پنجرهای آغشته به خون و باران | فرهیختگان
«زنی پشت پنجره» [The woman in the window] یک فیلم آمریکایی در ژانر تریلر روانشناختی به کارگردانی جو رایت است که فیلمنامه آن را تریسی لتس براساس رمانی به همین نام از ای. جی. فین [A. J. Finn] نوشته است؛ رمانی که در سال ۲۰۱۸ منتشر شد و در لیست پرفروشترین کتابهای سال قرار گرفت و زمان چندانی نگذشت تا جلوی دوربین هم برود و به یکی از فیلمهای موفق سال تبدیل شود. البته این فیلم یادآور یکی از کارهای آلفرد هیچکاک هم هست و تمام اینها به اضافه نام کارگردان آن، جو رایت، باعث شد که در فهرست کنجکاویهای مخاطبان قرار بگیرد. زن پشت پنجره که حتی نام آن با پنجره عقبی هیچکاک شباهت دارد، به فیلمهای زیاد دیگری از ژانر معمایی در سینمای کلاسیک جهان بیشباهت نیست و خود کارگردان، همانطور که در نامگذاری کارش به فیلم هیچکاک ادای دین کرده، به بهانههای مختلف به تمام آن فیلمها هم در روند روایت قصه اشارههایی میکند. نکته جالب درمورد دیدن فیلم زنی پشت پنجره در این شرایط، ارتباط آن با حال و هوای قرنطینه سراسری است که بهدلیل شیوع کرونا همه دنیا گرفتار آن شدهاند. ایمی آدامز، جولیان مور، وایت راسل، آنتونی مکی و گری اولدمن از بازیگران فیلم هستند.
خلاصه داستان
یک روانشناس کودک به نام آنا فاکس پس از جدا شدن از همسرش ادوارد در یک آپارتمان تنها زندگی میکند. ادوارد حضانت دختر آنا را نیز برعهده گرفته اما روزانه بههمراه دخترش با آنا تلفنی صحبت میکند. آنا از آگورافوبیا یا برزنهراسی رنج میبرد و نمیتواند از خانه خارج شود. این یک بیماری روانی است که باعث هراس فرد از مکانهای جمعی میشود و چنین وحشتی باعث شده که آنا مجبور به مصرف داروهای توهمزا باشد. محصور شدن در خانه او را ترغیب میکند که از پنجره، همه همسایگان خود را رصد کند؛ ازجمله خانواده راسل که اخیرا به آپارتمانی در آن طرف خیابان نقل مکان کردهاند. یک شب، جین راسل به دیدار آنا میرود و آنها با یکدیگر دوست میشوند. آنا همچنین با ایتان، پسر نوجوان جین آشنا میشود که در خانه، پدرش (آلیستر راسل) همیشه با پرخاش او را تنبیه میکند. یک شب، آنا از پنجره میبیند که جین با چاقو به قتل رسیده است. او با پلیس تماس میگیرد و قتل را گزارش میدهد اما توضیحات آلیستر راسل و پیگیری پلیس نشان میدهد که جین راسل زنده است و چهرهای متفاوت با کسی که آنا دیده، دارد. آنا توضیحات آلیستر را باور نمیکند و به جاسوسی از خانواده راسل از طریق پنجره ادامه میدهد. علیرغم اینکه پلیس میگوید آنا بهدلیل مصرف دارو و مشروبات الکلی دچار توهم شده، اما خود آنا معتقد است که آلیستر همهچیز را صحنهسازی کرده و جین راسل واقعی به قتل رسیده است. دیوید، مستاجر آنا، در زیرزمین خانه او زندگی میکند و میگوید چیز مشکوکی مبنیبر قتل، نشنیده و ندیده است. آنا کمی بعد میفهمد که دیوید یکبار در زندان بوده و در آزادی مشروط به سر میبرد. از طرفی دو نشانه مییابد که ثابت میکنند آن زن مقتول توهم نبوده و واقعا به خانه او آمده است. قضیه هرچقدر جلوتر میرود، پیچیدهتر هم میشود و همین دادههای پیچیده که دانهدانه به قصه اضافه میشوند، مثل ابزاری است که در اختیار کارگردان قرار دارد و میتواند با حل آنها برای مخاطبش جذابیت بسازد.
