سیاست در آینه کیهان و کائنات | اعتماد


«زمان‌نگری و کیهان‌باوری در عصر صفویه»، کتابی است حاوی پنج جستار تاریخی در باب زمان و کیهان. بهزاد کریمی در این اثر محققانه، به تلقی‌های گوناگون و نحوه استفاده از زمان و نیز به نقش کیهان‌باوری در تاریخ‌نگاری و مناسبات اجتماعی و سیاسی دوران صفویه پرداخته است. از حیث تاثیر کیهان‌باوری بر تاریخ‌نگاری و مناسبات سیاسی و اجتماعی عصر صفویه، جان کلامِ بهزاد کریمی این است که متون تاریخ‌نگارانه عصر صفوی، نشان‌دهنده «صورت‌بندی تنجیمی تاریخ» و «تسلط گفتمان ستاره‌شناختی زمانه بر حیات و معرفت دوران صفویه» است. اما پیش از پرداختن به نقش کیهان‌باوری در عصر صفویه، بهتر است نگاهی بیندازیم به زمان‌نگری در دوران صفوی، چنانکه بهزاد کریمی در کتابش شرح داده است.

زمان‌نگری و کیهان‌باوری در عصر صفویه بهزاد کریمی

کریمی در آغاز جستار اول تصریح می‌کند که رویکردش به «جنبه‌های اجتماعی زمان» است چراکه با چنین رویکردی می‌توان جنبه‌های مختلف جامعه مورد مطالعه را از منظر «زمان» بررسی کرد. نویسنده سه تلقی از مفهوم زمان را مطرح می‌کند و جستار اول کتابش را به واکاوی جنبه‌هایی از جامعه ایران عصر صفوی بر اساس این سه تلقی متفاوت از «زمان» اختصاص می‌دهد: زمان تقویمی، زمان آیینی، زمان وقایع‌نگارانه.

زمان تقویمی مبتنی بر واحدهای زمانی‌ همانند روز و ماه و سال است که این واحدها بر اساس وضعیت و حرکت زمین و ماه و خورشید به وجود آمده‌اند. کریمی به این نکته اشاره می‌کند که اهمیت نگاه‌داشتِ زمان برای مسلمانان جهت برگزاری نمازهای یومیه و روزه‌داری و اجرای مراسم حج، موجب تولد علمِ «میقات» در تمدن اسلامی شد. علمِ میقات دانشِ نگاه‌داشتِ وقت بود. پیدایش زیج‌ها یا جداول نجومی نیز ناشی از توجه به افق شهرهای مختلف بنا بر اهمیت اوقات نماز بوده است. برتراند راسل در کتاب «چرا من مسیحی نیستم؟»، پس از انتقادات فراوان از مسیحیت، به این نکته اشاره می‌کند که دین فواید اندکی برای بشر داشته است اما از جمله آن فواید اندک، یکی هم کمک به رشد علم نجوم بوده است. کریمی هم در این کتاب می‌گوید: «ابداع ساعت خورشیدی و آبی و تعبیه آنها در مساجد نشان می‌دهد که آداب و عبادات در دانش و فناوری موثر بوده است.» کارکرد اصلی ساعت‌های آبی و خورشیدی در عصر صفویه، نشان دادن وقت صحیح نماز بود. نویسنده می‌گوید از اواخر سده نهم هجری قمری، ساعت‌های مکانیکی در ایران رایج شدند. اگرچه ایرانیان ابتدا خودشان چنین ساعت‌هایی را می‌ساختند اما به دلایلی که نویسنده ذکر نمی‌کند، «دانش و هنر ساعت‌سازی در ایران پایدار نماند» و در عصر صفویه، «بیشتر ساعت‌های مکانیکی و ساعت‌سازان اروپایی بودند. برادران شرلی در سفرنامه خود از ساعت‌سازی فرانسوی در دربار شاه عباس اول خبر داده‌اند. این داده موید آن است که ورود ساعت‌ساز به ایران دست کم 10 سال پیش از تاریخ ورود برادران شرلی یعنی در سال 1007 ه.ق صورت گرفته بود.» حکومت صفویه به ساعت‌های مکانیکی نیاز داشت و «برای نمونه می‌توان به شاه صفی اشاره کرد که در نامه‌ای به چارلز اول، پادشاه انگلستان، بعد از طرح مسائل سیاسی و اقتصادی، از پادشاه می‌خواهد تا «یک نفر وقت و ساعت‌ساز» به ایران ارسال گردانند.»

