عقل معاش | تجارت فردا


اگر نام رمان مشهور «این سوی بهشت» را نشنیده باشید، احتمالاً نام رمان «گتسبی بزرگ» را شنیده‌اید. کتابی که در سال 1925 نوشته شد و تا سال 2020، بیش از 30 میلیون نسخه از آن در سراسر جهان فروش رفت. این کتاب را اسکات فیتزجرالد، نویسنده آمریکایی، نوشت و تاکنون به 42 زبان دنیا ترجمه شده است. حالا و در آستانه صدمین سال انتشار رمان گتسبی بزرگ، سالانه 500 هزار نسخه از این کتاب تاثیرگذار به فروش می‌رسد و نام این هنرمند را به عنوان یکی از ماندگارترین نویسندگان تاریخ، تثبیت کرده است.



با این حال اما، فیتزجرالد، در فقر، ناامیدی، بی‌پولی و درماندگی درگذشت. او که در سال 1896 در سنت پل-مینه‌سوتا به دنیا آمده بود، با رمان‌هایش روح عصر جاز را در آمریکا به تسخیر درآورد اما در سال‌های پایانی عمر خود با مشکلاتی روبه‌رو شد که فقر مطلق را برایش به ارمغان آورد. نخستین موفقیت‌های فیتزجرالد با انتشار اولین رمانش، «این سوی بهشت» در سال 1920 (24سالگی) به دست آمد. این رمان یک موفقیت تجاری بزرگ در حوزه ادبیات داستانی بود که فیتزجرالد را به سرعت به یک چهره مشهور ادبی تبدیل کرد. او در ادامه زندگی، چندین رمان دیگر از جمله «گتسبی بزرگ» را منتشر کرد که اکنون یکی از آثار کلاسیک ادبیات آمریکا محسوب می‌شود. فیتزجرالد با وجود همه موفقیت‌هایی که به دست آورد، در طول زندگی با اعتیاد به الکل و مشکلات مالی دست‌وپنجه نرم کرد. او و همسرش زلدا به خاطر سبک زندگی پر از ولخرجی خود معروف بودند که در نهایت آنها را به ورطه بدهکاری و درماندگی کشاند.

نوشیدن بی‌رویه الکل نیز بر نوشتن فیتزجرالد تاثیر گذاشت و با وجود همه تلاش‌هایی که برای تکرار موفقیت رمان‌های اولیه‌اش انجام داد، به موفقیتی دست پیدا نکرد. محبوبیت فیتزجرالد در دهه 1930، کاهش یافته بود و او تلاش می‌کرد حداقل‌های زندگی خود را تامین کند. در یکی از این تلاش‌های بی‌فرجام، فیتزجرالد به امید کسب درآمد، راهش را به هالیوود باز کرد و به عنوان فیلمنامه‌نویس مشغول به کار شد اما به موفقیت چندانی دست پیدا نکرد. او به نوشتن ادامه داد، اما دیگر هیچ‌گاه موفقیت‌های گذشته را تجربه نکرد. فیتزجرالد در سال 1937 دچار حمله قلبی شد و از نوشتن فاصله گرفت. او چندین ماه را در بیمارستان سپری کرد و زمانی که مرخص شد، همه پس‌اندازش را از دست داده بود و نتوانست به عنوان نویسنده، کاری پیدا کند؛ همین اتفاق سبب شد تا بار دیگر در تسخیر مشکلات مالی قرار گیرد. شرایط مالی فیتزجرالد در سال 1940 و زمانی که زلدا، همسرش در یک بیمارستان روانی بستری شد، رو به وخامت گذاشت. هزینه درمان زلدا بالا بود و فیتزجرالد هم نمی‌توانست همه هزینه را پرداخت کند. در چنین شرایطی مجبور شد برای گذران زندگی به نوشتن داستان‌های کوتاه برای مجلات روی آورد و با دستمزد بسیار کمی، روزگارش را بگذراند.

