خیره‌شدن به گردباد | سازندگی


«به تصحیح خون» دومین مجموعه‌شعر آنا رضایی است که در سال جاری از سوی نشر نگاه منتشر شد و در این بازارِ بی‌مخاطب شعر، نویدِ مجموعه‌ای درخشان از شعرهای شاعری است که کلمه‌به‌کلمه با شعرهایش نبض مخاطب را به تپش وامی‌دارد و چشم‌هایش را با تصاویر نو به حرکت. آنا رضایی پیش از این مجموعه، «اسفندیاری در چشم چپ» را در سال ۱۳۹۶ از سوی نشر هشت به چاپ رسانده بود که برگزیده جایزه شعر شاملو شد.

به تصحیح خون» آنا رضایی

در مجموعه «به تصحیح خون» چیزی که بیشتر توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند توجه ویژه شاعر به مفهوم مرگ و زندگی است، رفت‌وآمد بین این دو مفهوم شاید در نیمی از آثار، گاه به صورت نماد، نشانه و حتی گاه در کلیت یک شعر به این مفاهیم پرداخته شده است، مثل شعر ساعت خاموشی یا شعر شب امتداد داشت و یا در شعر اهل قبور. شاعر به مخفی‌ترین شکل ممکن حسِ خود را به مخاطب ارائه می‌کند که این از نکات مثبت بعضی سطرها است.

معمولا شعرها در چند پاساژ روایت می‌شوند، این نیست که تمام اثر حول یک محور بچرخد، گاه شاعر از زندگی حرف می‌زند، اما انگار به‌ یکباره به جایی دیگر رجوع می‌کند، با توجه به زبان منسجم و ساختِ خوبی که شعرهای این مجموعه دارند، کمتر پیش می‌آید که با شکست روایت یا عدم شبکه معنایی مواجه باشیم.

شاعر در سطرهایی از شعر، پرسشی برای شما طرح می‌کند که از پاسخ آن عاجز می‌مانید، بعد انگار پاسخ در خود سطر است: «‌چرا سلام‌کردن را به آسانی یاد گرفتی/ اما فرار را نه! یا «آیا مرا به خاطر درازکشیدن در باران خواهی بخشید؟»

یا در این سطر، زیبایی خیره‌کننده‌ای در معنا نمود داد: «صدا کن مرا/ که‌ سینه مشتاقی برای دریده‌شدن دارم» و یا در این سطر که ارجاع به اسطوره‌های بومی یا تصاویری که مختص جنوب و بختیاری‌ها است: «پناه بر تخت‌های فنری از شر عقرب»، «پس شما که‌ با تفنگ بادی/ به شیشه‌های شربت سرفه شلیک می‌کردید کجائید (اینکه چرا نگفت سینه و گفت سرفه و ربط شلیک و سرفه‌کردن در نوع خود جالب و البته زیباست)، «شما که جوانی پشت برج را/ با چشم‌های میشی‌تان دیده‌اید/ بهمن فرزند مالگرد را به یاد می‌آورید؟» (باز از همان دست پرسش‌های‌های زیبا و تامل‌برانگیز) «بهمن فرزند خدابس که ساعت سیکوپنج/ و بوی کرفس کوهی را دوست داشت/ من داغ رگ‌های برجسته تو را دیده‌ام خدابس»، «سلام بر جای خالی یک دست/ در اورکتی غمگین» (قطعا مردم‌ جنوب این نمونه تصاویر را بیشتر دیده‌اند، هرچند این تصاویر برای دیگر‌ نقاط ایران هم می‌تواند جذاب و تازه باشد).

شعرِ آنا رضایی ارجاع به دیگری نیست. در بیشتر آثاری که از شاعران جوان می‌خوانیم، معمولا ردپای شاعران هم‌نسل یا پیش از خود را در آنها می‌بینیم، اما تصاویر، ترکیب‌سازی‌ها، لحن و بسیاری از اتفاقات شعرِ آنا رضایی مختصِ خودِ او است؛ او دروازه دنیای شاعرانه‌اش را به‌‌روی تمامی صداها بسته است تا تنها زمزمه او در این کتاب شنیده شود، همین است که از خوانشِ این شعرها می‌توان لذتیِ بی‌واسطه بُرد: «درختی جن‌زنده‌ام/ با ریشه‌های بیرون‌زده از پرتگاه...» و در پایان همین شعر حکمی این‌گونه صادر می‌کند، این‌گونه شاعرانه و ماندنی: «هر چیزی تاوانی دارد/ و تاوانِ خیره‌شدن به گردباد/ فراموشی است!»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...