یخ «پوست شیر» گرفت و بالا آمد. بالاتر و بالاتر تا اینکه با غائله «لوتوس مال» در تاریخ سینما ثبت شد و قایقش فعلاً در ساحل آرام گرفته. برادران محمودی را می‌شناسیم. دست‌کم از سه اثر قابل‌توجهِ «شکستن هم‌زمان بیست استخوان»، «رفتن» و «چند متر مکعب عشق». اما در خیل سریال‌ها چرا این مجموعه، چشمگیر شد؟ پاسخ از دریچه حقوق چنین است:

پوست شیر

1
حکومت محتوایی قانون

همیشه شنیده‌ایم که پلیس مقید به اجرای قانون و حقوق شهروندی است. امری که معمولاً در جرائم سیاسی و امنیتی یعنی جرائمی که در ایران- درست یا غلط- به جرائم علیه سیستم تعبیر می‌شود، با چالش‌هایی جدی مواجه است. موازینی منعکس در قوانین و مقررات مربوط به دادرسی کیفری ازجمله رعایت احترام کامل متهم و بالطبع مجرم، رعایت مدت بازداشت در فراجا، نحوه بازجویی صحیح و قانونی، رعایت حقوق مرتبط با بهداشت و درمان فرد بازداشت‌‌شده، تفاوت میان مطلع، متهم، شاهد، مجرم و کذا. امری که در سریال، قالب فرم گرفته و گهگاه رعایت نمی‌شود. مثلاً با افراد داخل در فضای جرم، بد صحبت می‌شود، رفتارهای خلاف‌قانون صورت می‌گیرد و تهدیدهای غیرقانونی مشاهده می‌کنیم. حتی مُحب، درخواست متهم برای سرویس بهداشتی را نمی‌پذیرد و او در اتاق بازجویی، ادرار می‌کند. اما در این مسیر، نهایتاً حقوق و قانون رعایت شده و هدف این قواعد -یعنی عدالت- رخ می‌نماید. گویی پلیسِ جمشید محمودی، گاهی از کنار خط‌قرمزها عبور می‌کند و حتی آن را خم می‌کند، اما نمی‌شکند. به بیان بهتر، میان امنیت و حقوق شهروندی که غالباً مقابل یکدیگر قرار می‌گیرند، به‌جای اینکه کنار هم باشند، تعادلی برقرار شده. یعنی پلیس هرقدر که به موازین سیستم احترام گذاشته و خط‌قرمزها را بیان کرده، همان‌قدر به آن‌ور خط- طرف مردم- نگریسته. اساساً محب، پلیسی تیز و تند است، اما برای تبهکاران. او ازقضا با مردم مهربان است؛ سهل و ممتنع و همین مخاطب را زنده نگه داشته. اینکه پلیس اسیر شکل نیست و غایتش، رعایت عدالت است. پلیسی که می‌فهمد خانواده مجرم و متهم گناهی ندارند. تماشاچی که پلیس خشک و مقید محض نمی‌خواهد. بیننده در پایان، از پلیس تقاضا دارد عدالت را لمس کند و به او عرضه کند. هرچند در قصه، هم‌دردی محب با نعیم به‌دلیل کشته‌شدن دخترشان، تماشاگر را در پیگیری عجیب و غیرروتین مامور پلیس، توجیه و قانع می‌کند.

