروند او دست از خاطره بازی بر نمیدارد. گرچه ادعای باوقار بودن دارد و دویدن را برای خودش کار سبکی میداند اما دویدن و عبور سریع از چهارراه مرگ سارایوو که تک تیراندازان صرب به آن مسلط بودند را عادی میپندارد. استاد با اینکه راوی رمان است اما بارها با پرحرفیهایش سعی در فرار از دست خواننده میکند اما بالاخره مجبور به اقرار میگردد؛ بله او دور از چشم همسرش عاشق سرافینا بیلال شده است. عشقی که جرقه آن در پشت در آپارتمانی در طبقه هفتم زده شده و بعدها درآشپزخانه به کمال میرسد
دِروا پرین
دروا غواص ماهر و از بروبچههای جبهه و جنگ است. یک استادکار قدیمی که در بوسنی به او دونجر یا همان آچار فرانسه خودمان میگویند. او همسر و دو فرزند دارد و با بیست سال سابقه جانشین فرمانده کلانتری است. او بهترین دوست استاد دانشگاه یا همان راوی داستان در دوران جنگ بوسنی است. دلیل آشنایی او با استاد پخت نان در اجاق آنهاست؛ آنها بارها درباره تحکیم خانواده با هم حرف زدهاند و مشترکات زیادی با هم دارند. یکیاش همین بارش برف که او دوست دارد با بچههایش زیر بارش برف قدم بزند و استاد دانشگاه با همسرش. دروا عقیده دارد کسی روی ما شرایط مختلف را آزمایش میکند و میخواهد ببیند ما در مراحل و شرایط او چگونه رفتار میکنیم. اظهارنظرهای دروا از نظر استاد مانند یک دونجر یا آچارفرانسه است و به همین خاطر به او در بحثها سخت نمیگیرد. پدر دروا هم با علم به این موضوع او را به استخدام در اداره پلیس ترغیب کرده است. دروا برای اثبات دوستیاش حاضر میشود سرافینا بیلال را به عنوان آشپز اداره پلیس استخدام کند.
دوبراوکا
دستیار بخش پروتز دانشکده دندانپزشکی سارایوو است و راوی را قبل از جنگ میشناسد اما صمیمیت آنها پس از دیدارشان در بحبوحه جنگ همان موقع که کارخانه آبجوسازی سارایوو دوباره جان میگیرد شکل گرفته و قوام مییابد. او هم به دنبال ترک سارایوو است و امید دارد که استادش که اکنون در زاگرب امکان تدریس پیدا کرده است به او در گذراندن پایان نامهاش کمک کند.
همسر استاد
در طول رمان از او با عنوان ح نام برده میشود. زندگی عاشقانهای با استاد داشته و در طول بیست سال زندگی زناشویی هیچ وقت به جای هم سخنی نگفتهاند. خاطرات خوشی از اوان ازدواج با استاد دارد. به ویژه از زمانهایی که استاد در انتهای وقت اداری به محل کارش میآمده… او قائل به تقلب نیست و رویه صدور گواهی تعمید قلابی کنعان را قبول ندارد. او معتقد است همسرش به خاطر سرافینا بیلال اجتماعگریز و گوشهگیر شده و بیشتر در یک واقعیت موازی و مجازی در ذهنش اسیر شده است. او مجبور است برای خروج شوهرش از این همه زجر و درد ناشی از عشق شیداییاش به سرافینا بیلال مدام در خانه خاطرات مربوط به او را مرور کنند.
باریچ
مرد با نفوذ و از افراد مورد اعتماد کرواتهای سارایوو است که با صربهای سارایوو همکاری تنگاتنگی دارد. او در کار خروج سازماندهی شده افراد از شهر تحت محاصره سارایوو نقش مهمی دارد.
