عجوزک و عیارانِ روزگارِ ما | سازندگی


«در شهر عجوزکان بسیارند، آیا کسی هست آن عجوز بشناسد؟»
در دوران‌های دور، آن روزگار که دنیا هنوز رنگ تکنولوژی به خود ندیده بود، قصه‌ها و حکایت‌ها، علاوه بر سرگرم‌کردن مردم، نقش راهنما و هدایت‌گری داشته‌اند. گرچه در همان زمان هم عده‌ای گوش به روی قصه و حکایت بسته بودند، اما آنچه امروز باقی ‌مانده همان قصه‌هایی است که نسل‌به نسل به ما رسیده و هنوز در کلام به وقتِ لازم به آن ارجاع می‌دهیم.

عجوزک و عیاران محمود دولت‌آبادی

در این میان، قصه‌های هزارویک‌شب (هزار افسان) وظیفه‌ این بَلدِه راه بودن، را زیاد بر عهده داشته ‌است؛ زیرا قصه‌های هزارویک‌شب تنها قصه‌ای ساده نبوده و نقش چاقوی تیزی داشته‌اند که طناب دار از گردن زنی با تدبیر و باهوش بریده و از چارپایه‌ مرگ آن، چارپایه‌ زندگی ساخته تا بعد از او خستگان نه‌تنها خستگی روز روی آن بدر کنند، بلکه چشم و گوش باز کنند و آن پند را توشه‌ راه‌ سخت کنند. محتوای داستان‌ها بسیار بوده، از جمله طنز، تعالیم اخلاقی، آداب و سنن ملل مختلف، مشکلات اجتماعی، مسافرت و سیاحت و... قصه‌های هزارویک‌شب به دلیل اینکه حرف برای گفتن زیاد داشته، نه‌تنها در ادبیات سال‌ها پوست انداخته و لایه‌ای جدید از آن کشف شده (مثلا بورخس همه آثارش را مدیون هزارویک‌‌شب می‌دانسته) بلکه سینماگران هم زیاد از آن اقتباس گرفته‌اند و با دنیای امروز همسان‌سازی کرده‌اند.

و اما حالا که زندگی به شهرنشینی بدل شده و تاشِ فرهنگ و تکنولوژی بر چهره‌ مردمان زده شده، محمود دولت‌آبادی بزرگ‌ترین رمان‌نویسِ زنده ما، با گزینش و انتخابی درست دو قصه‌ پرکشش از هزارویک‌شب به نام‌های «عجوزک و عیاران» (شب‌های 699 تا719، ترجمه‌ عبداللطیف طسوجی) را انتخاب کرده و تا حدی که تغییری در اساس و کیفیت قصه رخ ندهد و خدشه‌ای به آن وارد نشود آنها را ویرایش کرده تا خوانندگان علاقه‌مند به متون کلاسیک و هم خوانندگان ادبیات داستانى با آن ارتباط برقرار کنند. به راستی چه می‌شود که در قرن 21 هنوز آن قصه‌ها جذابند؟ چه می‌شود که منِ خواننده در همان صفحه‌ اول جذب قصه می‌شوم که تا تمام‌شدنش کتاب زمین نمی‌گذارم؟ چرا من که در عصر تکنولوژی زیر چتر سوشیال‌مدیاها که در لحظه زندگیِ آدمی قصه‌ صفرویکش رو به تغییر است و ماتریکس‌ها، سال به سال به‌روز می‌شوند، غرق در قصه‌ای می‌شوم که واحد پولش یک سکه زر است؟ این اشتیاق به عیاری(ای یاری!) است یا خلق‌و‌خوی عجوزکی که لایه‌ پنهان مردمان شده؟ نکند هنوز در شهر عجوزکان بسیارند؟

از خصوصیات این دو قصه، به‌جز غنای تخیلی و وهمناک و مداخله‌ دائم عجوزک و عیاران، عشق و دوز و کلک‌ها و طلسم و جادوها است. در شروع کتاب بعد از مقدمه‌ نویسنده در داستان «عجوزک» آمده:
«و نیز حکایت کرده‌اند که در عهد خلافت هارون‌الرشید دو مرد بودند: یکی احمد دَنَف نام داشت و دیگری را حسن شومان می‌گفتند و هر دو خداوند مکر و حیلت بودند و کارهای عجیبه از ایشان سر می‌زد و بدان سبب خليفه ایشان را خلعت داده، احمد را مقدم (سردار) میمنه (طرف راست در جنگ) و حسن شومان را مقدم میسره (طرف چپ در جنگ) کرده بود و به هر یکی از ایشان در ماهی هزار دینار می‌داد و ایشان هر یکی چهل مرد در زیر حکم داشتند. روزی احمد دنف با حسن شومان و هشتاد تن زیردستان ایشان سوار همی رفتند و منادی به حکم خلیفه ندا درمی‌داد که جز احمد دنف مقدم میمنه را کس نیست و به‌جز حسن شومان کسی به سرهنگی میسره نشاید، و ایشان مسموع‌الكلمه و محفوظ‌الكرمه هستند. و در شهر بغداد (زمین شیران و وادی سگان) عجوزی بود دلیله‌ محتاله نام با دختری که او را زینب نصابه می‌گفتند. چون این ندا بشنیدند زینب به مادر خود گفت: «ای مادر، بین که این احمد دنف است که از مصرش براندند، اکنون در بغداد به وسيلت کِید (مکر) و حيلت از نزدیکان خلیفه و مقدم میمنه گردیده و اینک حسن شومان که پسری بود کَل و اکنون مقدم میسره گردیده و ایشان را در هر صبح و شام سفره‌ای است نهاده و هر یکی از ایشان در هر ماهی هزار دینار از خلیفه بستانند و ما در این خانه نشسته‌ایم، نه رتبتی داریم و نه مقامی و هیچ‌کس نام ما نمی‌پرسد.»