2
پلیسی که دوست داریم

پلیس در نظر شاید کلیشه‌ای ما، روز و شب ندارد و پی مجرمان و خلافکاران است.کارمند است، اما واقعاً نیست. یعنی اسیر ساعت ورود و خروج، تایم اداری، وقت ناهار و مرخصی آخر هفته و بین‌التعطیلین نیست. کارتابل‌باز و تقویم‌باز نیست. پلیسی که سریال بازنمایی کرده هم، دقیقاً چنین است. پرسنلی از سیستم که رنج‌ها، دردها و مصائب شغلی‌اش را می‌بینیم و به او حق می‌دهیم. بازنمایی نیروی پلیس در آثار تصویری، غالباً رسمی و در چارچوب ابلاغ‌های ناجی هنر است. اما در سریال، پلیس قبل از آنکه مستخدم سیستم، مامور دولت و معذور باشد، یک شهروند مثل بقیه است. عاطفه دارد، خوشحال می‌شود، عصبانی می‌شود، مانند مردم لباس می‌پوشد و 24ساعته، کت و شلوار ندارد! ظاهرش هم شبیه آحاد ملت است. اتفاقاً مثل آنها هم حرف می‌زند. امری که موجب نزدیکی مخاطب و تصویر پلیس در سریال شد. پلیسی که بیشتر از جرائمی چون بی‌حجابی، مشروبات الکلی و ماهواره، دنبال جرائم بارز و واقعی از منظر حقوقی و جرم‌شناسی است. پلیسی که ایدئولوژیک نیست، کارش را انجام می‌دهد و بهشت و جهنم شهروندان را کار ندارد. پلیسی که مشتاقیم بغلش کنیم.

ماموری که به‌رغم صرف همه زندگی‌اش‌ بابت یک پرونده قتل و سرانجام‌ یافتن قاتل، تنها به‌خاطر چند روز تاخیر در یافتن مجرم، از نعیم عذرخواهی می‌کند. معذرت خواستن پلیس اصولاً در ایران، کیمیایی کمیاب است و محب، پلیسی رویایی و کعبه‌آمال ما.

3
عدالت شخصی

عدالت رسمی بر ذمه قوه‌قضائیه است. ساختاری که با کمک ضابط قضایی، عدالت قانونی و قضایی را شکل می‌دهد. لذا افراد خود نباید به‌دنبال انتقام بروند و مسیر صحیح و اصولی، پناه بردن به دامان پاسگاه و دادگاه است. اما این راه، صعب، زمان‌بر و بدون تضمین موفقیت است. سیستمی که با وجود میلیون‌ها پرونده در دستگاه قضایی،کار را برای شهروندان و حکومت مشکل کرده. همین داستان، شهروندان را به دو دسته تقسیم کرده: آنها که قید احقاق‌حق را می‌زنند و آنها که خود دست‌به‌کار شده و مستقیم یا ازطریق عواملی که استخدام می‌کنند، پی عدالت را از خارج سیستم می‌گیرند؛ عاملی که موجب چشم‌نواز شدن «پوست شیر» شد. اینکه مخاطب بیشتر از پلیس، طرف نعیم را می‌گیرد و تصمیمش برای گیرانداختن منصور باجلان را سریع‌تر و موثرتر می‌داند. جالب‌تر اینکه در جایی از پرونده، محب هم دل به این داستان داده و نعیم را دستگیر نمی‌کند. هرچند توجیه می‌شود که به‌دلیل از دست نرفتن سرنخ بوده یا همدردی او با نعیم به‌خاطر داغ مشترک‌شان. اما واقعیت این است که دست‌کم در اوقاتی، مردم از سیستم در این قضیه جلوترند. پس عدالت شخصی در مواقعی کارسازتر است، نقطه‌ای که زنگ‌خطر بوده و عدالت غیررسمی را پررنگ‌تر می‌نماید.

با «پوست شیر» یا «قلب پرنده» فرقی نمی‌کند، برادران محمودی برای ما دنیایی را تصویر کردند با رفیقی ناب، عاشقی محض، پدری خالص، مادری جان‌فدا و البته پلیسی نازنین، حق‌مدار و هواخواه عدالت که از عدم اتمام‌ مطلوب ماموریتش، ناراحت است و پوزش می‌خواهد. همین‌قدر دست‌نیافتنی. همین‌قدر زیبا و البته در دوردست‌ترین نقطه از جایی که ما ایستاده‌ایم.

هم‌میهن

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...