خواهر استاد
که پرستار مرکز بهداشت یک منطقه قدیمی سارایوو است و اطلاعات ذیقیمتی در خصوص وضعیت آبا و اجداد سرافینا بیلال تا زمان حاضر را در اختیار استاد (برادرش) قرار میدهد.
سرافینا بیلال
سرافینا بیلال از مهاجرین قانونی یهودی در بوسنی و حدود ۶۰ سال سن دارد. او دانش آموز نخبه ریاضیات بوده که پس از فارغ التحصیلی معلم مدرسه ابتدایی ایلیا گربیچ در محله بیستریک سارایوو میشود. وقتی همه او را به چشم یک دختر ترشیده نگاه میکردند در سن سی و چند سالگی با یک معلم جغرافیا که چند سال بزرگتر از خودش بوده ازدواج میکند که ثمره آن آنتونیا است. شوهرش الکلی و همیشه مست بوده که ناگهانی و در سکوت می میرد. خانم سرافینا بیلال به کارهای خیریه علاقه وافری دارد و در اوایل جنگ دوست داشته مدیر مدرسه باشد. علاوه بر کاریزمای پنهان، بر و رویی دارد و صدا و سیمایش هم از سنش بسیار جوانتر است. به دلیل جریان جنگ در سارایوو و نبود برق و اتو و… به دلیل وسواسی که دارد از پوشیدن لباسهای زنانه محروم شده و به اجبار لباسهای ورزشی قدیمی دخترش آنتونیا را میپوشد. او مدام در کشمکش بین سارا بودن یا سرافینا بودن است... تنها عشق او آنتونیا است و نبود او بهانه محکمی برای تمایل او به خودکشی است.
آنتونیا
آنتونیا دختر سرافینا بیلال در کودکی و قبل از اینکه به مدرسه برود پدرش را از دست داده است و مادرش برای او پدری نیز کرده است. او بارها رشته تحصیلیاش را عوض کرده و آخرین بار زبان انگلیسی می خوانده است؛ اما فعلاً در رشته معماری تحصیل میکند. او عاشق یک جوان مسلمان شده است. تنها چیزی که در زندگی او پایدار، ماندگار، فراتر از هر سوال و بدون هیچ تغییری است عشق او به کنعان است. او فرار از شهر جنگزده و تحت محاصره سارایوو را یک تولد دوباره میبیند و اصلاً برای او تفاوتی ندارد با و یا بیعشقش از این شهر جنگ زده بیرون بزند. اما مادرش سرافینا مخالف این موضوع است و معتقد است زنده ماندن بدون عشق دیگر اسمش زندگی نیست.
کنعان
او سی و پنج سال سن دارد و مسلمان است و زمانی که در رشته معماری تحصیل کرده است با آنتونیا آشنا میشود. کنعان عشق آنتونیا است و حتی همین عشق و علاقه آنتونیا به کنعان باعث میشود که او هم به رشته معماری روی بیاورد. او خروج از سارایوو با مدارک جعلی را عاملی برای سست شدن بنیان ازدواجش با آنتونیا میداند. دلش خوش است که پس از جنگ همه به یک مهندس معمار نیاز خواهند داشت و این را دلیل محکمی برای ماندن در سارایوو میداند.
آنجلینا
خواهر بزرگتر سرافینا بیلال. آنجلینا که زیبا، باهوش، موفق، چابک، محبوب و باکلاس است ساکن زاگرب است. او به اتفاق همسرش قصد دارند سرافینا و دخترش آنتونیا را از سارایووی در محاصره نجات دهند. وی قبلاً هم دو بار او را نجات داده است. یکبار در کودکی در باغ گیاه شناسی پشت موزه ملی زاگرب و یک بار هم در نوجوانی و در یک ایست و بازرسی شهری که او خودش را سارا معرفی کرده بود. البته این بار به کمک داییاش که افسر نظامی است.
