نشان بده، حرف نزن! | مهر


طرح داستان؛ منطق در مقابل تصادف و شانس
طرح داستان «جنگل پرتقال» به معنای فنی آن (plot) از لحاظ تکنیکال و فنی خوب است، در واقع منطق دارد و به‌واسطه یک سببیت، داستان شکل می‌گیرد. ممکن است کسی بگوید این طرح خیلی قوی نیست و مفاهیم عمیقی در آن وجود ندارد. این موضوع ارتباطی به طرح ندارد.

جنگل پرتقال سارا بهرامی

ممکن است کسی بگوید این طرح خیلی قوی نیست و مفاهیم عمیقی در آن وجود ندارد. این موضوع ارتباطی به طرح ندارد. طرح سر جای خود قرار دارد و از نقطه A به نقطه Z می‌رسد

طرح سر جای خود قرار دارد و از نقطه A به نقطه Z می‌رسد؛ معلمی که سر کلاس درس است، موضوع مدرک پیش می‌آید و باید مدرک خود را برای محل کارش بیاورد، برای گرفتن آن به تنکابن می‌رود، مواجهه در تنکابن و دانشگاه با خانم مدیر گروه، همراه نداشتن کارت معافیت سربازی که کار را به روز بعد موکول می‌کند و مابقی داستان.

البته برخی از بخش‌های داستان منطق کمتری دارد مانند دیدار شخصیت اصلی داستان با دانشجوی جوان در حیاط دانشگاه که با سرعت بسیاری این رابطه آن‌قدر قوی می‌شود که شب به مهمانی هم می‌رود.

در مجموع همان‌طور که گفتم طرح دارای منطق است، منطقی که می‌گویم در مقابل تصادف و شانس است. احتمال وقوع این رویدادها وجود دارد، بنابراین داستان منطق خوبی دارد. زمانی که ما این خط داستانی را داریم، نیازی نیست الزاماً اولین رویداد را در ابتدای داستان بیاوریم، برای مثال می‌توان سومین رویداد را در ابتدای داستان استفاده کرد البته این رویدادها به شکل خطی هستند اما امکان جابه‌جایی آن‌ها وجود دارد.

آغاز داستان؛ ۳۰ ثانیه ابتدایی اهمیت دارد
شروع داستان اهمیت زیادی دارد، وقتی می‌گویم شروع، مقصودم ۳۰ ثانیه یا حداکثر یک دقیقه آغاز فیلم است که می‌توانست خیلی جذاب‌تر باشد. اگر این طرح من بود از جاده شروع می‌کردم. آنجا که علی بهاریان در جاده در حال گوش کردن به موسیقی است. این بخش از فیلم بسیار زیبا و دلپذیر است.
فیلم می‌توانست از اینجا به موضوع گرفتن مدرک فلاش‌بک بزند و سکانس کلاس درس و بچه‌ها در فیلم اضافه است یا حداقل سکانس کلاس می‌توانست خیلی کوتاه باشد.

پایان «جنگل پرتقال» خیلی خوب و یک پایان سینمایی است. برداشتن سنگ‌ها از وسط جاده نمادی است از باز کردن مسیری ممنوعه که شخصیت اصلی فیلم برای خودش باز می‌کند. سینما تصویر است و این سکانس یک پایان تصویری بود.

دیالوگ‌های فیلم؛ نشان بده، حرف نزن!
ماهیت سینما می‌گوید «به من نشان بده، حرف نزن»، در داستان‌نویسی هم همین است، اما این موضوع درباره فیلم به مراتب اهمیت بیشتری دارد. در فیلم به لحاظ کمی و کیفی حرف زیاد است. پیش از این هم گفته‌ام که اساساً در سینمای ما عنصری به‌نام «دیالوگ» یا نداریم یا بی‌نهایت ضعیف است.

ادعا می‌کنم ۹۵ درصد بهترین فیلم‌های سینمای ما در دیالوگ نمره صفر دارند. یک مشکل عمده در دیالوگ‌نویسی فیلم «جنگل پرتقال» هم اینکه شخصیت‌ها به‌لحاظ کمی زیاد حرف می‌زنند. ثانیه‌ها و حتی دهم ثانیه در سینما مهم است. چرا باید در مورد موضوعی این‌قدر حرف زده شود؟

من ادعا می‌کنم ۹۵ درصد بهترین فیلم‌های سینمای ما در دیالوگ نمره صفر دارند. ۲ مشکل عمده در دیالوگ‌نویسی فیلم «جنگل پرتقال» وجود دارد؛ اول اینکه شخصیت‌ها به‌لحاظ کمی زیاد حرف می‌زنند. ثانیه‌ها و حتی دهم ثانیه در سینما مهم است. چرا باید در مورد موضوعی این‌قدر حرف زده شود؟

در سکانس خداحافظی علی و مریم، ۲ شخصیت خیلی با هم حرف می‌زنند، چرا این سکانس را می‌گویم چون یکی از بهترین صحنه‌های فیلم است. ۲ اتفاق فوق‌العاده را در این صحنه می‌بینیم؛ هدیه دادن صفحه ویگن به مریم و اینکه علی موهایش را زده است. این ۲ اتفاق بیننده را به‌معنای درست غافلگیر می‌کند اما زیاده‌گویی شخصیت‌ها به این ۲ تصویر خوب آسیب زده است.

فیلم مینی‌مالیستی نیست. در کتابفروشی هم درباره پاترول زیاده‌گویی داریم. وقتی مفهوم و موضوعی را در سینما به مخاطب نشان دهیم گویی هزار کلمه گفته‌ایم.