کریمی درباره «زمان آیینی» می‌نویسد: «آیین افزون بر جنبه مردم‌شناختی و شیوه اجرا نمودار زمان نیز هست. زمانی بر زمینه زمان متعارف و رایج {زمان تقویمی}... آیین به تنهایی شاخصی است برای تقسیم زمان به دو دوره پیش و پس از خود به دور از پیچیدگی‌های تقویمی و محاسبات دشوار.» وی می‌گوید در عصر صفویه چهار آیین مهم و سراسری برگزار می‌شد. سه آیین مطابق با تقویم هجری و یکی هم منطبق بر تقویم خورشیدی: عید فطر، عید قربان، عاشورا، نوروز. برگزاری عید فطر در دوره صفویه به سیاق سابق بود. یعنی مثل دوران قبل از صفویه. عید قربان از زمان شاه عباس اول رونق بیشتری گرفت و «مراسم قربانی کردن از امری خانوادگی و محلی به مراسمی عمومی و رسمی بدل شد که دربار و در راس آن شاه آن را هدایت و راهبری می‌کرد.» همچنین در دوران شاه عباس به جای گوسفند، شتر قربانی می‌کردند در عید قربان. شتر را «با همراهی جمع زیادی از مردم، علما و بزرگان شهر بیرون می‌بردند. به گزارش تاورنیه، در نخستین مراسم از این دست شاه شخصا حضور داشت، اما بعد از مدتی سنت حضور شاه منسوخ شد و به جای وی داروغه اصفهان تشریفات را انجام می‌داد. شاه یا داروغه بعد از ذکر دعای برخی از علما نیزه کوچکی به سمت شتر پرتاب می‌کرد» و بعد شتر را قربانی می‌کردند و «گوشت بدن شتر به یازده قسمت تقسیم می‌شد که همراه با سر، دوازده سهم را تشکیل می‌داد و به محلات دوازده‌گانه اصفهان تخصیص می‌یافت.» اما «از آنجا که این مقدار گوشت برای جمعیت اصفهان بسیار اندک بود، مقدار زیادی غذا آماده و بین مردم توزیع می‌شد و گوشت شتر تنها به اعیان محلات اختصاص می‌یافت.»

کریمی می‌نویسد عاشورا مهم‌ترین آیین مذهبی عصر صفویه بود و احتمالا در همین دوران بود که سیطره آیین عاشورا بر سایر مناسک و آیین‌های ملی و مذهبی در ایران شروع شد. چنانکه «امروزه شیوه اجرای این مراسم تا اندازه زیادی میراث‌ بر اجراهای دوره صفوی است.» این نکته را دکتر شریعتی نیز در کتاب «تشیع صفوی، تشیع علوی» گفته است؛ سخنی که البته به مذاق منتقدان سنتی شریعتی خوش نیامد. با این حال کریمی گزارش می‌دهد اگرچه «شاه اسماعیل اول تشیع امامیه را رسمیت بخشید، اما از اجرای مراسم عاشورا در دوران این پادشاه اطلاعی در اختیار نداریم. اولین داده‌های تاریخی ناظر بر اجرای مراسم به دوران شاه تهماسب اول بازمی‌گردد.» اما از زمان شاه عباس اول تغییرات اساسی در اجرای این آیین رخ می‌دهد. مثلا «عزاداری دو یا سه‌روزه به عزاداری ده‌روزه بدل می‌شود» و «عزاداری‌های ایام محرم با شیون، خشونت و خون» همراه می‌شوند. شرح کریمی از مراسم عاشورا در عصر شاه عباس خواندنی است: «دسته‌های پیشاهنگ عزادار که از نخستین روز محرم به معابر می‌آمدند متشکل بودند از متعصب‌ترین افراد که صورت و بدن خود را سیاه می‌کردند، برهنه می‌شدند و تنها با پارچه‌ای کوچک ستر عورت می‌کردند. اینان سنگ‌های نسبتا بزرگ به دست می‌گرفتند و آنها را به سینه خود یا به سینه یکدیگر می‌کوفتند و غریو حسن و حسین سر می‌دادند. بنا به گفته سفرنویسان، این کار آن قدر ادامه می‌یافت که دهان‌شان کف می‌کرد و تا غروب مشغول بودند. در روز دهم محرم، اما مراسم رسمی با حضور شاه و بزرگان مملکت در میدان نقش جهان برگزار می‌شد. طی این مراسم، دسته‌جات محلات دوازده‌گانه اصفهان به نوبت وارد میدان می‌شدند، صحنه‌های عاشورا را بازسازی می‌کردند ... ساخت حسینیه‌های مخصوص عزاداری ایام محرم و ساخت تکیه برای بازسازی رخدادهای عاشورا، که بعدها زمینه‌ساز دوران طلایی تعزیه‌خوانی در دوره قاجار شد، همگی از دوران صفویه آغاز یا به آنها پر و بال داده شد.»

