تصویری باشکوه از قدرت زنان | ایسنا


رمان کوتاه جنت لوئیس [Janet Lewis] که نخستین‌بار در ۱۹۴۱ منتشر شد، بیش از هشتاد سال است که تحسین و احترام منتقدان و خوانندگان را در سراسر جهان برانگیخته است؛ به‌طوری که نشریه نیویورکر آن را «در حد و اندازه‌ گوستاو فلوبر» معرفی کرد و نشریه آتلانتیک «یکی از مهم‌ترین رمان‌های کوتاه زبان انگلیسی». رمان «زوجه‌ی مارتَن گِر» [The wife of Martin Guerre] به‌تازگی با ترجمه وحید طباطبایی از سوی نشر ماهی منتشر شده است.

زوجه‌ی مارتن گر» [The wife of Martin Guerre]  جنت لوئیس [Janet Lewis]

این داستان که براساس محاکمه‌ یک بدنام در قرن شانزدهم فرانسه نوشته شده، روایت زندگی برتراند دو رول است و نخستین رمان از سه‌گانه‌ پرونده‌های شواهد غیرمستقیم لوئیس به شمار می‌رود (دو رمان دیگر «محاکمه سورن کوئیست» و «شبح موسیو اسکارون» هستند.)

آرنو دو تیل شباهت عجیبی به مارتَن گِر، هم‌رزمش در جنگ‌های مذهبی، داشت. مارتَن ناگهان خانه‌اش را ترک کرده و هشت سال از او خبری نبود. آرنو تصمیم گرفت به جامه مارتَن برود و خود را به‌عنوان او جا بزند؛ طوری‌که انگار پس از سال‌ها به خانه بازگشته است.

آرنو با این کار، زندگی فرد دیگری را تصاحب کرد: یک دهقان مرفه با همسری زیبا و پسری وفادار. شباهت ظاهری، مهارت‌های متقاعدکننده و شخصیت دوست‌داشتنی‌اش باعث شد که اکثر مردم جامعه و خانواده مارتَن فریب بخورند، تا زمانی که تردیدهای همسر مارتَن، برتراند، و سپس عمویش پی‌یر، باعث شد که آن‌ها کارزار افشای این شیاد را آغاز کنند. این تلاش‌ها زمانی به نتیجه رسید که در آخرین لحظه، هنگام برگزاری دادگاه در شهر تولوز، خود مارتَنِ واقعی ظاهر شد و حقیقت آشکار شد.

جنت لوئیس که به نظر می‌رسد دیدگاه‌های فمینیستی دارد، در این داستان فرصتی یافت تا برتراند را به‌عنوان زنی شجاع به تصویر بکشد؛ زنی که در برابر فشارهای اجتماعی ایستادگی کرد و حقیقت را فدای خواسته‌های اطرافیانش نکرد. جامعه و خانواده برتراند از آرنو (که گمان می‌کردند همان مارتَن است) حمایت می‌کردند و می‌خواستند جایگاه او را در جامعه حفظ کنند، اما برتراند باور داشت که این جایگاه براساس دروغ بنا شده است. او تا زمانی که حقانیتش اثبات شد، بر سر حقیقت ایستادگی کرد، با وجود موانع فراوانی که بر سر راهش قرار گرفتند.

این رمان درواقع یک حکایت اخلاقی درباره دشواری‌های مبارزه برای حقیقت در برابر نظر اکثریت است. لوئیس هنگام روایت این داستان، به پیچیدگی‌های اخلاقی ماجرا نیز توجه داشته است: مارتین واقعی مردی متکبر، خودخواه و نامهربان بود، درحالی‌که شیاد (آرنو) شخصیتی دوست‌داشتنی، مهربان و عاشق‌پیشه داشت. او نسبت به برتراند و پسرش، سانکسی، بسیار مهربان‌تر از مارتَن واقعی رفتار می‌کرد.

با‌این‌حال، آرنو مرتکب فریبکاری شده بود و قصد داشت از طریق این ترفند به منافع مالی دست یابد. حضور او مشروعیت سلسله‌مراتب ارثی را که جامعه برای ثبات و نظم خود به آن متکی بود، مختل کرد. علاوه بر این، رابطه زناشویی او با برتراند از نظر کلیسا، او را در موقعیت ارتکاب گناه زنا قرار داد، که این مساله، با توجه به اعتقادات کاتولیکی سرسخت برتراند، او را به‌شدت درگیر عذاب وجدان و ترس از سرنوشت اخروی‌اش کرد.