فیتزجرالد در سال 1941 بار دیگر دچار حمله قلبی شد و در 44سالگی درگذشت. او در آخرین روزهای زندگی‌اش روی رمانی به نام «آخرین سرمایه‌دار بزرگ» کار می‌کرد که پس از مرگش منتشر شد؛ این رمان، ناتمام بود اما یکی از بهترین آثار فیتزجرالد به‌شمار می‌رود. گویی او آخرین توانش را برای نوشتن این رمان به کار گرفته بود و تلاش می‌کرد نام هنری‌اش را بار دیگر احیا کند. فیتزجرالد با وجود همه مشکلاتی که داشت، تا پایان عمر به حرفه خود «متعهد» ماند. او یک‌بار در جمعی دوستانه گفته بود: «ما می‌نویسیم چون حرفی برای گفتن داریم». این فداکاری به هنر، روزگار سختی را برای فیتزجرالد رقم زد اما شرایطی را فراهم آورد که پس از مرگش، بیشتر شناخته شود. اکنون او را به عنوان هنرمندی می‌شناسند که از زندگی‌اش کامروا نشد و با سختی‌های بسیاری روبه‌رو بود؛ سختی‌هایی که اگر فیتزجرالد با چشم‌انداز مالی روشنی با آنها روبه‌رو می‌شد، از میان می‌رفتند و این هنرمند را در سختی محاصره نمی‌کردند.

چرا هنرمندان بینش اقتصادی ندارند؟

شاید اسکات فیتزجرالد مشهورترین هنرمند و نویسنده‌ای باشد که به دلیل برخوردار نبودن از بینش اقتصادی، در دوران زندگی خود با مشکل بی‌پولی و فقر دست‌به‌گریبان است؛ اما هستند هنرمندان، نویسندگان و ورزشکاران بسیاری که به دلیل نداشتن بینش اقتصادی، در زندگی خود با مشکلات بی‌شماری روبه‌رو می‌شوند. دلایل زیادی وجود دارد که برخی از نویسندگان، هنرمندان و ورزشکاران بینش اقتصادی ندارند و خود را برای بازنشستگی آماده نمی‌کنند. برخی از این دلایل به ماهیت کار آنها مربوط می‌شود، در حالی که برخی دیگر با عوامل شخصی مانند انتخاب سبک زندگی و مهارت‌های مدیریت مالی ارتباط مستقیم دارد.

نخستین دلیل فقدان بینش اقتصادی در هنرمندان و ورزشکاران این است که فعالیت‌های شغلی آنها در بیشتر مواقع غیرقابل پیش‌بینی و ناسازگار است. برخلاف مشاغل سنتی که با درآمد و مزایای ثابت همراه است، نویسندگان، هنرمندان و ورزشکاران به صورت آزاد کار می‌کنند و حقوق تضمین‌شده‌ای ندارند. در این سطح اشتغال، امنیت شغلی نیز معنایی ندارد و بر همین اساس، برنامه‌ریزی برای آینده دشوار می‌شود؛ چرا که درآمد این افراد در یک سال با سال دیگر، متفاوت است. البته این موضوع دور از انتظار نیست؛ فرآیند خلاقیت وقت‌گیر و انرژی‌بر است و فرصت و توانی برای برنامه‌ریزی و مدیریت مالی باقی نمی‌گذارد. بنابراین، نویسندگان و هنرمندان ممکن است به اندازه‌ای روی کار خود متمرکز باشند که از سایر جنبه‌های زندگی و از جمله امور مالی غافل بمانند.

پدیده «اسطوره فرهنگی هنرمند گرسنه» نیز یکی دیگر از عواملی است که به فقدان بینش اقتصادی در میان نویسندگان و هنرمندان می‌انجامد. بسیاری از مردم بر این باورند که هنرمندان باید برای هنر خود رنج بکشند. موفقیت مالی در نویسندگان و هنرمندان، با زندگی خلاقانه و اسطوره‌نگاری فرهنگی هنرمندان در تضاد است. چنین رویکردی به ذهنیتی می‌انجامد که طی آن برنامه‌ریزی و مدیریت مالی برای فرآیند هنری بی‌اهمیت یا حتی مضر تلقی می‌شود. عوامل شخصی نیز می‌تواند در آماده نبودن برخی از نویسندگان و هنرمندان برای بازنشستگی نقش داشته باشد. برخی از نویسندگان و هنرمندان ممکن است سبک زندگی غیرسنتی یا کلاسیک داشته باشند که به تجربیات، بیش از دارایی‌های مادی اهمیت می‌دهد. آنها ممکن است سفر، معاشرت و ارتباطات وسیع، یا فعالیت‌های دیگر را بر پس‌انداز برای آینده اولویت دهند.