کریمی می‌نویسد اگرچه حکومت صفویه مبتنی بر تشیع بود ولی از توجه به آیین نوروز هیچ کم نگذاشت و بر اساس داده‌های تاریخی سفرنامه‌نویسان، شاید بتوان گفت نوروز مهم‌ترین آیین عصر صفوی به شمار می‌رفت. اما چرا؟ چون گرامیداشت نوروز با توجه به تاریخچه آن، که به شاهان اسطوره‌ای ایران می‌رسید، تلاشی هوشمندانه بود برای پیوند صفویان با میراث ایران باستان. نوروز از زمان شاه اسماعیل اول گرامی داشته می‌شد. در دوران شاه عباس برگزاری این آیین با تغییراتی روبرو شد و در دوران شاه سلیمان اول، به اوج خود رسید.

اما نوع سوم زمان، یعنی زمان وقایع‌نگارانه، معطوف به تاریخ‌نگاری بود. مهم‌ترین واحد زمان تاریخ‌نگارانه «سال» بود و «مورخ در این زمینه زمانی رویدادهای مهم مذهبی، سیاسی و فرهنگی را بررسی و ... ثبت می‌کرد.» کریمی نکته مهمی درباره زمان وقایع‌نگارانه می‌گوید: «ساخت زمان وقایع‌نگارانه ... از مفهوم زمان نزد مسلمانان تاثیر پذیرفته است. زمان مسلمانان همانند زمان یهودی و مسیحی و برخلاف زمان هندی و یونانی خطی است و مسیری افقی را طی می‌کند. آغازی دارد (آفرینش) و پایانی (قیامت/ آخرالزمان) شاید بتوان تاریخ‌گرایی را در یهودیت، مسیحیت و اسلام به همین تلقی زمانی مربوط دانست. در واقع تاریخ در این معنا عرصه تکامل بشر است و نقطه پایانی زمان جایی است که بشر به کمال دست می‌یابد.»

زمان و سیاست کیهانی

بهزاد کریمی در جستار دوم توضیح می‌دهد که زمان کیهانی سطحی دیگر از زمان تقویمی بود و علت شکل‌گیری‌ یا دست کم پررنگ شدنش را باید تلاش طولانی منجمان مسلمان در شناخت کیهان دانست. ولی زمان کیهانی تفاوتی با زمان تقویمی داشت و آن اینکه «در زمان کیهانی ... منجمان به دنبال یافتن طوالع سعد و نحس و نیز پیشگویی حوادث بر اساس وضعیت و حرکت اجرام سماوی بودند.» این تلقی از زمان باعث تدوین زایچه‌ و پدیدار شدن انواع طالع‌بینی‌ها و فالنامه‌ها شد. زایچه در واقع «شناسنامه‌ای فلکی بود که موقعیت اجرام سماوی را در هنگام تولد نوزاد نشان می‌داد.» مطابق نظر کریمی، زمان کیهانی «بیش از هر جا در منابع تاریخ‌نگارانه قابل پیگیری است.» در تلقی کیهانی از زمان، مفهوم «قِران» اهمیت ویژه‌ای داشت. قِران یعنی تقارن اجرام سماوی در برجی مشخص. مطابق این تلقی، زندگی انسان از لحظه تولد تا لحظه مرگ تحت تاثیر وضعیت اجرام سماوی بود.

زمان‌نگری و کیهان‌باوری در عصر صفویه بهزاد کریمی

سرنوشت آدمی «بر مبنای این مواقع و مواضع تعیین می‌شد.» قران البته فی‌نفسه پدیده‌ای نجومی بود اما در درک کیهانی از زمان، «سویه‌های غیرعلمی و فراطبیعی» به خود می‌گرفت؛ چراکه تقارن اجرام آسمانی، حاوی تاثیرات مسعود و منحوس پنداشته می‌شد. قران در واقع سعد و نحس را در دل خود داشت. مثلا ابوریحان بیرونی در کتاب التفهیم نوشته است: «زحل و مریخ نحسند علی کل حال، زحل نحس بزرگ و مشتری سعد بزرگ و زُهره سعد خُرد. و مشتری برابر زحل بر گشادن بندهای او و گره او از منحست. و زهره برابر مریخ ... و آفتاب هم سعد است هم نحس ... و قمر به ذات خویش سعد است... و به جمله بدان که فعل سعود داد است و صلاح و سلامت و پاکیزگی و نیکخویی و شادی و راحت و خوبی و فضل‌ها ... و فعل نحوس زیان است و ستم و فساد و پلیدی و درشتی و اندوه و کافرنعمتی و بی‌شرمی. زشتی و گمان و همه بدی‌ها.»

