شهید مهدی زینالدین در ۲۷ آبان ۱۳۶۳ به شهادت رسید ولی نام و اثرگذاری اش در تاریخ دفاع مقدس همچنان ماندگار است. مهدی قربانی کتابی را با عنوان «تنها زیر باران» حول محور زندگی و شخصیت شهید زینالدین به رشته تحریر درآورده و در این کتاب سعی کرده است به تمام برهههای زندگی این فرمانده شجاع بپردازد. دقایقی با نویسنده کتاب «تنها زیر باران» گفتوگو کردیم تا بیشتر از شهید زینالدین و ویژگیهای شخصیتی و مدیریتیاش بدانیم.
چه شد سراغ شهید زینالدین رفتید و تصمیم به نوشتن کتابی درباره ایشان گرفتید؟
سال ۱۳۹۱ همکاریام را با مجموعه حماسه ۱۷ در قم شروع کردم و گفتگوهایی پیرامون شخصیت شهید مهدی زینالدین با دوستان و خانواده شهید انجام دادم. یک سال و نیم درگیر مصاحبهها بودم و سرانجام قسمت بر این شد خودم کتابی درباره شهید زینالدین بنویسم. همین مجموعه بعدها انتشارات «حماسه یاران» را تشکیل داد و کتاب «زیر باران» هم در همین انتشاراتی به چاپ رسید.
کتاب، مجموعه خاطرات شهید زینالدین را شامل میشود؟
وجه تمایز کتاب نسبت به کتابهای دیگری که درباره شهید زینالدین نوشته شده در این است که ما مهدی زینالدین را فقط در قالب فرمانده لشکر نمیبینیم. من در جریان مصاحبه با دوستان و خانواده شهید به این نتیجه رسیدم فرماندهی جزئی از زندگی شهید بوده و ما باید شهید زینالدین را در کودکی، نوجوانی و فعالیتهای انقلابیاش ببینیم. حضور شهید در واحد اطلاعات سپاه ۳۰ سال مغفول بود و کسی برای دانستن این برهه از زندگی آقامهدی سراغ همرزمان ایشان نرفته بود. حضور ایشان در اطلاعات سوسنگرد و دزفول اوایل جنگ جزو برهههایی است که خیلی دیده نشده است. شهید زینالدین کنار شهید حسن باقری در قرارگاه نصر در عملیاتهای فتحالمبین و بیتالمقدس نقش بسیار مهمی داشت که خیلی به آن پرداخته نشده است. همچنین شهید زینالدین پس از عملیات رمضان به تیپ ۱۷ آمد که بعداً لشکر شد. تمام این موارد را در کتابی که به شکل سلسلهوار خاطرات و روایتها را به خواننده ارائه بدهد نداشتیم. در «تنها زیر باران» از قبل از تولد آقامهدی با خاطرات مادر شهید شروع کردم و جلو آمدم. درست است که راویهای مختلفی در کتاب داریم ولی انگار همه را یک نفر از اول تا آخر تعریف میکند.
چند ویژگی در زندگی شهید زینالدین خیلی پررنگ است. یکی از این موارد اعتقاد و انس به قرآن در زندگی شهید است. این ویژگیهای عرفانی و معنوی را در طول گفتگوها چطور دیدید؟
تمام این مسائل اعتقادی ریشه در خانواده شهید دارد. شهید زینالدین در خانوادهای بزرگ شده که مادر یکشنبه هر هفته کلاس قرآن در خانه برگزار کرده است. از قدیم این کلاسها را داشتهاند. حتی زمانی که خانواده از تهران به خرمآباد مهاجرت میکنند برگزاری این کلاسها را ادامه میدهند. مادربزرگ شهید هم چنین شخصیتی داشتند و کاملاً با قرآن و مسائل دینی مأنوس بودند. پدر شهید هم کاملاً انسانی مذهبی بوده که به خاطر اعتقادات دینی و انقلابیاش چندین بار تبعید میشود. آقامهدی در چنین خانوادهای بزرگ شده بود. خانواده ارتباط خوبی با آیتالله مدنی در خرمآباد داشتند و با چنین شخصیتهایی نشست و برخاست میکردند. شهید زینالدین پای منبرهای شخص بزرگ و معنوی و عارفی مثل آیتاللهمدنی بزرگ میشود. علاوه بر چیزی که خانواده به روح شهید تزریق میکرد حضور کنار آیتالله مدنی و استفاده از نورانیت ایشان در تشکیل شخصیت شهید زینالدین بیتأثیر نبوده است.