گاهی نیز نویسندگان و هنرمندان مهارت‌های مدیریت مالی برای برنامه‌ریزی دوران بازنشستگی را در اختیار ندارند. سواد مالی همیشه در مدارس آموزش داده نمی‌شود و بسیاری از مردم به صورت خودجوش برای درک مفاهیم اولیه مانند بودجه، پس‌انداز و سرمایه‌گذاری تلاش می‌کنند. چنین موضوعی تصمیم‌گیری آگاهانه در مورد امور مالی را برای نویسندگان و هنرمندان دشوار می‌کند. اما، با وجود این چالش‌ها، مهم است که نویسندگان و هنرمندان نیم‌نگاهی نیز به دوران بازنشستگی خود داشته باشند. یکی از راه‌های ایجاد این چشم‌انداز، به وجود آوردن و خلق یک جریان درآمدی منظم، مانند آموزش، مشاوره یا سایر فعالیت‌هایی است که به نوعی به هنر آنها ارتباط دارد. این چشم‌انداز و عمل به آن، پایه مالی باثبات‌تری را به وجود می‌آورد و در عین حال امکان فعالیت‌های خلاقانه را برای هنرمندان فراهم می‌آورد. گام مهم دیگر، بودجه‌ریزی و پایبندی به آن است. مدیریت بودجه به نویسندگان و هنرمندان کمک می‌کند هزینه‌های خود را در نظر بگیرند و ردیف‌های درآمدزایی که می‌تواند پس‌اندازهای آینده را افزایش دهد، شناسایی کنند. همچنین با مدیریت بودجه، می‌توانند شرایطی فراهم آورند که از مخارج بالا جلوگیری شود و آسیب‌های مالی مدیریت شوند. مشورت با یک مشاور مالی یا حسابدار نیز می‌تواند موجب انجام سرمایه‌گذاری‌های کوچک، متوسط یا بزرگ شود که آینده مالی هنرمندان و نویسندگان را تضمین می‌کند. با همه این موضوعات، مهم است که نویسندگان و هنرمندان ذهنیت خود را درباره پول و برنامه‌ریزی‌های مالی تغییر دهند. آنها به جای اینکه پول و مباحث مالی را در تضاد با خلاقیت بدانند، باید آنها را ابزاری ضروری برای حمایت از فعالیت‌های هنری خود تلقی کنند. پیرو این تفکر، نویسندگان و هنرمندان با اتخاذ رویکردی پیشگیرانه در امور مالی می‌توانند اطمینان پیدا کنند که می‌توانند تا زمان بازنشستگی علایق خود را دنبال کنند و با مشکلات مالی هم دست‌وپنجه نرم نکنند.

درس‌های عبرت

ونسان ون‌گوگ، نقاش هلندی-فرانسوی و مایک تایسون، بوکسور آمریکایی درس عبرت‌های بزرگی برای جامعه هنرمندان و ورزشکاران به‌شمار می‌روند که با وجود دستاوردهای مطلوب هنری و ورزشی، در سال‌های پایانی عمر، زندگی وحشتناکی داشتند. ونسان ون‌گوگ سال 1853 در هلند به دنیا آمد. او ابتدا دلال آثار هنری بود، بعد معلم شد و سپس تصمیم گرفت نقاشی را به عنوان یک کار تمام‌وقت دنبال کند. او با وجود استعداد ذاتی در نقاشی، برای تامین مخارج زندگی به حمایت مالی برادرش تئو متکی بود. ون‌گوگ با صرفه‌جویی‌های مالی زیادی که انجام می‌داد، باز هم همواره مقروض بود و در بسیاری مواقع برای فرار از طلبکاران یا برای یافتن شرایط زندگی ارزان‌تر به مناطق مختلف نقل‌مکان می‌کرد. ون‌گوگ در سال 1888 به آرل در جنوب فرانسه رفت و امیدوار بود بتواند از رنگ‌ها و مناظر پرجنب‌وجوش منطقه الهام بگیرد. همین اتفاق هم افتاد؛ آثار معروفی مانند «شب پرستاره» و «آفتابگردان» در این منطقه خلق شد. با این حال، سلامت روان او رو به وخامت گذاشت و از حملات مکرر افسردگی و اضطراب رنج می‌برد. ون‌گوگ چند بار هم در بیمارستان بستری شد و در نهایت تصمیم گرفت به صورت دائم در یک موسسه روانپزشکی در سن پل دو ماوزول بستری شود.