در واقع آنچه امروزه از نظر ما خرافات قلمداد می‌شود، علمِ دیروزیان بوده است. این نکته را چند سال پیش رسول جعفریان هم گفت که بخش عظیمی از آنچه مصداق علم در تمدن اسلامی محسوب می‌شود، در واقع چیزی جز خرافات و توهمات نبوده است. اما آشنایان به تاریخ علم می‌دانند همین خطاها و حرف‌های نادرست از نظر آیندگان، خشت‌های بنای باشکوه علم بوده‌اند؛ به عبارت دیگر، خطاها نیز در پیشبرد علم نقشی اساسی دارند. کمترین نقش آنها این است که آیندگان را از پیمودن راه‌های باطل و بیهوده بازمی‌دارند و البته زمینه‌ساز شکل‌گیری گزاره‌های درست نیز می‌شوند. بخشی از آنچه در شیمی چند قرن پیش در بهترین دانشگاه‌های اروپا تدریس می‌شد، امروزه برای هر شیمیستی مضحک است و مصداق خرافات. ولی اگر آن خطاها در کار نبود، علم شیمی به مرحله کنونی‌اش نمی‌رسید.

کریمی به این نکته اشاره می‌کند که «تعیین دقیق قرانات» برای منجمان و مورخان اهمیت ویژه‌ای داشت چراکه اولا تاثیرات قرانات ممکن بود کیان حکومت و حاکم مستقر را با تهدید مواجه کند، ثانیا محاسبه دقیق قران قدرتی بی‌بدیل به داننده رویدادهای آینده اعطا می‌کرد. در واقع قران‌شناسی دانشی بود که به صاحبش قدرت و منزلت می‌بخشید. هم از این رو تعیین اوقات سعد و نحس در بستر کیهان‌شناسی و قران‌شناسی و ستاره‌شناسی، «بخش معتنابهی از وقایع‌نگاری‌های صفوی را اشباع کرده است.» مثلا تعیین ساعت برای تاجگذاری و جلوس شاه و یا بازگشت او به مقر سلطنت، از جمله موارد رایج در مشخص ساختن وقتِ مناسب بر اساس اوضاع فلکی بود. جلوس شاه عباس بر تخت سلطنت، به روایت تاریخ عالم‌آرای عباسی، اثر اسکندربیگ، منشی شاه عباس، با «تمهیدات تنجیمی و کیهانی انجام پذیرفت.» کارکرد دیگر قران‌شناسی و درک کیهانی از زمان، تعیین زمان ساخت بناها بود. مثلا «ساخت عمارت فرح‌آباد در مازندران با تعیین وقت منجم خاصه شریفه، مظفر جنابدی، انجام پذیرفت.»

کارکرد دیگر قران‌شناسی و تعیین اوقات سعد و نحس، در جنگ‌ها مشخص می‌شد. منجمان دربار نقش مهمی در حوزه فعالیت نظامی پادشاهان صفوی داشتند و «همردیف و گاه پیش‌تر از امرای جنگی با اسطرلاب به یاری شاهان نگران می‌شتافتند. نمونه شاخص این رویداد را می‌توان در محاصره حضار نجف اشرف از سوی عثمانیان دید.» در این واقعه، منجمان «از طالع مساله استخراج کردند که رومیه را در این یورش کاری از پیش نمی‌رود.»

نویسنده می‌افزاید که ورود رویدادهای کیهانی در کار مورخان، آنها را از توضیح منطقی علل وقایع معاف کرده بود. در واقع ستاره‌شناسی، بار تدقیق در وقایع زمینی را از دوش علم تاریخ برداشته بود. مثلا اسکندر بیگ، منشی و دبیر دربار شاه عباس، ظهور ستاره‌ای دنباله‌دار را علت وقایع مهم سال 1028 ه.ق، یعنی سی‌وسومین سال جلوس شاه عباس اول می‌داند. این وقایع عبارت بودند از: قتل‌های متعدد، فرو ریختن دیوار در اصفهان و مرگ تعداد بسیاری از مردم، روی دادن زلزله‌ای مهیب در خراسان.