آلبرت گلدستاین
یکی از دوستان قدیمی استاد که تبحر خاصی در بیان ساده نحوه ارتباط شخصیت مجسمههای برنزی در برقراری نظامات سیاسی در کشورهای جهان دارد. او معتقد است اگر عرق تولید نکنی احتمالاً وجود داری اما زنده نیستی.
...
جواد کارا حسن سالها در خارج از مرزهای بوسنی و هرزگوین، به عنوان نویسنده و کارمند دانشگاه عمدتاً در دانشگاههای اتریش و آلمان فعال بوده است و جوایز ادبی متعددی در خارج از کشور دریافت کرده است. او را به عنوان یک مسلمان بینظیر ایجاد کننده پلهای ادبی برای فضای فکری اروپا میشناسند که با این حال هنوز هم وی به زبان مادری بسیار تاکید دارد و میگوید: میتوانم تجربیات، ترسها و انسدادهای رقت انگیز، احساسی، وجودی خود را حس کنم اما به نظرم نمیتوانم آنها را به زبان دیگری بیان کنم.
نویسنده براساس خاطرات یک استاد دانشگاه که راوی داستان است، رمان را پیریزی کرده است و در روند داستان سعی کرده با تلفیق خاطرات سایر شخصیتها خط مشی مشخصی به این رمان بدهد. در نگاه اول شخصیت اصلی این رمان به نظر یک زن با شخصیتی دوگانه است اما با آشنایی و عادت کردن به لحن راوی که استاد قدیمی دانشگاه سارایوو است.
خواننده با یکی دیگر از شخصیتهای اصلی و مؤثر رمان که همان استاد است آشنا میشود که این استاد دانشگاه مدام در تلاش است تا این زن را به یک وجه از شخصیتش برساند همان وجهی که او عاشقاش شده است. احساسات دوسویه بین سارا بودن و سرافینا بودن فشار زیادی بر سارا وارد میکند، همچنین احساس گناه او نسبت به دوست یهودیاش اِلا کامهی. منشأ یاس و ناامیدی استاد دانشگاه هم از این واقعیت ناشی میشود چرا که او بسان یک عاشق بی قرار معضل سارا را از آن خود میداند.
هویت دوگانه خانم سرافینا بیلال از او شخصیت ویژهای ساخته است در جایگاه سارا گرچه واقع بین نیست اما مشتاق و رویاپردازاست و در مقابل به عنوان سرافینا عمگرا مفید و خدمتگزار است اما با این شرایط سارا به شدت از تنهایی رنج میبرد، گر چه او کاملاً به حرفه معلمی و کارهای خیریه خود علافه وافری بروز میدهد اما با این وجود، احساس پوچی و بیهودگی او را فرا گرفته و در پی تزلزل شخصیتی قصد خودکشی میکند آن هم از طریق تک تیراندازهای صرب.
کشمکش هویتی سارا یا سرافینا بودن شاید برای خواننده این گمان را تشدید کند که گر چه او از یک خانواده چمدانی مهاجر یهودی است ولی پس سالها زندگی در سارایوو در واقع بین مسلمان یا یهودی بودن خود به تشکیک افتاده است حتی راوی رمان نیز بارها از عبارت «اسم قابل قبول» استفاده میکند که باید خواننده خودش از این عبارت به کلمه مسلمانی برسد البته جواد کاراحسن نویسنده این رمان میگوید: واضح است که کتابهای من، که در آن قهرمانان معمولاً افرادی هستند که نمیتوان آنها را به وابستگی تقلیل داد، نمیتوان آنها را به چیزی تقلیل داد که بشود آنها را با برچسب، صرب، کروات، بوسنیایی، مسلمان، ارتدکس، کاتولیک، برجسته کرد. منظورم این است که ما همه اینها هستیم، اما هر کدام از ما همیشه و یا حداقل خیلی بیشتر از آن چیزهستیم. جوامع ما بر این فرض استوارند که انسان ابتدا عضوی از یک ملت است، و فقط بعد یک شخص، و من نمیتوانم تشخیص دهم، نمیتوانم خودم را در کتابهایم بشناسم.
