انسانی بسیار انسانی | سازندگی


«کتاب مادرم» [Book of My Mother (Le Livre de ma mère)] خاطرات پسری از رابطه صمیمی‌اش با مادرش، عشق بی‌قید و شرط مادر، فداکاری مادری برای آسایش پسر است. «کتاب مادرم» راهی برای کنارآمدن با غم از دست‌دادن مادر، راهی برای بزرگداشت زندگی‌اش، راهی برای زنده‌نگه‌داشتن یاد مادر و راهی برای کاستن احساس گناه خودِ نویسند به خاطر رفتاری که با مادرش داشته است.

کتاب مادرم» [Book of My Mother (Le Livre de ma mère)]   آلبر کوئن [Albert Cohen]

آلبر کوئن [Albert Cohen] نویسنده، شاعر و نمایشنامه‌نویس فرانسه‌زبان قرن بیستم میلادی است. او در سال 1895 در خانوادها‌ی یهودی در جزیره کورفو در یونان چشم به جهان گشود. پنج سال بعد از تولدش- به‌دنبال کشتار همگانی یهودیان- والدینش به مارسی در فرانسه مهاجرت کردند. کوئن برای تحصیلات دانشگاهی مارسی را به مقصد ژنو ترک کرد. بعد از گرفتن لیسانس حقوق به تحصیل ادبیات پرداخت و در سال 1919 درخواست تابعیت سوئیسی کرد و یک شهروند سوئیسی شد. او در زمان اشغال آلمان به لندن گریخت و در آنجا مشغول به کار شد او در سال 1943 زمانی که در لندن بود مادرش را از دست داد. کوئن در سال 1981 در ژنو سوییس درگذشت.

آلبر کوئن تقریبا با اکراه خاطراتش را شروع می‌کند. او می‌گوید: «با آرامش آنان حکایت مادرت را بازگوی، اندکی سوت‌زنان آهنگی را تکرار کن تا باورت آید که اوضاع آنقدرها هم وخیم نیست و خاصه لبخند... لبخند‌زدن را هرگز از یاد مبر!» نتیجه این شرح‌حال مادری فداکار و عاشق را به نمایش می‌گذارد که به‌خاطر مخارج پسرش جواهراتش را می‌فروشد و همچنین شرح‌حال یک طردشده که کوئن او را اینگونه توصیف می‌کند: «پسری سربه‌هوا با صورتی گوشتالو شبیه به مادر که با شکمی گرسنه به شیشه فروشگاه شیرینی‌پزی زندگی اجتماعی چسبیده است.» او «کتاب مادرم» را متواضعانه «مادر یک قدیس واقعی بود» شروع می‌کند، شرمسارانه «بسیار دست‌وپاچلفتی، طفلکی بیچاره» به پیش می‌برد و با احساس دلسوزی نسبت به خودش «خدا مرا زیاد دوست ندارد و برایش متاسفم» به پایان می‌رساند. اگرچه مواجهه او با مرگ مادرش بغرنج و پیچیده است، اما شرح‌حال او از زندگی درونی (احساسات و افکار) مادرش به‌طور اغراغ‌آمیز و طنزآمیزی کاملا روی فداکاری مادرانه تمرکز دارد: «مادرم همانند سگی وفادار و خوب سرنوشت محقرانه‌اش که انتظار و تنهایی در آپارتمان من و خیاطی‌کردن برای من است، پذیرفته‌است.»

در این دادگاه عمومی پرحرارت (کتاب مادرم) به‌نظر می‌رسد کوئن آرام‌آرام و با قلمی در دست و به‌روی کاغذآوردن خاطرات از طریق تمام مراحلی سوگواری: شوک، انکار، خشم و احساس گناه با داغ مرگ مادرش مواجهه می‌شود، اگرچه این روند عاری از کشمکش‌های ملودارم خود نیست؛ «مادر دیگر جوان نیستم!» دیگر برون‌ریزهای کوئن در «کتاب مادرم» بازتابی از نفرت او از مرگ و حس سردرگمی در محدویتها است. برخی جملات «مادرم عاشق نوامبر است» مانند افسونی بارها در کتاب تکرار می‌شوند، کوئن در این مورد می‌گوید: «آنها چیزی شبیه به نشخوار فکری از روی اندوه هستند.» کتابی سوزناک که ارزش دوبار خواندن را دارد.

«کتاب مادرم» از زمان انتشارش تا به امروز، مورد ستایس نشریات و نویسنده‌های بسیاری قرار گرفته است. مجله نقد ادبی کنیون آن را اثری طلایی در ادبیات کلاسیک فرانسه برشمرد و فیگارو آن را تاثیرگذارترین و لطیف‌ترین آهنگ عاشقانه. آلن مابانکو رمان‌نویس مطرح آفریقایی، در ستایش این کتاب نوشت: «این کتاب مرا به گریه انداخت و یکی از حقایق نویسندگی را به من آموخت: موفق‌ترین کتاب، کتابی است که احساسِ شکنندگیِ نویسنده‌اش، قلب را سخت به درد می‌آورد.» مارسل پانیول، نویسنده، نمایش‌نامه‌نویس و فیلمساز اهل فرانسه این رمان کوچک را «شاهکار» نامید و گفت: «کتابی منحصر‌به‌فرد که بیشک جاودانه و ماندگار خواهد شد. زیباترین داستان درمورد عشق.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...