شهید هم در ادامه این اعتقادات را تقویت کرده است؟
رگههای مختلف علاقه ایشان به مسائل اعتقادی و دینی را میتوانیم در زندگیشان ببینیم. علاقه به نماز اول وقت یکی از این موارد است. همچنین به قرآن خواندن خیلی اهمیت میدادند. یک فرمانده لشکر با چند هزار نیرو طرف است و رسیدگی به مسائل نیروها با کمبود امکانات آن زمان، کار سخت و زمانبری بوده است با این حال دوستان شهید تعریف میکنند وقتی آقامهدی به یک مقر نظامی سر میزده، پس از خواندن نماز با معاون لشکر، شهید حسنپور مشغول مباحثه درباره یک آیه قرآن میشده. این مباحثه برای سایر نیروها هم خیلی جذاب بوده است. شهید زینالدین وقتی در جاده پرپیچ و خم سردشت به بانه به شهادت میرسد و صبح پیکرش پیدا میشود، افرادی که پیکر ایشان را پیدا میکنند متوجه هویت شهدا نمیشوند و شهید زینالدین را از قبض خمسی که لای سررسیدش بوده میشناسند. تمام مواردی که به دینداری و اعتقادات مربوط میشود در وجود این شخصیت متبلور بود.
اوج این معنویت و خلوص را میتوانیم در جبهه ببینیم.
برخی به جبهه رفتند و در جبهه رشد کردند ولی شهید زینالدین انسان رشد کردهای بود که شاید افراد اطراف خودش را هم رشد داد. میخواهم بگویم چنین شخصیتی داشتند. علاوه بر اینکه به مسائل دینی و اعتقادی میپرداخت از لحاظ مباحث علمی هم دستش خالی نبود. وقتی پای حفظ اسلام پیش میآید و به نظرش میرسد که الان مبارزه با رژیم پهلوی اولویت بر همه چیز دارد چند اتفاق در زندگیاش میافتد. مهدی زینالدین در رشته علوم ریاضی درس میخواند و درسش هم خوب بود ولی به خاطر اینکه حزب رستاخیز در کشور فعالیت داشت و باید دفتری را امضا میکرده، ایشان از این کار امتناع میکند به دلیل همین موضوع از مدرسه اخراج میشود. در نهایت مجبور میشود به رشته طبیعی آن زمان که همان تجربی میشود برود و آنجا هم ایشان فوقالعاده درسش خوب بود و برای قبولی در کنکور زحمت زیادی کشید. خواهر شهید میگوید سال منتهی به کنکور پدرمان ما را از اصفهان به تهران آورد و برای ۱۳ روز عید مسافرخانه کرایه کرد و ما در کلاس کنکور شرکت کردیم. در این حد خانواده و آقامهدی برای قبولی در کنکور زحمت کشیدند. آن زمان پدر شهید کتابفروشی داشتند و به دلیل فعالیتهای انقلابیشان تبعید شدند و کتابفروشی در آستانه تعطیلی قرار گرفت. آقامهدی هم در کنکور رتبه چهار رشته پزشکی را کسب کرد و در دانشگاه شیراز قبول شد، اما در تقابل با رژیم پهلوی قرار داشت و تصمیم گرفت از دانشگاه انصراف بدهد و بماند و مبارزه انقلابیاش را ادامه دهد. چون احساس میکرد الان مبارزه کردن تکلیفش است. همچنین در ایام منتهی به انقلاب زمانی که امام میخواست برگردد، آقامهدی برای دانشگاههای فرانسه درخواست فرستاد و درخواست بورس شدنش هم پذیرفته شد. در همان زمان یکی از دوستانش از فرانسه به ایران آمده بود و زمانی که با او مشورت میکند و میشنود امام گفته است بچههایی که دانشجو هستند جایی نروند و بمانند و به کشور خدمت کنند باز ایشان از حضور در دانشگاه انصراف میدهد. چقدر شخصیت باید بزرگ و از لحاظ مباحث اعتقادی قوی باشد که در تقابل زرق و برقهای دنیا با اسلام و انقلاب از همه چیز صرف نظر کند.
