من برای او آرامش آفریدم... | مرور


«آن» ضمیر اشاره به دور است و «دیگری» واژه‌ای است که برای تعین بخشیدن به کار می‌رود و در مقابل «خود» یا «من» قرار می‌گیرد. دیگری در تمایز و تباین است که تعین می‌یابد؛ و «آن دیگری» کتابی است حاوی گفت‌وگوهای ساده و صمیمی شادی پیروزی با همسران سیزده تن از اهالی فرهنگ و هنر که در زمستان ۱۴۰۲ توسط نشر فرهنگ ایلیا به چاپ رسیده‌ است. به نقل از پشت‌نوشت جلد کتاب، این کتاب در پس گفت‌و‌گوهای ساده‌ی خود، جهانی پنهان دارد.



برای نور تاباندن به آن جهان نه چندان پنهان من به همان دو واژه‌ی «آن» و « دیگری» برمی‌گردم که هر دو من را به تعمق در یک سبک زندگی خاص سوق دادند، سبک زندگی اهالی فرهنگ و هنر. «آن» که فاصله و دوری را به ذهن متبادر می‌کند و «دیگری» که تفاوت را. سبک زندگی اصطلاحی است که آدلر برای اشاره به حال و هوای زندگی فرد به کار می‌برد. سبک زندگی، هدف فرد، خودپنداره، احساس‌های فرد نسبت به دیگران و نگرش فرد نسبت به دنیا را شامل می‌شود. او سبک زندگی را بیش از هر چیز خلاقیتی می‌داند که حاصل کنار آمدن با محدودیت‌ها، موانع، تضادها و بحران‌هایی است که فرد در مسیر پیشرفت به سوی آرمانش نشان می‌دهد. از آنجا که موضوع کتاب زندگی مشترک است مفهومی که با سبک زندگی ارتباط پیدا می‌کند، رضایت در زندگی مشترک است. رضایت از زندگی مشترک را وجود ارتباط بین آنچه فرد در زندگی زناشویی انتظار دارد و آنچه در واقع امر در زندگی تجربه می‌کند، می‌دانند.

وقتی متن گفت‌و گوها را می‌خواندم جملات و مضامینی توجهم را جلب کرد، جملاتی که زنان مصاحبه شونده در مورد همسرانشان گفته بودند:

به هیچ وجه در امور بچه‌ها همکاری نمی‌کرد، فقط یک‌بار…(نقل به مضمون)
او همیشه سرش به کار خودش بود.
درکل اهل تفریح نبود.
او «برای خودش» در زندگی برنامه‌هایی داشت.
واقعیت این است که با یک هنرمند زندگی کردن خیلی سخت است .
بیشتر مسئولیت‌های زندگی روی دوش من بود.
سفرهای کمی با هم رفته‌ایم.
درگیر زندگی نبود که برایش مشغله‌ای ایجاد شود یا فکر چیزی باشد، بیشتر فکر و ذکرش شعر بود.
کم بیرون می‌رفتیم و شاید به ندرت پیش می‌آمد و اکثراً در خانه بودیم.
همواره از دور شدن از منزل بیزار بود.
عشق و علاقه‌های فرهنگیش در درجه اول اهمیت بود.
گاهی حس می‌کردم شاید ما را کنار گذاشته است.
(زندگی با یک هنرمند) بسیارسخت و بسیار زیباست. افرادی از این دست زندگی و خوشی و غم‌هایشان با زندگی معمولی متفاوت است.
نفهمید که بچه‌هایمان کی بزرگ شدند،کی جوان شدند.
دلم به زندگی‌ام خوش‌بود، نه به شوهر.
با هنرمند کنارآمدن خیلی‌ سخت‌ است. یعنی می‌میری و زنده می‌شوی.
باید تحمل کنی چون واقعا کشنده است، یعنی مثل زهری است که داری‌ جرعه جرعه می‌خوری.
عاشق‌ هنرش است، اصل تو را نمی‌بیند و…

یک طرفه به قاضی رفتن از عقل و انصاف به دور است اما به عنوان کسی که خود دستی در هنر دارد پس از مواجهه با این جملات نشستم به مقایسه‌ی ضرورت‌های کار هنری و ضرورت‌های زندگی مشترک، تعهد به علایق شخصی و تعهد به پیوند زناشویی و خانواده؛ بعد از ذهنم گذشت که عدالت و برابری هم از عوامل مهم و مؤثر در رضایت از زندگی مشترک است.