او با همه مقاومت‌هایی که برای دستیابی به یک زندگی مطلوب به خرج داد، در 37سالگی درگذشت. تنها اندکی پس از مرگ او بود که آثارش به رسمیت شناخته شد و مورد تحسین قرار گرفت و کار به جایی رسید که اکنون نقاشی‌های او از ارزشمندترین و پرطرفدارترین آثار هنری جهان به‌شمار می‌روند. موضوع اصلی درباره ون‌گوگ این بود که تلاش‌های مالی او در طول زندگی سختی که داشت، یادآور چالش‌هایی است که بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و ورزشکاران با آن روبه‌رو هستند. چنین افرادی ممکن است برای دستاوردهای هنری یا ورزشی‌شان به شهرت برسند، اما همچنان ممکن است برای گذراندن زندگی‌شان تلاش کنند و به نتیجه هم نرسند.

مایک تایسون، بوکسور آمریکایی، نیز نمونه یک ورزشکار پردرآمد است که در بخش‌هایی از زندگی با مشکلات بزرگ مالی روبه‌رو شد. او که در سال 1966 به دنیا آمد، در 20سالگی به جوان‌ترین قهرمان سنگین‌وزن جهان تبدیل شد. سبک مبارزه تهاجمی و شخصیت بزرگ‌تر از حد معمول سبب شد تا تایسون به یکی از محبوب‌ترین و پردرآمدترین ورزشکاران زمان خود تبدیل شود. اما همه آنچه به دست آورد را به‌طور افراطی برای ماشین‌ها، خانه‌ها و سایر وسایل لوکس خرج کرد. بدتر از همه اینکه او در سال 1992 به اتهام تجاوز جنسی زندانی شد و در شش سال محکومیت خود، بسیاری از دارایی‌هایش را به دلیل دعاوی حقوقی از دست داد. زمانی که در سال 1995 از زندان آزاد شد، به بوکس بازگشت اما هیچ‌گاه نتوانست موفقیت‌های قبلی را تکرار کند. تایسون با وجود اینکه میلیون‌ها دلار از مبارزه‌هایش در بوکس به دست می‌آورد، اما با اعتیاد و سوءمدیریت مالی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. کار به جایی رسید که در سال 2003 اعلام ورشکستگی کرد و از آن زمان برای بهبود شرایط مالی از طریق سرمایه‌گذاری‌های تجاری و حضور در رسانه‌ها تلاش کرد. تلاشی که آن‌گونه که باید، به نتیجه نرسیده است. نکته جالب این است که داستان تایسون در بسیاری از دوره‌های آموزشی هوش و مدیریت مالی و همچنین مدیریت ریسک، به عنوان یک داستان هشداردهنده درباره اهمیت مدیریت مالی و هزینه‌های مسئولانه مطرح می‌شود.