نقد و تحلیل
تازهترین تجربه جو رایت، یک فیلم دلهرهآور و روانشناسانه سرگرمکننده است که حال و هوای فیلمهای کلاسیک نوآر را از طریق فیلمنامهای پرکشمکش و ملتهب، زنده میکند. «زنی پشت پنجره» اتمسفری تاریک و بدبینانه دارد و در بستر یک معمای آگاتا کریستیگونه، قصه غافلگیرکننده و پر پیچوخمش را جلو میبرد. اسکلت اصلی پیرنگ در این فیلم، شباهت زیادی به «پنجره عقبی» آلفرد هیچکاک دارد که به همین دلیل جو رایت در همان ابتدا به فیلم استاد، ارجاع میدهد. چالش اصلی جو رایت در «زنی پشت پنجره» این بوده که چطور با وجود شباهت پلات، بتواند از زیر سایه نام بزرگ هیچکاک خارج شود و حرفی برای گفتن داشته باشد. در ادامه این توضیح داده خواهد شد که او چگونه درمجموع از این چالش سربلند بیرون آمده است. بهطورکلی «زنی پشت پنجره» یک فیلمنامه با حداقلی از نمره قبولی دارد که در فرآیند ساخت توسط جو رایت، جبران شده و فیلمی جاندار و قوی را به ارمغان آورده است. فیلمی که بهخاطر معجزه فضاسازی با موسیقی بهیادماندنی، فیلمبرداری درخشان و بازیهای استادانه، از یادمان میبرد که پیرنگی مشابه «پنجره عقبی» دارد.
فیلمنامه استاندارد، کارگردانی عالی
زاویه دید در روایت زنی پشت پنجره، اولشخص است و آنا، شخصیت اصلی فیلم به اختلال آگورافوبیا (ترس از محیط باز و شلوغ) مبتلاست و مجبور است تمام کارهایش را در خانه انجام بدهد. بر همین اساس، کل وقایع فیلم در یک لوکیشن یعنی همان خانه آنا، سپری میشود. فیلمهایی که لوکیشن محدود دارند و از نظر دراماتیک به موقعیت مکانی و فضاسازی وابستهاند، حتما باید از طریق نماهای معروف و تاکید بصری بر محیط، لوکیشن را برجسته کنند و به آن تشخص ببخشند. چیزی که مثلا در فیلم «اتاق» از لنی آبراهامسون و «مادر!» از دارن آرونفسکی در سالهای اخیر دیدهایم. در زنی پشت پنجره نیز فیلمساز به همین دلیل در ابتدا چند نمای تراولینگ نرم از زوایای مختلف خانه نشان میدهد و در یک نمای هلندی (کج و مورب) راهپله و پنجره گنبدیشکل سقف را منعکس میکند. آرامش در این سکانس، آتشی زیر خاکستر است و مورب بودن قاب در نمای راهپله، حس عدم تعادل و گیجی را انتقال میدهد که البته نوعی آینهداری از پایانبندی شوکهکننده فیلم هم محسوب میشود. این تاکید بر لوکیشن را در صحنههای مختلف فیلم میبینیم. مثلا نماهای اورهد از پنجره گنبدیشکل در چند جای دیگر فیلم وجود دارد که جو رایت از این طریق، ارتفاع ساختمان را مورد تاکید قرار میدهد و برای پایان خوفناک فیلم مقدمهچینی میکند.
