در ضرورت تردید! | مجله درنگ


راویان غیرموثق همواره یکی از جذاب‌ترین مدل‌های روایت در تاریخ ادبیات داستانی بوده‌اند. به قدمت کلاسیک‌ترین رمان‌ها سابقه دارند اما هرگز از غافل‌گیری و جذابیت‌شان کاسته نمی‌شود؛ شاید به این دلیل که ما فراموش‌کاریم و هرقدر مدعی شویم که به تمامی ضعف‌ها و نقص‌هایمان آگاهیم، باز خیلی زود همه را از یاد می‌بریم و دوباره خود را در کانون حقیقت قلمداد می‌کنیم. یا بدتر از آن؛ به کلام نخستین روایت‌گری که در برابر خود می‌بینیم چنان دل می‌دهیم که ضرورت تردید را فراموش می‌کنیم.

احمد هاشمی لولیا

تردید کردن دشوار است. نیازمند نوعی هوشمندی مداوم، که مثل پذیرش بار مسوولیت انسان را می‌فرساید و در نهایت آدمی را وسوسه می‌کند که تن به رخوت تسلیم بدهد. تسلیمی به دست راویان که هرچه می‌خواهند بگویند و ما را در لحظاتی که می‌خواهیم با آرامش صرف داستان کنیم آزادانه به هر سویی که می‌خواهند بکشند. البته در کسب چنین اعتماد تام و تمامی، لحن راوی هم بی‌تاثیر نیست. یک روایت دوستانه، با لحنی نرم و شوخ‌طبعانه، خیلی زود اعتماد مخاطب را جلب می‌کند و او را متقاعد می‌کند که دغدغه و دل‌آشوبه‌ی خطر گمراهی را کنار بگذارد؛ و این دقیقا ظرافتی است که احمد هاشمی در رمان «لولیا» به کار گرفته است.

هاشمی، در رمان‌های قبلی خودش هم از همین قلم طنز برای روایت وقایع جامعه استفاده کرده بود و با انتشار سومین رمان‌اش دیگر می‌توان گفت که سبک خاص خودش را برای قصه‌گویی دارد: در داستان‌هایش به صورت مداوم به گوشه و کنار شهر سرک می‌کشد؛ بر روی آسیب‌های اجتماعی تمرکز ویژه‌ای دارد؛ و البته از شوخ‌طبعی خود کمک می‌گیرد تا در عین بازنمایی سیاه‌ترین وجوه جامعه، خواننده را اسیر ملال و افسردگیِ دردنامه‌نویسی نکند. در رمان اخیر اما، هاشمی ابتکار جدیدی در فرم روایت به کار برده که کاملا برگرفته از ضروریات محتوای اثر است.

اگر در «آفتاب‌دار» و «اروسیا»، سیاست صرفا به شکل یک تصویر دور در پس‌زمینه‌ی رویدادهای داستان به چشم می‌خورد و آسیب‌های اجتماعی تا حد زیادی به صورت مستقل مورد توجه قرار گرفته بودند، در «لولیا» رد پررنگ سیاست، آن هم در شکل تاریخی و پیوسته خودش خودنمایی کرده و خرده‌روایت‌های داستان را به حاشیه رانده است. بدین ترتیب، بر خلاف روایت‌های اجتماعی قبلی که صرفا می‌توانست در مرحله‌ی بازنمایی آسیب‌های جامعه متوقف باقی بماند، این‌بار نویسنده خودش توقعی در مخاطب ایجاد می‌کند که برای صورت مساله‌ی سیاستی که به تصویر کشیده یک جمع‌بندی و پایان‌بندی مشخص ارائه کند؛ اما چنین توقعی پیشاپیش با دو تهدید بزرگ مواجه است:

نخست خطر سقوط در دام شعارزدگی‌های ایدئولوژیک و وسوسه‌ی صدور مانیفست‌های سیاسی در زرورق داستان است که نمونه‌های مشابه فراوانی هم در طول تاریخ داشته‌. آثاری که هرقدر هم بتوانند با جلب حمایت‌های سیاسی و جناحی مدتی در کانون توجه قرار بگیرند، اما معمولا با گذشت زمان ارزش و اعتبار هنری خود را از دست می‌دهند و به مرور در سطح همان بیانیه‌های سیاسی سقوط می‌کنند که باید جایی لابه‌لای برگ‌های تاریخ بایگانی شوند.

تهدید دوم اما، به مراتب مهلک‌تر است: آن‌ها که در زمانه‌ی تردیدهای بی‌پایان گمان می‌کنند که راه‌حل نهایی را به دست آورده‌اند، بیشتر از آنکه پیامبران عصر ایمان باشند، معمولا به دلقک‌های مضحک عصر تردید بدل می‌شوند! پس چطور نویسنده‌ای می‌خواهد که برای انبوهی از جدال‌های سیاسی و تردیدهای تاریخی که خودش در تضاد با یکدیگر به تصویر کشیده، یک جمع‌بندی نهایی ارائه کند و همچون ابرفیلسوف افلاطونی، نسخه‌ی حقیقت نهایی را کف دست خوانندگان‌اش قرار دهد؟

به نظرم اینجا دقیقا همان نقطه‌ای است که هاشمی زیرکانه پاسخ درست را پیش از محتوای اثر، در فرم روایت خود بروز می‌دهد. جایی که به خوبی تشخیص می‌دهد طنز و شوخ‌طبعی به تنهایی مشکل را حل نمی‌کنند و اگر به واقع ما انبوهی از تردیدهای زمانه‌ی خود را درک کرده‌ایم، و اگر می‌خواهیم مدعی شویم که از اشتباهات تاریخی پیشینیان درسی گرفته‌ایم، باید پیش از اقامه‌ی هر ایمان جدیدی، از تردید و شک سخن بگوییم. شک، حتی به بدیهی‌ترین و عریان‌ترین حقایقی که پیش چشمان‌مان قرار گرفته، و به صمیمی‌ترین روایت‌هایی که به گوش‌مان خوانده شده، و البته شک، حتی به خودمان!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...