خون نابِ جورج الیوت در فلورانسِ رنسانس | ایبنا


جورج الیوت، نامِ قلمی مری آن ایوانز، از ستون‌های استوار ادبیات دوران ویکتوریا است؛ زنی که در جهانی مردانه قلم زد و با نگاهی فلسفی، روان‌شناختی و ژرف، رمان را به عرصه‌ای از تفکر بدل کرد. او نه تنها چهره‌ای برجسته در ادبیات انگلیسی قرن نوزدهم است، بلکه آثارش در ادبیات جهان جایگاهی جاودانه دارند. هنری جیمز درباره‌اش گفته بود: «انسانیتِ جورج الیوت رنگی است که همه‌ موهبت‌های دیگرش را آغشته کرده است- شوخ‌طبعی‌اش، اخلاقش و نثر شگفت‌انگیزش.» همین انسانیت است که آثار او را فراتر از زمان و مکان می‌برد و به جهانی‌ترین شکلِ رمان بدل می‌سازد.

خلاصه رمان رومولا

در میان آثار الیوت، «رومولا» [Romola] جایگاهی ویژه و خاص دارد. این رمان تاریخی میان سال‌های ۱۸۶۲ تا ۱۸۶۳ نوشته شد و اولین بار در مجله‌ «کرنهیل» در چهارده بخش به‌صورت پاورقی منتشر گردید؛ تجربه‌ای نوین برای الیوت. سپس در سه جلد توسط انتشارات «اسمیت، الدر و همکاران» به‌صورت کتابی کامل درآمد. الیوت در این اثر، به‌جای جامعه‌ انگلستان قرن نوزدهم، به سراغ فلورانسِ قرن پانزدهم رفت و این تغییر جغرافیایی و زمانی اهمیت خاصی در کارنامه او دارد. این رمان نیز مانند دیگر آثار پیشین الیوت، با ترجمه رضا رضایی از سوی نشر نی به فارسی منتشر شده است.

اما پیش از پرداختن به رمان «رومولا» باید اشاره‌ای کرد به جایگاه شهر در جهان داستانی جورج الیوت و حضور شهر به‌مثابه شخصیت در آثار او. جورج الیوت در یکی از شاهکارهای دیگرش یعنی رمان «میدل‌مارچ «میدل‌مارچ»، اثری که نه‌تنها از مهم‌ترین رمان‌های انگلیسی‌زبان، که یکی از برجسته‌ترین آثار تاریخ ادبیات جهان است؛ داستان یک شهر با مردمانش. الیوت در این رمان آگاهانه شخصیتِ محوری را از «فرد» به «جامعه» گسترش می‌دهد. شهر میدل‌مارچ نه صرفاً صحنه‌ وقوع حوادث، بلکه ارگانیسمی زنده است؛ شبکه‌ای از آدم‌ها، باورها، منافع و تناقض‌ها. او به‌جای تمرکز بر سرنوشتِ داروتیا بروک یا لیدگیت، با نگاهی جامعه‌شناختی رفتار و وجدانِ جمعی را می‌کاود. به تعبیر ویرجینیا وولف نویسنده شهیر انگلیسی، «میدل‌مارچ از معدود رمان‌هایی است که برای ذهن‌های بالغ نوشته شده‌اند»، زیرا الیوت در آن نشان می‌دهد زندگی انسانی نه در قهرمان‌گراییِ فردی، بلکه در تاروپودِ روابط اجتماعی معنا می‌یابد. داروتیا، لیدگیت، کازابن، رازمِند، ویل لادیسلا و حتی شخصیت‌های فرعی، بازتابی از وجدان و ساختار اخلاقی شهرند.