دوگانگی شخصیت
درگیری شخصیتی خانم بیلال در سارا بودن و یا سرافینا شدن در طول رمان به گونهای پیش میرود که گویا این دوگانگی شخصیت، هرگز به نور و آرامش نخواهد رسید جز توسل به تک تیراندازهای صرب!!؟ که خواننده را وامیدارد از خود بپرسد آیا اسم من هم میتواند در مقابل رفتارهای اجتماعی ام معرف و یا احتمالاً پاسخگو باشد؟ البته شاید خواننده رمان خود با استعارههای اینچنینی و یا چیزی شبیه به آن در زندگیاش سر و کار داشته است «در ذهنمان چیزی میگذرد و بر زبانمان چیز دیگری جاری میشود.» کارا حسن عقیده دارد: تا زمانی که خود را فرشته و دیگری را شیطان معرفی کنید، ما نمیتوانیم صحبت کنیم، نمیتوانیم یکدیگر را درک کنیم و هیچ یک از ما نمیتوانیم خودمان را بشناسیم.
در طول تاریخ همواره برخی از نویسندگان و کتابهایشان نمادی از کشورشان محسوب میشوند اینرمان را نیز میتوان نمایندهای از ادبیات معاصر بوسنی و هرزگوین به حساب آورد. شخصیتهای این رمان فارغ از ظرفیتهای شخصیتی سه قوم ساکن این سرزمین همان گونه که هستند به خواننده معرفی میشوند گرچه راوی سعی میکند خواسته یا ناخواسته در برخی از موارد وجوه تاریکی را به برخی از این شخصیتها بتاباند اما در پایان رمان خواننده به درک صحیحی از شخصیتها میرسد ستار شاهی با انتخاب و ترجمه روان این رمان برجسته علاقه مندان ایرانی را با جواد کارا حسن نویسنده اندیشمند بوسنیایی بیشتر آشنا میکند اما نکتهای در نحوه ترجمه اینرمان باعث شد به نسخه بوسنیایی آن مراجعه کنم، این پاراگراف در صفحه ۲۱ کتاب ترجمه شده بود: "اگر کتابهای پلاتون یا منطق ترکتاتوس و فلسفه یتجنستنیوف را خوانده باشید میدانید چه میخواهم بگویم، اما در صفحه ۱۰ کتاب اصلی میبینیم که داخل پرانتز آمده است: (ako ste čitali Platona ili Wittgensteinov "Tractatus logico-philosophicus" jasno Vam je šta mislim) که ترجمه آن میشود: اگر (کتاب) افلاطون و یا رساله منطقی-فلسفی ویتگنشتاین را خوانده باشید (شما منظورم را میفهمید) برای شما واضح است که منظور من چیست.
توضیح: رساله منطقی-فلسفی که گاهی به اختصار تراکتاتس خوانده میشود، نام تنها کتابی است از ویتگنشتاین فیلسوف اتریشی و چندین مورد دیگر که برای گذر از تطویل از آنها میگذریم.در هر صورت کلیت ترجمه رمان (گر چه محل بازنگری مجدد دارد) برای خواننده بسیار خوب از کار در آمده است.
خواننده پس از پایان رمان وقتی کتاب را کنار میگذارد و در باز تعریف شخصیتها در ذهنش مشغول میشود گرچه سوالات بی شماری را در ذهن خود حمل خواهد کرد که برخی آنها شاید اصلاً سوال نبوده و نقطه کور داستان باشد اما حتی اگر بسیاری از سوالات او بیپاسخ هم مانده باشد، جمله پایانی این رمان چنان آرامبخش است که یک تصویر پاک و سفید و در عین حال بیادماندنی را در اذهان میسازد. «خوشبختانه (هنوز هم) برف می بارد و همه چیز سفید است.»