تهاجم به متن چخوف | هم‌میهن


نمایش «سه خواهر»، به نویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی نگین ضیایی که اثری اقتباسی از «سه خواهر» چخوف محسوب می‌گردد، در پی چاره‌جویی این مسئله است که به آن‌چه بی‌واسطه مشاهده و دیده می‌شود تا چه اندازه می‌توان اعتماد و آن را تفسیر به رأی داشت.

سه خواهر

فنومنولوژی (پدیدارشناسی)، به مفهوم چیزی است که خود را نمایان می‌کند. بنابراین موضوعیت آن به آگاهی مستقیم و بی‌واسطه از هر پدیده‌ای برمی‌گردد و تلاش دارد تأویل هر چیز را بدون میانجی به دست آورد. بنابراین برای توصیف مستقیم ذات اشیاء، موانع آن باید از سر راه برداشته شود. حال اگر این شیء، انسانی باشد که به دنبال رهایی از مخمصه جبرآمیز خود گشته باشد و درنتیجه مبدل به یک پدیده اگزیستانس شده باشد، چگونه می‌توان در مواجهه با او، او را از قید شیء‌وارگی در ذهن رهانید و او را از نو شناخت.

نمایش «سه خواهر»، به نویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی نگین ضیایی که اثری اقتباسی از «سه خواهر» چخوف محسوب می‌گردد، در پی چاره‌جویی این مسئله است که به آن‌چه بی‌واسطه مشاهده و دیده می‌شود تا چه اندازه می‌توان اعتماد و آن را تفسیر به رأی داشت.

درواقع در بازخوانی «سه خواهر»، تماشاگر برشی از زندگی خواهرانه این سه نفر را ملاحظه می‌کند، که در حال تقلا برای گسست میان خود و جهان ازپیش تعیین‌شده‌شان هستند. بنابراین میان آن چیزی که قابل رؤیت است، یعنی زن‌هایی که در قشر طبقاتی و سبک زندگی خود در حال له‌شدن هستند و آن چیزی که راوی و دانای کل انتظار دارد که باید باشند، فاصله‌ای به وسعت تمایز افتراق میان دیدن و شنیدن به وجود می‌آید.

تماشاگر به‌مرور درمی‌یابد، آن چیزی که در روی کلیت صحنه در حال حادث‌شدن است، کشمکش تضادها بین پرسوناژها و راوی تحت عنوان یک دیالکتیک ماتریالیستی است که سوژه‌ها یعنی سه خواهر که توسط یک نابینا به بازی گرفته شده‌اند و در حال دست‌وپا زدن برای ابژه واقعی‌شدن هستند، می‌خواهند واقعیت وجودی خود را از حالت انتزاعی خارج کنند.

باید گفت که علاوه بر محتوا، ساختار تکنیکی «سه خواهر» چرمشیر با «سه خواهر» چخوف در دو دنیای کاملاً تفکیک‌شده از هم به‌سر می‌برد، زیرا که جنس انسداد زندگی این «سه خواهر» درمانده از نگاه چرمشیر در وادی دیگری به‌سر می‌برد و شاید بتوان گفت، صرفاً ارجاعات متن چخوف است که یادآوری‌کننده این سه خواهر است. «سه خواهر» چرمشیر از آغاز حکایت، بر هستنده بودن خود تلاش دارند و درنتیجه اجرای این نمایش، به‌گونه‌ای تهاجم به متن «چخوف» به‌شمار می‌آید.

«سه خواهر» یعنی کاراکترهای اولگا (با بازی شادی ضیایی)، ماشا (با بازی مهشید کاظمی)، ایرینا (با بازی سپیده ضیایی)، دیگر نمی‌خواهند عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی روایت‌پردازی راوی (با بازی فاطمه کاظمی) که از نگاه دیگر می‌توان او را شخصیت غایب این نمایش یعنی ناتاشا قلمداد کرد، مفروض گردند.

تماشاگر بین آن چیزی که می‌بیند و آن چیزی که می‌شنود، دو دنیای موازی حاکم را رؤیت می‌کند که ابتدا به ساکن هیچ ارتباط روایتی‌ای بین درون صحنه نمادین و سمبلیک قرمزرنگ و دنیای بیرون قصه‌گو را دریافت نمی‌کند؛ دنیای واقعی «سه خواهر» که در آن تلاطم‌های روحی، نومیدی و شکست‌های این سه نفر متبلور می‌شود و دنیای وهم‌انگیز و خیالی راوی که اتاق پذیرایی پروزوروف‌ها را به‌شکل رویایی تجسم و تجسد می‌بخشد.

اما «شنیدن، کی بود مانند دیدن!» «سه خواهر» چخوف که حدود ۲۰۰ سال قبل نگاشته شده است، شاید شنیدنی باشد، اما در واقعیت امروز «سه خواهر» چرمشیر با دراماتورژی قصه زنانه این سه‌نفر دیدنی و باورپذیرتر شده است، هرچند این ایده تا حدودی جوانمرگ شده است.

رنج بودنی که در زمانه حاضر نصیب این «سه خواهر» شده است، آن‌ها را در سویه‌ای از بی‌جایی و بی‌مکانی قرار داده است که حرف‌های دیکته‌شده نمایشنامه‌وار و از بَر شده آن‌ها دیگر شنیدن ندارد و حرف‌های نوشتاری آن‌ها از جایی به بعد، دیدن دارد.

نمایش تعمداً نشان می‌دهد که با جاگذاری پایانی کاملاً متفاوت و مخالف با متن پایه، رویکردی جدید به متن چخوف دارد و لباسی نو بر تن آن کرده است که دیگر نه باغی وجود دارد، نه پنجره‌ای و نه «ایرینا» که به ناتاشا متشبه گردد.

حتی مسکو، به‌عنوان آرمانشهری که قرار است منجی این سه خواهر باشد، دیگر دچار معنازدگی کمال‌طلبانه شده است، زیرا این سه خواهر دست نیاز و کمک را به روی تماشاگر و در سالن مولوی دراز کرده‌اند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...