روایتی از اعماق «ناشنیدهها» و «مسکوت گذاشته شدهها»... دعوتی به اندیشیدن دربارهی «پدری و فرزندی»... پدر رفته است اما تو باید بمانی و «زندگی» کنی... مصاحبه یک رواندرمانگر تحلیلی با چهارده فرزند شهید... کودکی، نوجوانی و بلوغ در نبود پدر چه رنگ و بویی داشت؟ فقدان او در بزنگاههای مهم زندگی -تحصیل، کار، ازدواج، صاحب فرزند شدن- خود را چگونه نشان داد؟... مادرانی که مجدداً ازدواج کردهاند و مادرانی که نه
زندگی در زمانه گلوله باران شده | الف
زندگی ما. بر زمینهای از دیواری گلولهباران شده. دیواری در خرمشهر، آبادان، دزفول یا همین تهران خودمان در زمانهی موشکباران. زندگی فرزندان شهدا بعد از پدرانشان.
طرح جلد بیان مجمل نکتهای است که بار تفصیلش را واژگان و سطور کتاب به دوش کشیدهاند. رفتن «پدر»، فقدانی مرئی، خلائی پُر ناشدنی و غیرقابلانکار در زندگی فرد پدید میآورد. ممکن است جای گلولهها را بتوان با سیمان و ساروج پر کرد امّا تفاوت آشکار رنگِ شکافها و گسیختگیهای پُر شده با رنگ زمینه، یادآور ابدی این فقدان خواهد بود.
در بازار کتاب ما، عناوین فراوانی -گاه با شمارگان بالا- یافت میشود که روایتهایی از جنگ و دفاع مقدس به خواننده عرضه میکنند. بخش قابلتوجّهی از این عناوین کتابهای مستند (non-fiction) هستند. خاطرات شخصی رزمندگان، خاطرات بازماندهها، زندگینامهها، نامهنگاریها، روایتهای مستند از وقایع خاص. بخش دیگری هم که گردآورندگانشان سعی کردهاند جامهی داستان بر تنشان کنند باز متکی بر واقعیت و -به یک معنا- مدّعی واقعیت هستند. لحظهای به کتابهای فراوان این حوزه که دیدهاید و آن خوشه از فراوان که چیدهاید و خواندهاید بیاندیشید. آیا کتابی را به خاطر میآورید که از زبان یک «فرزند شهید» نوشته شده باشد؟ روایت او را از اعماق «ناشنیدهها» و «مسکوت گذاشته شدهها» بیرون آورده باشد؟ کتابهای بسیاری خاطرات افراد حاضر در جبهه را از آن سالها و حتی سالهای پس از جنگ مکتوب کردهاند. کتابهای دیگر -و کمتری- خاطرات همسران شهدا و رزمندگان را، روایت آنها را از آن سمتِ کمتر شنیده شده گرد آوردهاند. کتابهای باز هم کمتری به مادران و پدران شهدا پرداختهاند. و فرزندان شهدا؟
بله. به نظر میرسد هیچ کس به ذهنش نرسیده است که این جماعت هم ممکن است داستانی تعریف کردنی و شنیدنی داشته باشند. داستانی از همهی سالهای نبودن «پدر». کسی به صرافتش نیافتاده است که «بچه شهید» ممکن است در ازای این دو کلمه که جامعه به او ارزانی کرده است، انبوهی از واژهها برای بازگرداندن -فریاد زدن و زمزمه کردن- داشته باشد.