برای یک هنرمند، نویسنده یا شاعر تنهایی یک موهبت است، خلوتی از آن خود که زندگی او را در مسیری که می‌خواهد قرار می‌دهد. این مسیر یا خلق اثر هنری است یا تمرین و مطالعه که هر دو حالت تجربه‌های فردی‌اند. قرار گرفتن در این وضعیت هم نتیجه‌ی تنهایی است و هم کاهنده‌ی وجه فرسایشی تنهایی؛ چرا که هنرمند حین خلق اثری هنری به نوعی با مخاطب احتمالی یا قطعی خود وارد گفت‌گو می‌شود و دیگرانی را به خلوت خود راه می‌دهد. هنگام مطالعه هم، هم تنهاست و هم تنها نیست؛ زیرا که کتاب، خواننده را به گفت‌وگو می‌کشاند. هنرمند تنهاست اما تنهایی نمی‌کشد. اما همین هنرمند وقتی از خلوت خود بیرون می‌آید یک آدم معمولی است، از تنهایی می‌ترسد و دست یکی را می‌گیرد و به زندگی خود می‌آورد؛ اما لازمه‌ی کار هنری به ویژه نوشتن تداوم تملک تنهایی است و اگر نسبت کسی که به زندگی‌اش آورده با هنر کم باشد از آن به بعد، یکی تنهاست و یکی تنهایی می‌کشد. شاید در مورد انسان‌های دیگر این «نقص ارتباطی» محسوب شود ولی در مورد هنرمندان سبک زندگی ‌است، هنرمند تنها زاده می‌شود و تنهاییش را با شریک زندگیش به اشتراک می‌گذارد.


به جز چند مورد زنان مصاحبه شونده که در فعالیت‌های فرهنگی و هنری همسرانشان همکاری و مشارکت داشته‌اند، به نظر می‌رسد سبک زندگی هنرمند بر دیگری تحمیل شده اما زندگی دوام یافته و نشانه‌های رضایت در متن مصاحبه‌ها کم نیست. وقتی مصاحبه کننده سؤالی با مضمون «اگر زمان به عقب برگردد آیا باز هم با چنین مردی ازدواج می‌کنی؟» از آن‌ها می‌پرسد، همه می‌گویند بله و حتی در مواردی زندگی با یک مرد اهل فرهنگ و هنر را «بسیار باشکوه، شگفت‌انگیز و غیرقابل پیش‌بینی» توصیف کرده‌اند و به « زندگی در باغ وگل و موسیقی». نمی‌توانم بزرگواری و انعطاف و مهربانی زنانه‌ی موجود در این مجموعه مصاحبه را انکار کنم، اما می‌دانم برگشت افتخار و لذّت کار هنری یکی، به زندگی مشترک و به قلب و روح آن دیگری هم بی‌تأثیر نیست. از طرفی معذورات فرهنگی و اجتماعی که قطعاً از صراحت گفتار این زنان کاسته است را هم نمی‌توان نادیده‌ گرفت و شتابزدگی‌شان را در پاسخ به پرسشی که از سختی‌های زندگی آنان پرسیده ‌است. شاید رضایت از شرایط متناقض این سبک زندگی هم محصول خلاقیتی باشد که هر دو طرف برای کنار آمدن با محدودیت‌ها، موانع، تضادها و بحران‌ها به آن دست یافته‌اند، در مسیر پیشرفت به سوی آرمانی مشترک.

شاید هم همه‌ی ماجرا خلاصه شود در جمله‌ای که در یکی از مصاحبه‌ها خواندم: «…خلاصه با هم ساختیم».

این‌ها را نه در نقد آدم‌هایی که نامشان در این کتاب آمده نوشتم و نه در نقد کتاب؛ این‌ها را در نقد خودم نوشتم که همیشه سرم به کارخودم است.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...