شهید زینالدین در اوج جوانی فرمانده تیپ میشوند. فرماندهان چه چیزی در وجود ایشان دیده بودند که در اوج جوانی مهدی زینالدین را برای فرماندهی تیپ و لشکر انتخاب میکنند؟
مهدی زینالدین پیش از آمدن به تیپ امتحان خودش را در سطح جنگ پس داده بود. برای کندوکاو درباره تواناییهای ایشان باید به دوران حضورش در سپاه قم در سال ۱۳۵۸ برویم. هنوز جنگ شروع نشده بود و آشوبهای شهری و حضور منافقین وجود داشت و ایشان همه باهوشی، زیرکی و کیاستش را آنجا نشان داد. آرام آرام با اشرافی که به موضوعات اطلاعاتی پیدا کرد نشان داد یک سر و گردن از بقیه بالاتر است. حتی وقتی یک دوره آموزش اطلاعات در سطح سپاه در کشور برگزار شد از قم فقط دو نفر انتخاب شدند که یکی از آنها مهدی زینالدین بود. به تهران رفت و آموزش دید که دیگر جنگ شروع شد و شهید زینالدین را به سوسنگرد فرستادند. در سوسنگرد هم خودش را نشان داد و سردار احمد غلامپور که آن زمان فرمانده عملیات سپاه سوسنگرد بود میگفت ایشان آمد و ما فکر کردیم، چون از تهران آمده، چند شناسایی انجام میدهد، خسته میشود و میرود ولی دیدیم کلاس اطلاعات نیروهای سوسنگرد را بالا برد. در سختترین مأموریتها شرکت کرد و تواناییهایش را نشان داد.
این آدم مرحله به مرحله پیشرفت کرد و به جایی رسید که سردار رشید گفت حسن باقری یک روز آمد و گفت من یک انسان متعالی را کشف کردم. گفتم چه کسی را میگویی؟ گفت نامش مهدی زینالدین است. بعد از بررسی سوابق ایشان گفت شش ماه قبل از اینکه عملیات فتحالمبین شروع شود مهدی زینالدین برای شناسایی به محور دزفول رفت. بعد هم که قرارگاه نصر برای عملیات فتحالمبین تشکیل شد حسن باقری از میان آن همه نیروی بومی، مهدی زینالدین را به عنوان فرمانده اطلاعات قرارگاه نصر انتخاب کرد. این آدم آنجا کنار حسن باقری قرار گرفت و در عملیات بیتالمقدس هم حضور داشت و تازه در مرحله پنجم عملیات رمضان فرمانده تیپ شد. خیلی قبلتر از وقتی که مهدی زینالدین فرمانده لشکر شود، فرماندهان به او اعتماد کرده بودند. پشتکار، هوش، زیرکی، تعهد به کار، ایمان و اخلاص در وجود ایشان فرماندهان را متقاعد کرده بود. کسی که فرمانده اطلاعات قرارگاه بود دیگر فرماندهی تیپ برایش خیلی سنگین نیست. دیگر گرداندن یک تیپ و لشکر برای چنین شخصی خیلی سخت و دشوار نخواهد بود. هرچند لشکر ۱۷ علیابن ابیطالب از ۲۸ شهرستان نیرو داشت و این آدم با مدیریت خودش توانسته بود همه این مجموعه را با علایق و سلایق مختلف دور همدیگر جمع کند و همه مثل یک بازوی هماهنگ عمل میکردند. این قدرت مدیریت شهید را نشان میداد. وقتی با مادر شهید صحبت میکردم ایشان میگفت آقامهدی از همان نوجوانی مدیر بود.