از پنجره عقبی تا زنی پشت پنجره
آلفرد هیچکاک در «پنجره عقبی»، موقعیت مکانی محله را با نماهای فراوان در ابتدای فیلم میسازد که البته شیوه فضاسازی او با جو رایت تفاوت دارد. نخست آنکه لحن فیلم هیچکاک، سرخوشانه و شوخ است و به همین دلیل نور، موسیقی و میزانسن در نماهای هیچکاک، برخلاف جو رایت، پرانرژی است. بهعلاوه تاکید هیچکاک در «پنجره عقبی» بر موقعیت مکانی محله است و نماهای خارجی بیشتری به ما نشان میدهد، درحالیکه جو رایت دوربینش را کمتر از خانه خارج میکند تا احساس محصور بودن و خفقان اختلال آگورافوبیای آنا را در اتمسفری تاریک و راکد، بهتر برای ما خلق کند. مهمترین نکات فرمال در استقلال هنری این فیلم، همین دو مورد است که در سراسر فیلم نمود دارد.
البته باید ذکر کرد که هیچکاک بهعنوان استاد تعلیق در سینما، در همان نقطهعطف اول فیلمش که قتل رخ میدهد، فرضیه قاتل بودن لارس توروالد را مطرح میکند و بیشتر تمرکزش را بر چگونه پرهیجان و پرتنش روایتکردن همین فرضیه میگذارد. درحالیکه در «زنی پشت پنجره» آنچه باعث جذابیت فیلم شده، عنصر غافلگیری در دو توئیست (پیچش) شوکهکننده فیلم است. ابتدا متوجه میشویم فرضیه اولیه فیلم بهکلی نادرست بوده و احتمالا آنا در اثر توهم به غلط گمان کرده که جین راسل کشته شده است. درنهایت نیز دوباره رودست میخوریم و متوجه میشویم که ایتان مادرش را کشته است. بنابراین هرچند این تفاوت در ریلگذاری پیرنگ هم استقلال هنری «زنی پشت پنجره» را تقویت میکند، هنر هیچکاک در تعلیق بر هنر جو رایت در غافلگیری برتری دارد. همینجا باید گفت که در چند صحنه، جو رایت در استفاده بیجا و کممایه از عنصر غافلگیری، ناشیانه عمل کرده است. مشخصا منظور ترسیدنهای مداوم و بیدلیل آناست که گاهوبیگاه بهخاطر کوچکترین قایمباشکبازی مستاجرش یا شیطنتهای کودکان در هالووین وحشت میکند و این شوکهای باسمهای، با اغراق فیلمساز، تصنعی از آب درآمده و از ارزش فیلم میکاهد.
خوشریتم اما حاوی چند عنصر اضافه
زنی پشت پنجره از انسجام کافی برخوردار است و هرگز از ریتم نمیافتد. بااینحال، شاید اگر جو رایت کمی مقدمه فیلم در پرده اول را روانتر و سریعتر جلو میبرد، جذابیت کلی فیلم بیشتر میشد. برای مثال شخصیت روانشناس که به آنا کمک میکند، عملا تاثیر خاصی در داستان ندارد و بدبینی شوهر خیالی آنا به روانشناس، کاملا زائد است. نویسنده میتوانست کل نقش روانشناس را به شوهر خیالی آنا و یا مستاجر او منتقل کند و به روند اتفاقات پرده اول سرعت ببخشد. جالب است که وقتی آنا تصمیم به خودکشی میگیرد، یک صحنه گفتوگو با روانشناس داریم که آنا در آن صحنه درباره تصمیم خودش به روانشناس هیچ توضیحی نمیدهد. یعنی تنها جایی از فیلم که حضور روانشناس میتوانست محلی از اعراب داشته باشد، عملا هدر میرود.
