اجرای محمد اصفهانی از شعر «محمد حسین صفای اصفهانی»:


عشق نهان| محمدحسین صفای اصفهانی |محمد اصفهانی|آلبوم حسرت1377ش.
...
دل بردی از من به یغما، ای ترک غارت‌گر من
دیدی چه آوردی، ای دوست! از دست دل، بر سر من

عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن، ناتوان شد
رفتی، چو تیر و کمان شد، از بار غم پیکر من

می‌سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت
کانون من، سینه‌ی من، سودای من، آذر من

من مست صهبای باقی، زان ساتکین رواقی
فکر تو در بزم ساقی، ذکر تو رامشگر من 

دل در تَف عشق افروخت، گردون لباس سیه دوخت
از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من 

گبر و مسلمان خجل شد، دل فتنه‌ی آب و گل شد
صد رخنه در ملک دل شد، ز اندیشه‌ی کافر من

شکرانه کز عشق مستم، می‌خواره و می‌پرستم
آموخت درس الستم، استاد دانشور من

در عشق، سلطان بختم، در باغ دولت، درختم
خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من

اول دلم را صفا داد، آیینه‌ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من

تا چند در های و هویی، ای کوس منصوری دل!
ترسم که ریزد بر خاک، خون تو در محضر من

بار غم عشق او را، گردون نیارد تحمل
چون می‌تواند کشیدن، این پیکر لاغر من

دل دم ز سرّ صفا زد، کوس تو بر بام ما زد
سلطان دولت لوا زد، از فقر در کشور من
 

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

او «آدم‌های کوچک کوچه»ــ عروسک‌ها، سیاه‌ها، تیپ‌های عامیانه ــ را از سطح سرگرمی بیرون کشید و در قامت شخصیت‌هایی تراژیک نشاند. همان‌گونه که جلال آل‌احمد اشاره کرد، این عروسک‌ها دیگر صرفاً ابزار خنده نبودند؛ آنها حامل شکست، بی‌جایی و ناکامی انسان معاصر شدند. این رویکرد، روایتی از حاشیه‌نشینی فرهنگی را می‌سازد: جایی که سنت‌های مردمی، نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان ابزاری برای نقد اجتماعی احیا می‌شوند ...
زمانی که برندا و معشوق جدیدش توطئه می‌کنند تا در فرآیند طلاق، همه‌چیز، حتی خانه و ارثیه‌ خانوادگی تونی را از او بگیرند، تونی که درک می‌کند دنیایی که در آن متولد و بزرگ شده، اکنون در آستانه‌ سقوط به دست این نوکیسه‌های سطحی، بی‌ریشه و بی‌اخلاق است، تصمیم می‌گیرد که به دنبال راهی دیگر بگردد؛ او باید دست به کاری بزند، چراکه همانطور که وُ خود می‌گوید: «تک‌شاخ‌های خال‌خالی پرواز کرده بودند.» ...
پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...