این شهر کوچک، با تمام جزئیات طبقاتی، دینی و فکری‌اش، به مثابه پیکری زنده تصویر می‌شود؛ پیکری که در هر سطر می‌تپد و در هر گفت‌وگو پژواک زمانه‌اش شنیده می‌شود. چنین نگاهی به «شهر به‌مثابه شخصیت» ریشه در تلاش‌های پیشگامانی داشت که پیش از او، جامعه طبقاتی را به صحنه آوردند؛ از جمله در پاریسِ بالزاک و ویکتور هوگو که صحنه‌ای از آرزو و فقر را به نمایش گذاشتند، و در سن‌پترزبورگِ داستایفسکی که هم‌زمان جغرافیای گناه و رستگاری است. بااین‌حال، الیوت با «میدل‌مارچ» گامی فراتر نهاد و راهی را آغاز کرد که بعدها بسیاری پیمودند: راهِ بدل‌کردن جامعه به شخصیت و وجدان محوری و انسان به آینه‌ زمانه‌اش. این رویکرد بعدها با عمقی متفاوت در ادبیات جهان تکرار شد: در دابلینِ جیمز جویس که شهر بدل به ضمیر ناخودآگاه جمعی مردم می‌شود، در یوکناپاتافای فاکنر که تمام جنوب آمریکا در آن متراکم شده است، و در استانبولِ اورهان پاموک که روح تاریخ و خاطره در کوچه‌هایش پرسه می‌زند. ازاین‌رو، «میدل‌مارچ» نه صرفاً روایتی از آدم‌های یک شهر، بلکه داستانِ خودِ زندگی است؛ شبکه‌ای از امید، شکست، اخلاق و وابستگی که ما را، خواه در قرن نوزدهم یا امروز، به هم پیوند می‌دهد.

همان توجهِ دقیق به جامعه و وجدان جمعی که در «میدل مارچ» به شکل شهر زنده نمود یافت، در دیگر رمان‌های الیوت نیز به شکل‌های گوناگون تصویر شده است. در «آدام بید» که داستان در شهری کوچک در انگلستان می‌گذرد و روابط انسانی و اخلاق فردی را در شبکه‌ای از جامعه‌ محلی بررسی می‌کند، در «سایلاس مارنر» که در دهکده‌ای آرام و محدود رخ می‌دهد و نشان‌دهنده‌ تأثیر جامعه بر زندگی فرد است، و در «رومولا» که داستان در فلورانس قرن پانزدهم جریان دارد و زندگی شهری، خانواده‌ها، سیاست و دین درهم‌تنیده شده‌اند، این نگاه به ساختار اخلاقی و روابط انسانی همچنان محور است. در تمام این آثار، مکان و زمان نه صرفاً صحنه‌ وقوع حوادث، بلکه بستری زنده برای نمایش تعامل میان انسان‌ها و وجدان جمعی آن‌ها است. به‌ویژه در «رومولا»، این پرداختِ تاریخی و مکانی با دقتی استثنایی انجام شده است، تا خواننده نه‌تنها با شخصیت‌ها، بلکه با شهر و زمانه‌ آنها نیز همراه شود.

«رومولا» اثری بلندپروازانه و پُرشور است که در بستر تبعید خاندان مدیچی و صعود واعظ پرنفوذ، جیرولامو ساوونارولا، در ایتالیای رنسانس می‌گذرد؛ دورانی که سیاست، دین و هنر در کشاکشی بی‌پایان درهم‌تنیده‌اند. الیوت درباره‌اش گفته بود که «با بهترین خونم» آن را نوشته است. او هجده ماه تمام صرف تحقیق و سفر به فلورانس کرد تا واقعیت تاریخی و فضای فکری آن دوران را با دقتی کم‌نظیر بازآفرینی کند. همین دقت گاه تحسین و گاه انتقاد برانگیخت؛ آنتونی ترولوپ، نویسنده‌ معاصر او، از شگفتی خود نسبت به حجم پژوهش الیوت گفت و هم‌زمان هشدار داد که «زیاد تیر از بالای سر خوانندگانت پرتاب نکن!» این وسواس اما بعدها سبب شد «رومولا» در فهرست ده رمان تاریخی برتر تمام دوران، از نگاه ویلیام اسکیدلسکی، دبیر ادبی آبزرور جای گیرد.