«زندگی ما» از این نظر تألیفی منحصر به فرد است. سبا مقدم یک رواندرمانگر تحلیلی است که سالهاست به روانکاوی -در هر دو عرصهی پژوهش و درمان روانکاوانه- اشتغال دارد. او برای «تألیف» این کتاب با چهارده فرزند شهید مصاحبههای مفصل نیمه ساختاریافته انجام داده است. در این مصاحبهها، مصاحبهشوندگان با تداعی آزاد از وقایع مهم زندگی در حضور و غیبت پدر سخن گفتهاند. زندگیشان قبل از شهادت پدر چگونه بود؟ پدر چگونه شهید شد و این «چگونگی» چه تأثیری بر آنها گذاشت؟ آیا فرصت و رخصتی برای سوگواری وجود داشت؟ سالهای بعد چگونه سپری شدند؟ کودکی، نوجوانی و بلوغ در نبود پدر چه رنگ و بویی داشت؟ فقدان او در بزنگاههای مهم زندگی -تحصیل، کار، ازدواج، صاحب فرزند شدن- خود را چگونه نشان داد؟ جامعه با چسباندن برچسب «فرزند شهید» بر پیشانیشان به آنها چه داد و از آنها چه گرفت؟
هر کدام از این مصاحبهشوندگان به سبک خود و در تناسب با آن چه از سر گذرانده پاسخی به این پرسشها داده است. پاسخهایی قابلانتظار یا غیرمنتظره. پاسخهایی گاه عجیب و گاه تکاندهنده. این تسلسل چهارده بارهی پرسشها و پاسخها در کلیت خود توانسته است تصویری از «زندگی ما» پیش چشمان خوانندگان ترسیم کند. تصویری که ممکن است چشمان تماشاچی را تر کند و ممکن نیست او را به تأمل وا ندارد. تأمل در باب نسبت جنگ با قربانیان و بازماندگانش. و عمیقتر و پیچیدهتر از آن: نسبت فرزند با پدر. پدری که هست و پدری که نیست.
در این میانه، آن چه این تألیف را خواندنیتر میکند تأمل مضاعفی است که سبا مقدم ما را به آن فرا میخواند. در جای جای این گفتگوها، در حاشیهی روایت راویان، او نکاتی روانکاوانه مطرح میکند. تحلیلهایی کلی که لزوماً به فردی که روبهرویش نشسته و دارد داستانش را تعریف میکند اختصاص ندارند. بلکه ناظر به پدیدهای کلیترند: فقدان پدر در خانواده چه پیامدها و عوارضی در پی دارد؟ سوگواری کردن -یا نکردن- برای فرد از دست رفته چه آثار روانی بر بازماندگان به جا میگذارد؟ هویت جنسی کودکی که پدرش را از دست داده از خلال چه فرآیندهایی تکوین مییابد و شکلگیری درست این هویت برای آن کودک با چه مخاطراتی رو به روست؟
اینجاست که ارزش ویژۀ این «تألیف» -فارغ از موضوع بکر و تازه و نظرگاه خاص و بدیعش- بار دیگر خود را نشان میدهد: در زمانهی ما ترجمه نه تنها بیدردسرتر، زودبازدهتر و کمهزینهتر است، بلکه همچون سنجهای نادلخواه و شاخصی ناسزاوار، سمتوسوی دغدغهها و «مسأله»های ما را هم تعیین میکند. ذهن ما -ناخودآگاه و ناگزیر- آنچه را که با ابزار ترجمه از فرهنگهای دیگر دریافته و با آن مواجه شده، مسألهی خودش و مسالهی جامعهی خودش هم تلقی میکند. بسیار ممکن است که چنین نباشد. این درست که پدیدههای فراوانی در زمینهای از اشتراک فرهنگها ظهور و رشد میکنند و بسیاری از وقایع و رُخدادها ابعادی جهانی و فرافرهنگی دارند امّا کثرت این پدیدهها و وقایع، مانع از آن خطای شناختی نیست. ترجمه نگاه ما را از خودمان به سمت دیگران بر میگرداند و بسا خودشناسیها و خودیابیها که در این میانه از دست میروند و نامیسر میشوند. «تألیف» -در گیومه و با تأکید بر معنای دقیق کلمه- فرصتی است برای خواندن و تأمل بر چیزی که بنا بر فرض «از آن» ماست. ترجمهی کتابی در زمینهی نظریهی سوگواری فروید به مراتب از قدم گذاردن در مسیر چنین تألیفی سهلتر است. امّا اگر مؤلفی ایرانی این «مسأله» را در این زمینهی بومی و فرهنگی دستمایهی تأمل و نوشتن نکند کجا ممکن است فردی دیگر، از فرهنگ و زبانی دیگر برای نوشتن از آن دست به قلم شود؟
«زندگی ما» تلاش کرده تا آینهای برای باز تاباندن گونهگونی و در عین حال وحدت این سرنوشتها باشد. مادران بعضی از فرزندان شهدا مجدداً ازدواج کردهاند و مادران برخی دیگر نه. بعضی از آنها با برادر همسر شهیدشان وصلت کردهاند و برخی دیگر با فردی غریبه. روستا، شهرستان، تهران. کوچیدن به شهرکهای شاهد یا ادامهی زندگی در محلّهی قدیمی. مدرسهی شاهد و تمام حواشیاش: امتیازات و آسیبهای تحصیل، دوستی و همزیستی با کسانی که در وضعی شبیه به تو زندگی میکنند.