کرامت‌نمایی، کارکرد دیگر قران‌شناسی و تاریخ‌نگاری تنجیمی بود. مورخان رسمی همواره سعی داشتند پادشاهان صفوی را موجوداتی برتر و فرازمینی تصویر کنند و برای این کار، از زایچه‌ها و اتفاقات کیهانی سود می‌جستند تا افلاک و ستارگان را همراه و حامی پادشاه نشان دهند. زایچه برای شاهزادگان توسط منجم رسمی دربار استخراج می‌شد و چون «ممکن بود دشمنان شاه از اطلاعات زایچه سوءاستفاده کنند، به‌شدت از آن مراقبت می‌شد.» گره زدن حکومت شاه تهماسب صفوی به حکومت امام زمان، از طریق بررسی زایچه شاه تهماسب، یکی از کارکردهای کرامت‌نمایانه متون تاریخی- نجومی دوران صفوی بود.

کارکرد دیگر زایچه‌ها، توجیه اقدامات نامتعارف شاهان صفوی با توجه به قران سعد و نحس اجرام سماوی در هنگام تولد شاهان بود. کریمی می‌گوید که نمونه شاخص این کارویژه را می‌توان در قضیه قتل صفی میرزا، فرزند و ولیعهد شاه عباس، مشاهده کرد. میرزا بیگ جنابدی، منجم دربار، این قتل را بر اساس زایچه شاه عباس توجیه می‌کند. مطابق این توجیهات نجومی-کرامتی، «هر آنچه شاه می‌کرد عین حق تلقی می‌شد.» به گفته بهروز کریمی، متون تاریخی عصر صفوی سرشار از این توضیحات و توجیهات تنجیمی وقایع تاریخی است و اساسا کیهان‌شناسی، «یکی از مولفه‌های تاریخ‌نگاری به صورت عمومی و تاریخ‌نگاری ایرانی و صفوی به شکل اخص آن» بوده است.

کریمی در پایان، پیوندگاه‌های تنجیم و تاریخ‌نگاری در صفوی را چنین برمی‌شمارد: 1- قران به مثابه پدیده‌ای طبیعی، با تفسیر سیاسی منجمان و مورخان همراه می‌شد. 2- قران و زایچه، ابزار تاریخ‌نگارِ متعهد (به حکومت) در امر نگارش تاریخی کرامت‌مند بودند. 3- کرامت‌نمایی و اتصاف اوصافی فراانسانی به پادشاه وقت، یکی از مهم‌ترین مضامین تاریخ‌نگاری عصر صفوی بوده است که در بسیاری از موارد، مبنای کیهان‌شناختی داشت و هدفش نشان دادن همراهی کیهان و پدیده‌های کیهانی با شخص پادشاه بود. 4- تاریخ‌نگاری مبتنی بر کیهان‌شناسی، اعمال نامتعارف پادشاه را بر اساس جبر یا تلقی تنجیمی توجیه می‌کرد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

نگاه تاریخی به جوامع اسلامی و تجربه زیسته آنها نشان می‌دهد که آنچه رخ داد با این احکام متفاوت بود. اهل جزیه، در عمل، توانستند پرستشگاه‌های خود را بسازند و به احکام سختگیرانه در لباس توجه چندانی نکنند. همچنین، آنان مناظره‌های بسیاری با متفکران مسلمان داشتند و کتاب‌هایی درباره حقانیت و محاسن آیین خود نوشتند که گرچه تبلیغ رسمی دین نبود، از محدودیت‌های تعیین‌شده فقها فراتر می‌رفت ...
داستان خانواده شش‌نفره اورخانی‌... اورهان، فرزند محبوب پدر است‌ چون در باورهای فردی و اخلاق بیشتر از همه‌ شبیه‌ اوست‌... او نمی‌تواند عاشق‌ شود و بچه‌ داشته‌ باشد. رابطه‌ مادر با او زیاد خوب نیست‌ و از لطف‌ و محبت‌ مادر بهره‌ای ندارد. بخش‌ عمده عشق‌ مادر، از کودکی‌ وقف‌ آیدین‌ می‌شده، باقی‌مانده آن هم‌ به‌ آیدا (تنها دختر) و یوسف‌ (بزرگ‌‌ترین‌ برادر) می‌رسیده است‌. اورهان به‌ ظاهرِ آیدین‌ و اینکه‌ دخترها از او خوش‌شان می‌آید هم‌ غبطه‌ می‌خورد، بنابراین‌ سعی‌ می‌کند از قدرت پدر استفاده کند تا ند ...
پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...