باوجود این پیچیدگی‌های اخلاقی، برتراند شخصیتی است که قدرت ایستادگی در برابر چالش‌های سخت را نشان می‌دهد. او در برابر نظر اکثریت تسلیم نشد. بسیاری از مشکلاتی که با آن روبه‌رو شد، ناشی از جایگاه او به‌عنوان یک زن در جامعه‌ای مردسالار بود؛ جایی که از زنان انتظار می‌رفت از مردان صاحب قدرت، به‌ویژه همسرشان، اطاعت کنند. اما برتراند از تمامی این قوانین سرپیچی کرد و درنهایت پیروز شد.

این رمان همچنین داستانی عاشقانه و غیرمعمول است. آرنو ابتدا قصد داشت تنها برای مدتی کوتاه نقش مارتن را بازی کند و پس از کلاهبرداری فرار کند. اما او از زندگی‌ای که مارتن رها کرده بود، لذت برد و درنهایت عاشق برتراند شد و می‌خواست که او به‌عنوان شوهر واقعی پذیرفته شود. او به برتراند و پسرش محبت کرد و برای آن‌ها شادی به ارمغان آورد، اما تردیدهای برتراند درباره هویت او و ترسش از گناه، احساسات عاشقانه‌اش را به نفرت تبدیل کرد. آرنو بعدها اعتراف کرد که عشق برتراند او را از یک شیاد به انسانی شریف تبدیل کرده بود. او تا پایان به برتراند عشق ورزید، حتی زمانی که می‌توانست فرار کند، این کار را نکرد، با اینکه می‌دانست اگر محکوم شود، مجازاتش مرگ خواهد بود. او حتی در لحظه اعدام، هیچ نفرتی از برتراند به دل نداشت. رمان این احساس را القا می‌کند که آرنو بیش از مارتَنِ واقعی شایسته عشق برتراند بود چراکه مارتَن پس از بازگشت، همچنان با تحقیر و بی‌مهری با همسرش رفتار می‌کرد.

این رمان همچنین تصویری از جامعه فئودالی قرن شانزدهم ارائه می‌دهد که در آن مردسالاری و سلسله‌مراتب اجتماعی حاکم بود. اقتدار خانواده در دست پدر بود و از طریق نظام «ارشدیت» به پسر ارشد منتقل می‌شد، به این معنا که دارایی و ثروت به‌طور کامل به فرزند ارشد می‌رسید و بین فرزندان دیگر تقسیم نمی‌شد. رئیس خانواده اختیارات مطلق داشت، اما هم‌زمان مسئول رفاه خانواده گسترده و خدمه‌اش بود. زنان و کودکان حقوق اندکی داشتند و کاملاً تحت سلطه اراده بزرگ‌ترهای خود، به‌ویژه رئیس مرد خانواده، قرار می‌گرفتند. ازدواج‌ها اغلب توسط پدر خانواده ترتیب داده می‌شد و فرزندان حق انتخاب نداشتند. زنان موظف به اطاعت از شوهرانشان بودند. برتراند نیز تحت سلطه شوهر و پدرشوهرش قرار داشت. سرپیچی از آنان می‌توانست مجازات‌های شدیدی در پی داشته باشد که جامعه آن را مشروع می‌دانست.

در چنین جامعه‌ای که تحرک اجتماعی محدود بود، وسوسه‌ای که آرنو را به جعل هویت واداشت، درک‌پذیر می‌شود؛ چراکه او با این کار به زمین و ثروت فردی مرفه دست می‌یافت. این جامعه همچنین بر «شرافت» و آبرو تأکید داشت، و اختلافات کوچک می‌توانست به دشمنی‌های مخرب بدل شود.

دوران روایت داستان همچنین دوره‌ای از باورهای مذهبی عمیق بود، که در آن، ترس از گناه و دوزخ می‌توانست فرد را به‌شدت درگیر عذاب وجدان کند. این دوران همچنین شاهد جنگ‌های خونین مذهبی بین پروتستان‌ها و کاتولیک‌ها بود. هم مارتَن و هم آرنو در این جنگ‌ها در جبهه کاتولیک‌ها جنگیده بودند. جالب اینجاست که قاضی‌ای که پرونده آرنو را بررسی کرد، بعدها به دلیل اعتقادات پروتستانی‌اش کشته شد.

«زوجه‌ی مارتَن گِر» نه‌تنها داستانی گیرا و دراماتیک از فریب، هویت و عشق است، بلکه نگاهی نافذ به موقعیت زنان در یک جامعه مردسالار، ساختارهای اجتماعی قرن شانزدهم، و چالش‌های ایستادگی در برابر باورهای جمعی ارائه می‌دهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...