علت جذابیت داستان‌، تنها خط روایی آن نیست، بلکه ریتم تند قصه از اتفاق‌هایی که پشت سر هم می‌افتد و سریع گره‌گشایی می‌شود. داستان پی‌رنگ و ساختاری خوب و مستحکم، و لحنی خوشایند و گاهی طنزآمیز دارد. نثر داستان، رسا و بدون ابهام است. گاه اشعاری نیز در آن آمده است. همچنین به دلیل شباهت بسیار زیاد شخصیت‌های قصه با آدم‌های امروز و اتفاقات، خواننده‌ را دنبال خود می‌کشد. و همه‌ اینها نشان از آن است که قصه‌ زندگی‌ و اتفاقات آدم‌ها در هر عصر و دوران تکراری است و تنها به دلیل تغییرات نسلی نوع واکنش و برخوردها متغییر می‌شود. هرچند ماهیت یکی است؛ چون ذات آدمی منافع‌طلبی است با حصاری از صفات که دور خود کشیده، مثل دروغ‌گویی، حسادت، کینه، حیله... که فقط در طی دوران تلاش به ساخت نقاب‌های مختلف کرده. در این روزهای سیاه‌ و تاریک که چشم‌ها هم کم‌سو شده‌اند نقابی دیده نمی‌شود و دیده شود هم زیاد قابل تشخیص نیستند.

قصه‌ «عجوزک»، روایت دلیله محتاله و دخترش زینب نصابه از عجوزان شهر بغداد در زمان خلافت هارون‌الرشید است که با نقشه و ترفند‌های عجیب و غریب نه‌تنها زنان ‌و مردان ساده‌لوح را گول می‌زنند، بلکه احمد دنف و حسن شومان را که خداوند مکر و حیله بوده‌اند هم سرکار می‌گذارند و شهر را به آشوب می‌کشند تا حقی که فکر می‌کند از او و دخترش گرفته شده، بگیرد. بازی دلیله محتاله به گونه‌ای ‌است که پاساژهای متعددی درون یکدیگر باز می‌کند و در پایان هر حیله، حیله بعدی کلید زده می‌شود. حتی در قصه‌ دوم «عیاران» هم دوباره سروکله‌ دلیله و زینب پیدا می‌شود. جالب این است دزدی و طراری دلیل مهارت و کاردانی و تدبیر قهرمان داستان است نه نشانه‌ جرم و جنایت.

گرچه رنگ‌و لعاب زندگی امروزی، دلیله‌ها و زینب‌ها و احمد دنف‌ها را درون آدم‌ها پنهان کرده است، اما به بارانی رنگ از روی آنها برده و سر بیرون می‌آورند. آن‌وقت است که شهر پُر می‌شود از عجوزک. ولی اینکه چرا از آن زمان تا امروز آدمی باز قربانی عجوزان و احمد دنف‌ها و حسن شومان‌ها می‌شوند برمی‌گردد به اینکه تغییرات و پیشرفت در جهان باورِ اینکه حکایت‌ها تکرار می‌شوند را از آدمی گرفته و رو به فراموشی رفته. و چه خوب که محمود دولت‌آبادی که پیش از این هم با قصه‌ حسنک وزیر از بیهقی به بررسی اوضاع وزارت در تاریخ ایران پرداخت و زنگی به صدا درآورد، این‌بار هم با انتخاب‌های بسیار هوشمندانه خواننده‌ امروزی را بیدار می‌کند.

عجوزک و عیاران محمود دولت‌آبادی

کار بسیار جالبی که دولت‌آبادی انجام داده‌ خط باطل‌کشیدن بر نگاه نژادی است؛ وقتی پای شخصیت‌های ایرانی و عبری در حکایات باز می‌شود، جایی که از ایرانیان یاد می‌شود ایشان با هوشمندی عجم را به جوانان پارس یا خراسان تغییر داده و یک جایی هم خشونت و سربریدن زرگر یهودیِ جادوگر را به بریدن گوش تغییر داده؛ آن‌هم فقط به نشانه‌ اینکه سِحر و افسونگری آن زرگر باطل شده ‌است و نه نشان‌دادن تصاویر زشت.

هرچند نویسنده معتقد است که قصه‌های هزارویک‌شب هنجارهای هزارویک شبی دارد و تا حدودی که به اصالت و کیفیت اثر آسیب نرسد ویراسته شده است. اما آنچه در قصه‌های هزارویک شب مهم است همانا اصل و ذات روایتگری است که ذهن و خیال خواننده را جذب خود می‌کند که یعنی بیا همراه خیال‌پردازی‌هایم با من همسفر شو.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...
هنگام خواندن، با نویسنده‌ای روبه رو می‌شوید که به آنچه می‌گوید عمل می‌کند و مصداق «عالِمِ عامل» است نه زنبور بی‌عسل... پس از ارائه تعریفی جذاب از نویسنده، به عنوان «کسی که نوشتن برای او آسان است (ص17)»، پنج پایه نویسندگی، به زعم نویسنده کتاب، این گونه تعریف و تشریح می‌شوند: 1. ذوق و استعداد درونی 2. تجربه 3. مطالعات روزآمد و پراکنده 4. دانش و تخصص و 5. مخاطب شناسی. ...