با این همه -و طبیعتاً- این روایتها تا اندازهای همپوشانی دارند. مقداری از این شباهت به سرشت مشترک زندگی بدون پدر در جامعهای یکسان برمیگردد. امّا بخشی از آن به احتمال قوی معلول همان چیزی است که «دشواریهای پژوهش» خوانده میشود. سبا مقدم احتمالاً پس از آشنایی و گفتگو با نخستین فرزند شهید، مصاحبهشوندگان بعدی را زنجیرهوار یافته است: دوستان او و دوستانِ دوستان او. این سبب شده است تا این زندگیها شباهتهای ویژه و غیرعمومیای به هم داشته باشند. مثلاً چند تا از مصاحبهشوندگان سالیانی از زندگی به ورزش حرفهای -به طور مشخص به فوتبال- اشتغال داشتهاند. از طرفی این اشتراک باعث شده تا به تأثیر عاملی مانند ورزش، با عمق و همهجانبهگی خوبی پرداخته شود و از طرف دیگر مواجهه با این تکرار ممکن است سبب ملال مخاطبان گردد.
خاصترین نکته امّا دربارهی این اثر، همان است که در نهایت فشردگی و ایجاز در عنوان آن متجلّی شده است: زندگی ما. و نه «زندگی آنها». همدلی خاصی که نویسنده -در مقام یک مصاحبهگر: فردی که بیرون از داستان تو ایستاده و البته برای شنیدن این داستان سراپا گوش است- در سرتاسر کتاب از خود نشان میدهد، به عمیقترین، صریحترین و در عین حال پوشیدهترین وجهی در این عنوان بازتابانده شده است. آدمها برای به زبان آوردن درونیاتشان، برای سفر به خاطرات دردناک یا گرانبار از عواطف پیچیدهشان، برای بیان کردن آن چه که اغلب به بیان درنیامده و پنهان نگاه داشته شده، نیازمند فضای امنی هستند که به آنها اطمینان خاطر بدهد که بازگفتن داستانشان به قضاوت شدنِ داستانگو نخواهد انجامید. به شنوندهای محتاجند که به مجرد شنیدن، آنها را در یکی از دستهبندیهای مرسوم، یکی از کلیشههای آشنا نگنجاند. تفرّد و یگانگیشان را درک کند و در عین حال بتواند قصهای که میشنود را در زمینهای کلیتر که معنای عمیقتری بدان میبخشد قرار بدهد و به گوینده بازگرداند. کاری که این نویسندهی جوان به خوبی از پس آن برآمده است. او میان خودش و آنها خطی و مرزی نکشیده است. با آنها «ما» بوده است و ما را هم دعوت کرده است تا در آینهی این چهارده گفتگو به چهرهی خودمان خیره شویم و خودمان را -با پدری که زنده است یا نیست- دوباره پیدا کنیم و بشناسیم.
«زندگی ما» دعوتی به اندیشیدن دربارهی «پدری و فرزندی» است و ادای دینی به آنها که روزگار برایشان چنین رقم خورده است: پدر رفته است اما تو باید بمانی و «زندگی» کنی. همان طور که «رفتن» پدر یک «رفتن معمولی» نبود، «زندگی» تو هم یک «زندگی معمولی» نخواهد بود.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............