بیست‌وهشتم اردیبهشت‌ماه روز بزرگداشت حکیم عمر خیام نیشابوری است.

به گزارش ایسنا، خیام فیلسوف، ریاضی‌دان، منجم و شاعر ایرانی در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم است.

او در ترتیب رصد‌خانه‌ی ملک‌شاهی و اصلاح تقویم همکاری داشت و از آثارش به «جبر و مقابله»، «رساله فی شرح ما اشکل من مصادرات»، کتاب «اقلیدس»، «رساله فی الاحتیال لمعرفه مقداری الذهب و الفضة فی جسم مرکب منهما»، «لوازم الامکنة» و رباعیات می‌توان اشاره کرد.

«ادوارد براون در تاریخ ادبیات خود معتقد است که تا سال 1897 اطلاعاتی که درباره‌ی خیام به دست می‌آید، بیش‌تر از تذکره‌هاست و نمی‌تواند سندیت داشته باشد. در همین سال،

والنتین ژوکوفسکی مقاله‌ای به نام «عمر خیام و رباعیات سرگردان» منتشر کرد. این مقاله که به زبان روسی بود، به منظور بزرگداشت بیست‌وپنجمین سال اشتغال بارون ویکتور روزن به استادی زبان عربی در دانشگاه سنت پترزبورگ بود. دکتر دنیسن راس این مقاله را از روسی ترجمه کرد و در جلد سی‌ام مجله «انجمن سلطنتی آسیایی» منتشر کرد. دنیسن همچنین مقدمه‌ای بر ترجمه‌ی فیتز جرالد از رباعیات خیام نوشت و در آن به نکات مهم مقاله‌ی ژوکوفسکی اشاره کرد و در سال 1900 میلادی آن را به چاپ رساند.

تئوفیل گوتیه، از شاعران باذوق فرانسه، در ماجرای خاصی شیفته‌ی خیام می‌شود. گوتیه ترجمه‌ی ژان باتیست نیکلا را خواند و پسندید و با این‌که از فلسفه آگاهی نداشت، توانست بهتر از خود نیکلا خیام را بشناسد:

«مستی خیام، مستی عاشق در برابر معشوق است. او مست می‌شود تا خدا را بهتر بشناسد؛ زیرا از میان همه‌ی وسایلی که برای ایجاد وجد و شوق در انسان به کار می‌رود، باده هنوز طبیعی‌ترین آن‌هاست...»

گوتیه رباعیات خیام را در ناپایداری جهان به نثری بلیغ و فصیح چنین ترجمه کرد: «چقدر زیباست! چه احساس عمیقی از نیستی انسان‌ها و اشیا و چقدر هوراس، شاعر رومی، با شعار عامیانه‌اش که می‌گفت: «خوش باش!» از خیام و فریاد دردناکش که می‌خواهد در باده و مستی، درد هستی و حتا خویشتن را فراموش کند، به دور است! هرگز شاعری حقارت انسان را در برابر ابدیت، بدین زیبایی و فصاحت و با احساسی چنین عمیق بیان نکرده است.»

ترجمه‌ی یادشده را با این رباعی خیام مقایسه کنید:

چون عهده کسی نمی‌شود فردا را / حالی خوش کن تو این دل شیدا را
می نوش به نور ماه ای ماه که ماه / بسیار بتابد و نیابد ما را

با وجود این‌که گوتیه خیلی دیر با خیام آشنا شد و شعر خیام آن‌گونه که باید، در شعر او بازتاب نداشت؛ ولی توانست خیام را از یک نگاه خاص به دوستدارانش بشناساند.

موریس بوشور، شاعر و نمایشنامه‌نویس فرانسوی، نمایشنامه‌ای را با نام «رؤیای خیام» در سال 1892 میلادی روی صحنه برده و در آن گفته بود که «من یکی از پیروان خیام هستم.»

