پایان دادن به مردان؛ شروعی برای زنان | الف


فریبا کلهر در سه گانه خود (پایان یک مرد، شروع یک زن، شوهر عزیز من) به خوبی توانسته مسأله خود را با زبانی ساده امّا تأمّل برانگیز روایت کند. این سه گانه که به قول ایشان و دیگران اشتراک‌شان در بیان موضوعات سه گانه سیاست، عشق و مذهب است حول دغدغه‌های زن روزگار ما در جغرافیای این مرز و بوم چرخ می‌زند.

فریبا کلهر شوهر عزیز من

کلهر جوّ غالب و فضای گفتمانی زنان روزگار خود را به خوبی فهمیده و از همین ره‌گذر توانسته قصه یا قصه‌های آن را طرح به طرح پیش بَرَد. نویسنده «شوهر عزیز من»، خودآگاه یا ناخودآگاه، دانسته که زنِ بعد از انقلاب اسلامی ایران بسیار مدرن‌تر از زنِ پیش از این دوره است، بنابراین قصه خود را با این دوره‌ی زمانی تطبیق کرده است، زیرا مسأله او تکیدگی و تنهایی زنی است که زمانه‌ی مدرن و ملزومات آن را از سر گذرانده است.

داستان‌های شخصیت‌های امثال «سیما انتظاری» نه از آن جهت که برای عده‌ای نوستالوژی یا مرور خاطرات است، بلکه از وجهی دیگر تأثیرگذار و پُرکِشِش است. خواننده و نویسنده‌ی این داستان‌ها خاطرات خود را روایت نمی‌کنند و نمی‌خوانند، آن‌ها دارند خود را روایت می‌کنند و می‌خوانند! آن‌ها نه احساس یا احساسات خود در زندگی را مرور می‌کنند، دارند از خودِ یک زندگی برای ما روایت راوی را بیان می‌کنند.

زنان این داستان‌ها همچون زن روزگار ما در ابتدا خود را مشغول این خیال خام می‌کنند که با پایان دادن به مردان می‌توان شروعی برای زنان آفرید، امّا وقتی این فضا را در عرصه‌های سیاست و مذهب تجربه می‌کنند می‌بینند در چه سرابی گرفتار آمده‌اند. سرابی که حتی مهاجرت هم نمی‌تواند آن‌ها را از آن خلاص کند. حیرتِ دنیای جدید با گردابِ نسبیّتِ برخاسته از آن چنان امیال و خواسته‌های این زنان را در هم کوبیده که تصمیم می‌گیرند به خانه‌ی اوّل خود بازگردند. «سیما»ی شوهر عزیز من که سیمای زن در آیینه‌ی روزگار ماست، هر چند با شک و تردید، ولی به عنوان تجربه‌ای تازه تصمیم می‌گیرد در تنگنای مثلثِ سیاست، عشق و مذهب به سمت ضلع عشقی پناهنده شود تا راهی برای رهایی بیابد، انگار او محکوم تجربه نمودن همین سه ضلع است و سطحی‌ترین ضلع برای تجربه‌های نو به نو که سازگاری بیشتری با روحیّات زنان این روزگار دارد ضلع صورتی رنگِ آن است.

در تجربه جدید امّا عشق نه تنها نقص جسمانی پیدا کرده است، دچار تغییر ماهوی نیز شده و این تغییر ماهیّت دیگر در صورتی نظم و نسق نیافته تا بتواند خود را با «وجود»ِ زن این روزگار تنظیم کند. از همین رو سطحی‌ترین لایه‌های دنیای مدرن نیز نمی‌تواند عطشِ انتظارِ سیما را سیراب نماید. سیما راه تازه‌ای را در مسیر خود آزمایش می‌کند و با اینکه خسته است تصمیم می‌گیرد این‌بار از سرنوشت محتوم خود فرار نکند. او با توسّل به گذشته‌ی گذشته‌ها در پیله‌ی مثلثیِ خود شروع به ضربه زدن می‌کند و زمان حال خود را معنایی تازه می‌بخشد. سیما تمامِ تکیدگی طی شده در طول این تاریخ سی‌ساله در سه گانه زنان داستان‌های خانم کلهر را با عقل و دانش تحمّل می‌کند و از همین باب به سراغ درخت توت می‌رود؛ یعنی اسطوره این راه‌حل. درختی که شاید بر اثر جبر زمانه بِخُشکد، ولی دوباره جان خواهد گرفت و همچون ققنوس خود را بازخواهد ساخت. عقل و دانش مقوله‌ای نیست که بشود آن را از میان برد حتی با مرگ، زیرا مرگ او زندگی بدیعی را در پی دارد و ضرب المثل روزگاران خواهد شد، همچون سهراب که نامش با مرگش جاودانه شد.

تجربه خانم کلهر در ادبیّات کودک به خوبی در روانی روایت و پرداختن قصه‌ها به کمکش آمده و این سه‌گانه را بالاخص در خانه سوّمش، شوهر عزیز من، برای خواننده عمومی راحت‌خوان کرده است. ابهام و ایراداتی همچون عدم پرداختن به ریشه و منشاء درخت توت و بحث‌های پیرامونی آن و همچنین صیقلی نشدن برخی شخصیت‌ها را باید به حساب کمی تجربه کلهر در حوزه‌ ادبیات بزرگسال و نداشتن مبانی فکری عمیق گذاشت و با دیده اغماض از کنارشان گذشت، چرا که با این سه گانه ادبیات عامّه پسند زنان روزگار ما سه پلّه رشد داشته و بالندگی در سال‌های آینده را برای این قالب ادبی نوید می‌دهد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...