شهید زینالدین با وجود داشتن یک فرزند، زندگیاش را وقف جبههها کرده بود. این دل کندن از خانواده و فرزند کار راحتی نیست. سبک زندگی شهید در این برهههای حساس را چگونه دیدید؟
شهید زینالدین سر سفره دین و اعتقاد بزرگ شد و تا زمان شهادت هم زندگی سادهای داشت. با وجود مکنت مالی خانوادگی، خیلی ساده زندگی میکرد. شهید زینالدین وقتی ازدواج کرد عروسی نگرفت و خرید و مراسم عقدشان هم خیلی ساده برگزار شد. شهید زینالدین نه تنها بر بیتالمال بلکه روی جان تک تک نیروهایش حساسیت داشت. رئیس ستاد لشکر ۱۷ شهید اسماعیل صادقی پس از شهادت آقامهدی میگفت ایشان ۲۸ ماه فرمانده لشکر بود، اما وقتی پروندهشان را نگاه کردیم ۱۵ روز مرخصی در آن نبود. ایشان خرداد سال ۱۳۶۱ قبل از اینکه به تیپ ۱۷ بیاید ازدواج میکند. مدام در جنگ بود و حتی خانوادهاش را هم به اهواز میآورد. همسر ایشان میگفت ۴۰ روز به تولد بچهشان مانده بود و آقامهدی به خاطر عملیات والفجر ۴ در جبهه حضور داشت و وقتی به مرخصی میآید دخترشان ۴۰ روزه بود. یعنی ۸۰ روز در منطقه بود و با اینکه از وضعیت خانواده خبر داشت ولی امکان آمدن و سرکشی به خانواده برایش مهیا نبود. دل کندن بالاتر از این سراغ دارید؟ ایشان در تمام دوران فرماندهیاش مستقیم در اختیار اسلام و انقلاب بود. آقامهدی تعهد و تکلیفمداری بسیار بالایی داشت. شخصیتی کاملاً تکلیفمدار که جنگ در رأس امور زندگیاش قرار میگیرد.
به معنای واقعی کلمه برای نیروهایش یک الگوی واقعی بودند؟
یکی از دوستان تعریف میکرد یک روز صبح همراه شهید زینالدین به جلسهای رفتیم که جلسه طولانی شد و به ناهار رسید. سفرهای میاندازند و چلومرغی سر سفره میآورند که آقامهدی با دیدن غذا با ناراحتی از پای سفره بلند میشود. به دوستش هم چشمغرهای میرود که یعنی تو هم بلند شو. بعداً آن دوست دلیل بلند شدن آقامهدی را میپرسد که ایشان میگوید اگر غذای اینچنینی بخورم دیگر صحبتم بین نیروها اثر نمیکند. بعد ادامه میدهد یعنی نیرویم در پادگان کنسرو بخورد و من اینجا مرغ بخورم. ببینید این آدم به چه چیزهایی توجه میکرد؟ به همین دلیل وقتی نیرو دو ماه به مرخصی نرفته و شرایط سخت پادگان را تحمل کرده با سخنرانی شهید زینالدین به لحاظ روحی و روانی تهییج میشود و در آخر سخنرانی همه چنین شعار میدهند: «ای فرمانده آزاده/ آمادهایم آماده» حالا چرا حرفهای آقامهدی اثرگذار است به خاطر همین مراقبتو توجهات است. به همین دلیل نیروها برای ایشان سر و دست میشکنند و قبولش دارند.
به نوعی رابطه فرمانده و نیروهایش مرید و مرادی بود؟
به شدت ایشان به نیروهایش توجه داشت. یکی از رزمندگان تعریف میکرد برای آخرین عملیاتی که لغو میشود و نیروها به سردشت میروند آقامهدی همه جای مقر را میگشت تا نیروهایش مشکلی نداشته باشند. حتی سفارش میکرد پلاستیکهایی که جلوی در حمامها کشیده شده اگر پارگی دارد زودتر تعمیر یا تعویض شود تا بچهها سرما نخورند. تا این حد نسبت به وضعیت نیروهایش توجه داشت. ایشان خیلی دقیق بود و هدف و تلاشش این بود نیروها کمترین آسیب را ببینند. چه در صحنه عملیات چه وقتی در عقبه و برای آموزش بودند به بهترین وجه میخواست نیروها را پشتیبانی کند. این خیلی برایش مهم بود. شوخ طبعی هم داشتند و نسبت به نیروها مهربانی هم میکردند.
در پایان از عنوان کتاب بگویید. بر چه مبنایی نام کتاب را «تنها زیر باران» گذاشتید؟
نام کتاب را از یک قسمت از روایتهای همسر شهید وام گرفتم. وقتی رگبار مسلسل سمت ماشین شهید زینالدین گرفته میشود و بعد ماشین آرپیجی میخورد آقامجید در دم شهید میشود. آقامهدی از ماشین پیاده میشود تا بتواند پشت ماشین برود و از خودش دفاع کند ولی آنجا تیر میخورد و تنها روی جادهای که نم نم باران میزده، میافتد.
جوان