جی. کی. رولینگ،

الگوهای مطلوب

همه هنرمندان، نویسندگان و ورزشکاران، مانند اسکات فیتزجرالد، ونسان ون‌گوگ و مایک تایسون زندگی خود را نباخته‌اند. نمونه‌های زیادی از هنرمندان، ورزشکاران و نویسندگان وجود دارند که از درآمد خود برای سرمایه‌گذاری عاقلانه استفاده کرده‌اند و با بهره‌برداری از این سرمایه‌گذاری‌های عاقلانه، ثروتمند شده‌اند. این افراد نه‌تنها به موفقیت مالی دست یافته‌اند، بلکه توانسته‌اند از دارایی خود برای حمایت از امور خیریه و ایجاد تاثیر مثبت در جهان استفاده کنند. شان کوری کارتر که به Jay-Z معروف است، رپر، تهیه‌کننده موسیقی و تاجر آمریکایی است. او که در بروکلین نیویورک به دنیا آمده، کار خود را به عنوان خواننده رپ در دهه 1990 آغاز کرد و به سرعت مشهور شد و یکی از موفق‌ترین و تاثیرگذارترین نوازندگان نسل خود لقب گرفت. جی زی در طول زندگی حرفه‌ای خود فعالیت‌ها و ریسک‌های تجاری هوشمندانه‌ای انجام داده که به او کمک کرده دارایی خالص شخصی خود را به بیش از یک میلیارد دلار برساند. او در سرمایه‌گذاری‌های مختلفی از جمله املاک، استارت‌آپ‌های فناوری و تیم‌های ورزشی سرمایه‌گذاری کرده و موفق هم شده است. یکی از موفقیت‌آمیزترین سرمایه‌گذاری‌های جی زی، خرید برند Armand de Brignac بود که با نام Ace of Spades نیز شناخته می‌شود. او در سال 2014 این برند را از صاحبان قبلی خرید و از آن زمان آن را به یک برند لوکس بسیار موفق تبدیل کرد.

لبرون جیمز، بسکتبالیست آمریکایی نیز از دیگر نمونه‌هایی به‌شمار می‌رود که با هوش مالی و تجاری صحیح، به میلیون‌ها دلار دست یافته است. جیمز نیز مانند جی زی از ثروت خود برای سرمایه‌گذاری در مشاغل و سرمایه‌گذاری‌های مختلف استفاده کرده و در چندین فعالیت رسانه‌ای و سرگرمی موفق، از جمله شرکت تولید SpringHill Entertainment و پلت‌فرم رسانه دیجیتال Uninterrupted سهامدار است. او که از تاریخ‌سازترین بسکتبالیست‌های جهان به‌شمار می‌رود، بنیاد خانواده لبرون جیمز را در سال 2004 تاسیس کرد که به حمایت آموزشی کودکان و خانواده‌های محروم می‌پردازد. در سال 2018، او مدرسه I Promise را در زادگاهش آکرون-اوهایو افتتاح کرد که آموزش رایگان، غذا و سایر خدمات پشتیبانی را برای دانش‌آموزان آسیب‌پذیر ارائه می‌دهد.

جی. کی. رولینگ، نویسنده افسانه‌ای مجموعه داستان‌های هری پاتر هم از جمله نویسندگانی است که از درآمد خود برای سرمایه‌گذاری عاقلانه و دستیابی به موفقیت مالی استفاده کرده است. رولینگ نوشتن نخستین داستان از مجموعه کتاب‌های هری‌پاتر را در حالی آغاز کرد که یک مادر مجرد بود و در ادینبورگ اسکاتلند زندگی می‌کرد. این کتاب را ابتدا چندین ناشر رد کردند اما در نهایت به موفقیت بزرگی دست یافت و بیش از 500 میلیون نسخه در سراسر جهان فروخت. رولینگ علاوه بر اینکه از ثروت خود برای حمایت از اقشار مختلف آسیب‌پذیر و همچنین کمک به تحقیقات درمانی بیماری ام‌اس استفاده می‌کند، سرمایه‌گذاری‌های هوشمندانه بسیاری انجام داده است که از آن جمله می‌توان به خرید یک عمارت تاریخی در ادینبورگ و تبدیل آن به موزه اشاره کرد.

استفن کینگ نیز که یکی از موفق‌ترین و پرکارترین نویسندگان تمام تاریخ محسوب می‌شود، روی کسب‌وکارهای مختلفی سرمایه‌گذاری کرده که از آن جمله می‌توان به یک ایستگاه رادیویی و یک تیم کوچک بیسبال اشاره کرد. او همچنین سرمایه‌گذاری‌های زیرکانه و جذابی در املاک انجام داده که سبب شده دارایی‌هایش به شکل قابل توجهی افزایش یابد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...