جهانی میان ترس و امید | سازندگی


مجموعه‌داستان «ما گمشده‌ایم» مشتمل بر هفت داستان از غلامحسین دهقان است. بن‌مایه‌ای مشترک، داستانها را به‌هم پیوند می‌دهد. این بن‌مایه که در تمام داستانها حضوری چشمگیر دارد، باعث می‌شود که شخصیت داستانها به تسخیر عاملی نادیدنی دربیایند. و انگار ما با آدم‌هایی جن‌زده روبروییم. مانندِ داستانِ «جامانده» که کاراکتر اصلی داستان «سیا» و اسبش «خورشید» در گودال حفرشده باستان‌شناسان سقوط می‌کنند و می‌میرند. هرچند این گودال در مفهوم استعاری‌اش، شاید نمادی از یک سقوط تاریخی باشد. اما «سیا»، کاراکتر اصلی این داستان آدمی است که انگار مالِ این جهان نیست. او در تاریخ و باورهای خود مانده است. و گویی به‌دنبال عظمتی گم‌شده می‌گردد و می‌خواهد آن را به زمان اکنون برگرداند.

ما گمشده‌ایم» داستان غلامحسین دهقان

«سیا» که خود را عضوی از سربازان هخامنشی می‌داند، ذهنیت و کُنشی دن‌کیشوتی دارد. داستان در کلیت نمادین خود، احضار تاریخ و ارزشهایی است که نویسنده با ظرافت و توصیفات زبان، گویی یک تابلو یا مجسمه‌ای امپرسیونیستی را به ما نشان می‌دهد: «سیا و خورشید کف گودال زیرلایه‌ای از گل قهوه‌ای و سرخ پیدا بودند. موهای گلی‌اش مثل ریشه گیاهی هرز، بالای سرش گوریده و پخش شده بود. ریش بلندش را انگار توی دوغاب کرده و بیرون آورده و بعد گذاشته بودند زیر آفتاب خشک شود.»

داستانهای «ما گم شده‌ایم»، روایت آدمهایی است که انگار به تسخیر یک فکر، یک خواب، یک هراس و یا چیزی موهوم درآمده‌اند. مانندِ مش نظر در داستان «مُرده امانتی» یا رسول در «پرتره سوخته» و یا سلیم در داستان «مترسک و پرنده‌های سنگی».

در داستان «مترسک و پرنده‌های سنگی»، جوانی به‌نام سلیم به حکم قرعه از میان مردم روستا انتخاب می‌شود که یک روز نقش مترسک را بازی کند تا خشکسالی و بی‌بارانی از روستایشان رخت بربندد. و درحقیقت باید پیام‌آور باران باشد. او علیرغم میل باطنش، توسط سنتها و اوهام و خرافات جمعی که نماینده‌شان کدخدای آن روستا است، به این کار گمارده می‌شود. سرانجام کلاهخودی بر سرش می‌گذارند و او را به تیر چوبی می‌بندند و آنقدر به سر و روی او سنگ می‌پرانند تا خداوند باران رحمت را بر آنها نازل کند. اما روز بعد، نه خبری از باران است و نه خبری از سلیم. هرچند مردم روستا هر شب صدای او را از دل روستا می‌شنوند. داستان از نظر ساختاری، از شروع باز و میانه و پایان‌بندی بسیار خوبی برخوردار است. و عنصر زبان و فضاسازی فانتاستیک و سوررئالِ داستان، یادآور برخی از داستانهای درخشان ساعدی است. داستانِ مترسک در وجه استعاری‌اش نمودار جامعه‌ای کوچک و بدوی و جن‌زده است که اسیر اوهام و خرافات شده. نمونه‌های دیگری از این اوهام را در داستانهای دیگر این مجموعه مانند «پرتره سوخته» و «نقش باز» هم می‌توانیم ببینیم.

بدین ترتیب هر داستان گویی معادلی تاریخی و اجتماعی دارد و به طریقی می‌توان آنها را به وضعیت اکنون برخی از جوامع نیز تعمیم داد.

داستان «دنده‌خلاص»، یکی از بهترین داستانهای این مجموعه است. مردی در لابه‌لای رویاها و عشق‌های نافرجام خود گم می‌شود. داستان از شروع و پایان‌بندی و تعلیقی بسیار قوی برخوردار است و روایتِ زندگی مردی است به‌نام یونس که نگهبان پارکینگ یک مجتمع بیمارستانی چند طبقه است. از آنجا که پارکینگ همیشه پر از ماشین است، برخی از کارکنان سوییچ ماشینهای خود را به او می‌دهند تا بتواند به‌راحتی ماشینها را جابه‌جا کند. در این میان یونس واله و شیدای زنی 35ساله می‌شود که همیشه سوییچ ماشینش را به او می‌دهد. و درحقیقت گویی لوازم داخلی ماشین از جمله چرم و صندلی و بوی عطر و ادکلن زن باعث به وجودآمدن این عشق می‌شود.

یونس با کنکاش لوازم درون داشبورد، زندگی درونی زن را برای خودش ترسیم می‌کند. او در رویا، زن را از آنِ خود می‌داند و گاه با دیدن برخی از اشیای غریب، از جمله ته سیگار و دلستر کله‌اسبی در ماشین، حسی از بدبینی به او دست می‌دهد که نکند پای رقیبی در کار باشد. و سرانجام روزی مرد رقیب را پشت فرمان می‌بیند که زن کنارش نشسته است. بعد از مدتی درصدد برمی‌آیدکه به طریقی ماشینِ زن را به آتش بکشد. اما درحین انجام‌دادن اینکار، زنی به او مراجعه می‌کند که نمی‌تواند ماشینش را از پارکینگ بیرون بیاورد. چون ماشینی جلوش پارک شده. و این‌بار انگار رویاهای او رنگ تازه‌تری به خود می‌گیرند و به‌دنبال زن می‌رود.

در این داستان، بوها، نگاه‌ها و حرف‌ها، و خودِ ماشین و اجزای آن، هرکدام برای مرد، اعتباری شخصیتی دارند. هرچند در داستانهای دهقان، با آدمهایی فرودست روبروییم، اما دغدغه او بیشتر در نشان‌دادن فقر نیست؛ بلکه در نشان‌دادن وهم و گمان و درونی‌کردن آن است. بدین ترتیب جهان داستانی او، جهان ترس و گریز و توهم و گمگشتگی است. گمگشتگیِ آدمهایی وامانده که هرجا می‌روند با خودشان روبه‌رو می‌شوند. چون آنها گمشدگان تاریخ و اجتماع هستند.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...