داستان در واپسین سال‌های قرن پانزدهم در فلورانس می‌گذرد. رومولا، دخترِ دانشمند نابینایی به نام باردو دِ باردی، زنی است با ذهنی جست‌وجوگر و روحی نجیب که به پدرش در مطالعات کلاسیک یاری می‌رساند. ورود جوانی یونانی به نام تیتو میلو به زندگی آنان، سرنوشت او را دگرگون می‌کند. تیتو، که از کشتی‌شکستگی جان به‌در برده، در فلورانس به‌دنبال زندگی تازه‌ای است و به‌زودی به‌عنوان دستیار باردو مشغول می‌شود. رومولا دل‌باخته‌ اوست، بی‌آنکه بداند تیتو پدرخوانده‌اش بالداساره را در اسارت رها کرده است. این بی‌وفایی آغاز سقوط اخلاقی اوست؛ تیتو در مسیر جاه‌طلبی و فریب فرومی‌رود، درحالی‌که رومولا راهی برخلاف او می‌پیماید- سفری از وابستگی به استقلال، از جهل به آگاهی، از ایمان کور به خردِ روشن.

این رمان بیش از هر چیز، داستان بیداری ذهنی و روحی زن است؛ تمی که در «میدل‌مارچ» نیز در شخصیت داروتیا بروک پژواک می‌یابد. رومولا، در دل تاریخی پرآشوب، نمادی از وجدان و تفکر انسانی است؛ میان وفاداری به سنت و پیروی از حقیقت، میان ایمان و عقل، باید راه خود را برگزیند. در برابر او، ساوونارولا، واعظ دومینیکنی پرآوازه، شخصیتی میان ایمان و قدرت است که الیوت با دقتی کم‌نظیر هر دو وجهش را تصویر می‌کند. در کنار او چهره‌هایی چون نیکولو ماکیاولی نیز حضور دارند که بر غنای تاریخی اثر می‌افزایند.

«رومولا» رمانی است چندلایه و فکری. حجم انبوه جزئیات تاریخی و سیاسی شاید خواندنش را دشوار کند، اما برای خواننده‌ صبور، پاداشی بزرگ در انتظار است. یکی از خوانندگان معاصر نوشته بود: «پیش از آغاز، از دشواری رمان بیم داشتم، اما وقتی شروع کردم، همه‌ آن ترس‌ها بی‌اساس بود. جزئیات زیاد است، اما وقتی درگیر زندگی شخصیت‌ها می‌شوی، این جزئیات محو می‌شوند.» همین ویژگی است که رومولا را اثری چالش‌برانگیز اما عمیقاً پاداش‌بخش می‌سازد.

تیتو میلو از پیچیده‌ترین چهره‌های منفی در ادبیات ویکتوریایی است؛ در آغاز انسانی دل‌انگیز، اما در پایان نماد سقوط اخلاقی. مسیر او از روشنایی به تاریکی، در تضاد با صعود درونی رومولا است. الیوت از خلال این دو مسیر متضاد، کشاکش درونی انسان را میان حقیقت و مصلحت، وجدان و میل، ایمان و شک می‌کاود.

الیوت در این اثر، فلورانس را چون موجودی زنده بازمی‌آفریند؛ شهری که هنر، سیاست و دین در آن جریان دارند. توصیف‌های او از خیابان‌ها، میدان‌ها و فضای فکری رنسانس چنان دقیق است که خواننده خود را در قلب فلورانس احساس می‌کند. ترولوپ درباره این توصیفات گفته بود: «در انرژی و دقت‌شان شگفت‌انگیزند»، و حق با اوست؛ در هیچ اثر دیگری از الیوت چنین غنای تصویری و تاریخی دیده نمی‌شود.

بااین‌همه، «رومولا» هرگز در میان عامه‌ خوانندگان محبوب نشد. ریچارد هاتن در قرن نوزدهم آن را «یکی از بزرگ‌ترین آثار داستانی مدرن» دانست، هرچند پیش‌بینی کرد که محبوبیتی عام پیدا نخواهد کرد. امروز اما خواندن «رومولا» بیش از تجربه‌ای ادبی، مواجهه‌ای با وجدانِ هنرمند است- تلاشی برای بازسازی حقیقت، آن‌گونه که الیوت خود گفته بود: «می‌توانم سوگند بخورم که هر جمله‌اش را با بهترین خونم و با صادقانه‌ترین وسواس در طلب راستی نوشته‌ام.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...