راوی غیرقابلاعتماد
یکی از جذابیتهای زنی در پنجره، استفاده از تمهید «راوی غیرقابلاعتماد» است. آنا بهدلیل مصرف داروهای توهمزا و نوشیدن مکرر، در جاهای مختلفی از فیلم کابوس و توهم میبیند و این باعث میشود که هم مخاطب و هم خود آنا درباره آنچه او میبیند، اعتماد 100درصد نداشته باشند. البته فیلمساز مراقب بوده که میزان توهم و کابوس آنا از کنترل خارج نشود. یعنی جو رایت مراقب بوده که حقیقت و توهم از یکدیگر قابلتفکیک باشند و مخاطب بهکلی اعتمادش را به راوی از دست ندهد. مختصاتی که فیلم از آنا به ما ارائه میدهد بهگونهای است که صرفا کمی عدم قطعیت در مشاهدات آنا درنظر بگیریم و این موضوع به غافلگیری و جذابیت فیلم کمک میکند. از این لحاظ، زنی پشت پنجره را میتوان با فیلمهای موفقی مثل «باشگاه مشتزنی»، «جزیره شاتر» و بازی «مکس پین2» مقایسه کرد که از نظر سبکی و حتی داشتن توئیستهای شوکهکننده، شباهت زیادی به زنی پشت پنجره دارند. اساسا راوی غیرقابلاعتماد یک تمهید رایج و جذاب در سینمای نوآر است که بهخوبی در این فیلم نیز بهکار گرفته شده است. آنا در سکانسهای مختلف، فیلمهای کلاسیک نوآر شاخصی مثل «غرامت مضاعف»، «چراغ گاز»، «خرابکار» و «ساعت بزرگ» را از تلویزیون تماشا میکند که حکم ادای دین جو رایت به آثاری که از آنها الهام گرفته، دارد.
اوقاتی که تفنگ چخوف شلیک نمیکند
در پیرنگ زنی پشت پنجره، چندین مورد استفاده کارآمد از قاعده تفنگ چخوف میبینیم. تفنگ چخوف اشاره دارد به یک توصیه دراماتیک از چخوف با این مضمون که هر عنصر در داستان که به چشم میآید، حتما باید وجودش ضرورت داشته باشد و در یک بزنگاه نقش خود را ایفا کند. مثلا تفنگی که در داستان بر دیوار اتاق است، یک جایی باید حتما شلیک شود. در این فیلم نیز تفنگ چخوف را در قضیه گوشواره کیتی، نقاشی آنا و عکسی که آنا از گربهاش میگیرد، میتوان یافت. در تمام این موارد، عناصر بهظاهر بیاهمیت بعدها در روند داستان تاثیر میگذارند و لااقل ذهن مخاطب را موقتا به صحت مشاهدات آنا متقاعد میکنند.
شخصیتپردازیهای یک داستان معمایی و روانشناختی
شخصیتپردازی بیشتر کاراکترها در زنی پشت پنجره، درخشان است اما یک باگ بزرگ در شخصیتپردازی ایتان وجود دارد که شاید بزرگترین ضعف فیلم باشد. صرفنظر از اینکه فیلم نتوانسته شناسنامه روشنی از ایتان ارائه دهد، انگیزه او برای فریبکاری و قتل را نیز در هالهای از ابهام رها میکند. ایتان ابتدا یک نوجوان مظلوم و مهربان به نظر میرسد. مثلا در صحنهای که پدرش را از پنجره خانه آنا میبیند و بغض میکند، یا وقتی پدر موقع خوردن شام بر سر او داد میزند یا جایی که پدر بهتندی بر صورت او سیلی میزند، در همگی این موارد، تصویر یک نوجوان ضعیف که مورد ستم واقع میشود و اعتمادبهنفس و غرورش از دست رفته را میبینیم. حال چگونه باید باور کنیم که ایتان چنین هیولایی است که سه نفر را با خشونت به قتل رسانده و یکی از آنها مادر خودش است؟! مهمتر اینکه توضیحات ایتان درباره چرایی قتل مادرش در چند دیالوگ مبهم ذکر میشود که به هیچوجه باورپذیر نیست. از آن مبهمتر، چرایی قتل پم، دستیار پدرش در شرکت است که فیلم هیچ توضیحی درباره آن ارائه نمیدهد. یک اتفاق مبهم دیگر که توسط ایتان انجام شده ولی در هیچ جای فیلم چرایی آن مشخص نیست، ایمیل ناشناس ارسالی برای آناست. ایمیلی که باعث میشود آنا دوباره پلیس را خبر کند و این دفعه باور کند که جین راسل زنده است و خودش دچار توهم شده. ایتان چه انگیزهای برای فرستادن این ایمیل برای آنا داشته و تبعات آن را چطور محاسبه کرده است؟ نمیدانیم.