در بین دیگر شاعران فرانسه می‌توان از ژان لاهور نام برد که عمیقا رباعیات خیام را مطالعه کرده بود و البته در این راه از ترجمه‌های نیکلا و آثاری که بوشور درباره‌ی خیام نوشته بودند، نیز بهره گرفته بود. او سعی داشت برای خیام فلسفه‌ای بسازد که درخور مقام این شاعر بزرگ ایرانی باشد. به همین دلیل، سؤال‌هایی را از جمله: عشق و مرگ، سرود خداشناسی، پیروزی مرگ، سکوت مردگان و پایداری مطرح کرد و سعی داشت تا به آن‌ها پاسخ گوید. اما در نتیجه، تفکر خیام  را در یک قالب فلسفی طوری توجیه کرد که این عالم پر از رنج و خستگی و درد است و برای این‌که کم‌تر به آن بیاندیشیم و از کنار این گریوه‌ی هزارتو به آرامی گذر کنیم و به دیار مرگ رهسپار شویم، بهتر است «با عشق و رؤیا لحظه‌های تلخ زندگی را شیرین سازیم.»»

پی‌نوشت: این مطلب از کتاب «ادبیات ایران در ادبیات جهان» نوشته‌ی امیراسماعیل آذر برداشت شده است.

بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...
صدای من یک خیشِ کج بود، معوج، که به درون خاک فرومی‌رفت فقط تا آن را عقیم، ویران، و نابود کند... هرگاه پدرم با مشکلی در زمین روبه‌رو می‌شد، روی زمین دراز می‌کشید و گوشش را به آنچه در عمق خاک بود می‌سپرد... مثل پزشکی که به ضربان قلب گوش می‌دهد... دو خواهر در دل سرزمین‌های دورافتاده باهیا، آنها دنیایی از قحطی و استثمار، قدرت و خشونت‌های وحشتناک را تجربه می‌کنند ...
احمد کسروی به‌عنوان روشنفکری مدافع مشروطه و منتقد سرسخت باورهای سنتی ازجمله مخالفان رمان و نشر و ترجمه آن در ایران بود. او رمان را باعث انحطاط اخلاقی و اعتیاد جامعه به سرگرمی و مایه سوق به آزادی‌های مذموم می‌پنداشت... فاطمه سیاح در همان زمان در یادداشتی با عنوان «کیفیت رمان» به نقد او پرداخت: ... آثار کسانی چون چارلز دیکنز، ویکتور هوگو و آناتول فرانس از ارزش‌های والای اخلاقی دفاع می‌کنند و در بروز اصلاحات اجتماعی نیز موثر بوده‌اند ...
داستان در زاگرب آغاز می‌شود؛ جایی که وکیل قهرمان داستان، در یک مهمانی شام که در خانه یک سرمایه‌دار برجسته و بانفوذ، یعنی «مدیرکل»، برگزار شده است... مدیرکل از کشتن چهار مرد که به زمینش تجاوز کرده بودند، صحبت می‌کند... دیگر مهمانان سکوت می‌کنند، اما وکیل که دیگر قادر به تحمل بی‌اخلاقی و جنایت نیست، این اقدام را «جنایت» و «جنون اخلاقی» می‌نامد؛ مدیرکل که از این انتقاد خشمگین شده، تهدید می‌کند که وکیل باید مانند همان چهار مرد «مثل یک سگ» کشته شود ...
معلمی بازنشسته که سال‌های‌سال از مرگ همسرش جانکارلو می‌گذرد. او در غیاب دو فرزندش، ماسیمیلیانو و جولیا، روزگارش را به تنهایی می‌گذراند... این روزگار خاکستری و ملا‌ل‌آور اما با تلألو نور یک الماس در هم شکسته می‌شود، الماسی که آنسلما آن را در میان زباله‌ها پیدا می‌کند؛ یک طوطی از نژاد آمازون... نامی که آنسلما بر طوطی خود می‌گذارد، نام بهترین دوست و همرازش در دوران معلمی است. دوستی درگذشته که خاطره‌اش نه محو می‌شود، نه با چیزی جایگزین... ...