جنگل پرتقال

این اتفاق در برخی دیگر از سکانس‌ها هم دیده می‌شود مانند سکانس مکالمه مدیر مدرسه و علی بهاریان. در این صحنه ما حمایت مدیر از علی را «می‌بینیم» و نیازی نیست مدیر همین را به علی «بگوید». وقتی می‌گویم دیالوگ‌ها باید مینی‌مالیستی باشند لزوماً به معنای کم کردن تعداد کلمات نیست بلکه منظور فشرده و حذف کردن کلمات اضافی است. شخصیت می‌تواند ده‌ها جمله بگوید اما دیالوگش مینی‌مالیستی باشد. چند خط حرف بزند. فکر می‌کنم اگر حجم دیالوگ در این فیلم به یک سوم هم می‌رسید نه فقط فیلم به لحاظ مفهومی آسیب نمی‌دید، بلکه قوی‌تر هم می‌شد.

چند سکانس خاص؛ ماشینی که نماد مریم بود
سکانسی که خانه مریم را نمایش می‌دهد و او از خانه خارج می‌شود، بسیار هوشمندانه بود. این صحنه به‌عنوان پیچ محتوایی داستان خیلی خوب است. وقتی مریم برمی‌گردد یک مونولوگ تقریباً طولانی دارد که بسیار خوب است.

این همان نمونه‌ای است که گفتم، دیالوگ طولانی اما فشرده و بدون اضافه‌گویی. یکی دیگر صحنه‌هایی که برای من جذاب بود دیدن ماشین تصادفی مریم در باغ پرتقال است که البته جا داشت زمان آن یکی دو ثانیه کوتاه‌تر شود. این سکانس بسیار به‌موقع و به‌جا بود. انگار ماشین نماد شخصیت آسیب‌دیده مریم است.

بودن سکانس مهمانی شبانه هم در فیلم به‌طور کلی خوب بود، هرچند بهتر بود منطق رفتن علی به آنجا قوی‌تر باشد. آشنایی کوتاه علی با آن دانشجو برای اینکه شب به خانه‌اش برود توجیه داستانی محکمی ندارد اما کلیت وجود این بخش در فیلم به نظرم خوب و قابل قبول است.

محتوای داستان؛ تفکری که فربه نیست
داستان این فیلم به لحاظ عمق و تفکری که قرار است به مخاطب منتقل کند خیلی فربه نیست. چرخش شخصیت مریم، اینکه همه چیز را می‌داند و دچار فراموشی نشده خیلی خوب است اما کافی نیست.

در سکانس خداحافظی، جایی که علی بغض می‌کند قشنگ است اما فیلم از این صحنه‌ها که ما را با علی صمیمی کند، کم دارد. از بین شخصیت‌های فرعی، دوست علی که ماهی‌فروش بود و مالک خانه اجاره‌ای، به‌رغم حضور کم‌شان صمیمی و دلنشین بودند و به اصطلاح خون داشتند

شخصیت علی بهاریان خیلی عمیق نیست. مدام در فیلم می‌شنویم او شخصیتی بسیار برجسته است اما به‌واقع آن را درک نمی‌کنیم، به‌علاوه، شخصیتی دوست‌داشتنی نیست. او را خیلی درک نمی‌کنم.

در شخصیت‌پردازی، علی به‌واسطه صریح بودنش خاص شده و این خوب است، ولی این خاص بودن نیاز به مکمل دارد و مکملش این است که دوستش داشته باشیم، در غیر این صورت بیننده همراه شخصیت نمی‌شود.

مثلاً در سکانس خداحافظی، جایی که علی بغض می‌کند قشنگ است اما فیلم از این صحنه‌ها که ما را با علی صمیمی کند، کم دارد. از بین شخصیت‌های فرعی، دوست علی که ماهی‌فروش بود و مالک خانه اجاره‌ای، به‌رغم حضور کم‌شان صمیمی و دلنشین بودند و به اصطلاح خون داشتند.‌

درباره فرآیند تحول شخصیت‌ها هم تأثیرپذیری مریم با گرفتن صفحه ویگن، یا موهای زده‌شده علی زیبا است، اما کافی نیستند. در این سکانس مریم باید کمی نرم می‌شد نه اینکه بخندد و ناگهان تغییر کند.

فیلمبرداری؛ جای خالی چند فیلتر
فیلمبرداری «جنگل پرتقال» در شمال با زمانی که داستان در تهران روایت می‌شود، تفاوتی ندارد. انتظار داشتم با چند فیلتر، فضای خفه، کم‌نور و غم‌انگیز آنجا تصویر شود تا هم حس شمال را بهتر منتقل کند و هم اشاره‌ای به گذشته از دست رفته علی و مریم باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...
گوته بعد از ترک شارلوته دگرگونی بزرگی را پشت سر می‌گذارد: از یک جوان عاشق‌پیشه به یک شخصیت بزرگ ادبی، سیاسی و فرهنگی آلمان بدل می‌شود. اما در مقابل، شارلوته تغییری نمی‌کند... توماس مان در این رمان به زبان بی‌زبانی می‌گوید که اگر ناپلئون موفق می‌شد همه اروپای غربی را بگیرد، یک‌ونیم قرن زودتر اروپای واحدی به وجود می‌آمد و آن‌وقت، شاید جنگ‌های اول و دوم جهانی هرگز رخ نمی‌داد ...