درخشش بازیگران
آنچه در زنی پشت پنجره، ارزش فیلم را چند پله بالاتر آورده، عملکرد درخشان بازیگران است. ایمی آدامز تقریبا ده سال است که در ایفای نقش زنان زخمخورده و افسرده خود را اثبات کرده و به یک برند تبدیل شده. او البته تنوع وسیعی از نقشها را با موفقیت تمامعیار بازی کرده و اینطور نیست که فقط در ایفای نقش چنین پرسوناژی در جا بزند. نگاه سرد و معصومانه ایمی آدامز در کنار چهره نجیبش بارها او را به نامزدی اسکار رسانده و در زنی پشت پنجره نیز تاثیرگذاری بازی او در همین سطح است. جولیان مور و گری اولدمن نیز علیرغم حضور نسبتا کوتاه خود در فیلم، عملکردی فوقالعاده دارند، بهطوریکه در موقعیتهایی که مقابل ایمی آدامز بازی میکنند، صحنه را به دست میگیرند و بازی پرظرافت آدامز را در سایه قرار میدهند. حتی عملکرد بازیگر تازهکاری که در نقش ایتان بازی کرده، بهمراتب جلوتر از شخصیتپردازی ایتان در فیلمنامه است.
...
جو رایت، متولد 25 آگوست ۱۹۷۲، کارگردان ۴۸ ساله انگلیسی که در آمریکا هم فعالیت میکند، بهخاطر اقتباسهای خوبی که تا بهحال انجام داده، معروف است. جو رایت از کودکی به هنرهای نقاشی، تئاتر و سینما علاقهمند بود و از سن پایین با دوربین سوپر ۸ مشق فیلمبرداری میکرد و در تئاترهای عروسکی آماتور فعالیت داشت. علاقه به سینما او را به کالج هنر هدایت کرد و در آنجا توانست نخستین فیلم کوتاهش را بسازد و آرامآرام فعالیت حرفهای خود را کلید بزند. او پس از چند تجربه موفق در زمینه ساخت موزیکویدئو و سریالهای تلویزیونی، تصمیم گرفت نخستین فیلم بلندش را بسازد. در ادامه مرور مختصری بر چند فیلم او خواهیم داشت که قبل از پنجره عقبی ساخته شدهاند.
غرور و تعصب: در سال ۲۰۰۵، جو رایت با اقتباس از رمان مشهور «غرور و تعصب»، اثر جین آستن، با بازی کیرا نایتلی و متیو مکفادین توانست تحسین و توجه منتقدان را به خود جلب کند. این فیلم افتخارات متعددی ازجمله چهار نامزدی اسکار و ۶ نامزدی بفتا را کسب کرد که خود رایت برنده بهترین کارگردان تازهکار در بفتا شد.
تاوان: تجربه بعدی رایت اقتباس از رمان «تاوان» از یان مکایوان منتخب جایزه بوکر بود. این فیلم در سال ۲۰۰۷ منتشر شد. فیلمی که دوباره رایت را با کایرا نایتلی پیوند داد و همچنین جیمز مکآوی و سریشا رونان در آن بازی کردند. تاوان نامزد هفت جایزه گولدنگلوب شد. در جوایز بفتا، ۱۴ نامزدی دریافت کرد و برنده بهترین فیلم شد.
آنا کارنینا: جو رایت اقتباس نمایشی آنا کارنینا سال ۲۰۱۲ را توسط سر تام استوپارد از رمان کلاسیک «آنا کارنینا» لئو تولستوی کارگردانی کرد.