ساختن تئاتر و ضرورت برخورد از نوع نزدیک | اعتماد


پخش آنلاین نمایش «چهارراه» ساخته بهرام بیضایی که سه‌ سال قبل در دانشگاه استنفورد به صحنه رفته، توانست بین موافقان و مخالفان گفت‌وگویی پدید آورد -هرچند بعضا از نوع کم‌رمقِ مجازی به فراخور نوع ارتباط مخاطب با اثر- تا نویسنده و کارگردان مولف تئاتر و سینمای ما، فرسنگ‌ها دور از خانه بار دیگر به تئاتر این‌سوی مرزها پرتویی بتاباند؛ گویی که خودش نیز بارها تاکید کرده سرزمین او «فرهنگ» است و در بند جغرافیا نمی‌ماند. به این اعتبار، معتقدم نه فقط امروز که بهرام بیضایی سال‌ها پیش از این به عنوان هنرمند و پژوهشگر آنچه باید به فرهنگ و هنرهای نمایشی ارزانی داشته است.

چهارراه اجرای استنفورد بیضایی مژده شمسایی

مواجهه‌ تازه با خالق «غروب در دریای غریب» و «چهار صندوق» و «مجلس قربانی سنمّار» حاوی نکاتی بود که نمی‌توان ناگفته از کنارش گذشت؛ هنگام تماشای اجرا، پیش از هر چیز به این فکر می‌کردم که دلم می‌خواهد ببینم آیا غولِ مهاجرت توانسته شانه‌های فردی چون بیضایی را به خاک نزدیک کند یا نه، چه رسد به سایش؛ سعدی در بوستان تصویری می‌دهد که به کارم می‌آید، «بدو گفتم ‌ای سرو پیش تو پست»... و با این خیال به صحنه‌ اجرای «چهارراه» خیره شدم.

جنس بازی‌ها، طراحی صحنه‌ها، میزانسن‌ها، نور، رنگ، لباس‌ها و غیره. یکی، دو روز بعد کسی در مجازی نوشت، «انتقاد به زبان پرتکلفِ شخصیت‌ها از شناخت اندک جهانِ بیضایی ناشی می‌شود» و این دفاعِ بد! خود نشانگرِ غریبی گوینده بود با زبان شخصیت‌های بیضایی و افتادن در دام کلیشه رایج که زبان ادبی بیضایی «آرکاییک» است. تو گویی نمایشنامه‌های «پهلوان اکبر می‌میرد» و «چهار صندوق» و فیلمنامه‌های «مسافران» و «باشو...» و «سگ‌کشی» نوشته نشده‌.

صحبت درباره زبان، اصولا فرع و انحرافی بود و بی‌تعارف وضعیت حاکم بر اجرا، با انتظار من فاصله داشت. گویی در زمینه بازی‌ها، یکی، دو بازیگری استاندارد‌ دیده شد، اما نظم و نظامی که قرار بود در مسیر خلق جهان آشفته ذهنی «گلرخ» حرکت کند، در مقاطعی جز به بن‌بست کشاندن تماشاگر حاصلی نداشت. مثال؛ گروه بازیگران -هم‌سر‌ایان- پشت به صف در چهارسوی صحنه -«چهارراه»- بدون درک بدنی لازم، ژست‌ها و حرکت‌های شکسته‌ بسته‌ای انجام می‌دهند که بیننده از آنچه باید دور می‌شود، کارِ گروهی آنها در این بخشِ تکرار شونده، کیفیت ندارد و -به خصوص در مقایسه با کنش شخصیت‌های اصلی نمایش- بین دو سوی صحنه (بازیگران و تماشاگران) فاصله می‌اندازد. این دیگر به کورانِ مونولوگ و دیالوگ‌ موجود در کار ارتباط ندارد و به‌ طور مشخص معطوف به طراحی است.

چند صحنه ابتدایی نمایش که گذشت، تصور کردم شاید کارگردان علاقه ندارد ما آنچنان غرق در دریای واژگان شویم و به‌نوعی می‌خواهد بین ما و زبان گفتار در اجرا فاصله ایجاد کند. درحالی که می‌دانیم بازی‌های زبانی از این جنس چندان در آثار بیضایی سابقه ندارد؛ کلمه ماده اصلی او برای ساختن تئاتر است، حتی بیشتر از بدن. نتیجه اما این شد که تماشاگر از جایی به بعد، به‌ویژه پس از رو شدن دست اجرا، در گرداب کلمه‌ها و تعویض صحنه‌ها فرو می‌رفت و برایش دو بخش پررنگ باقی می‌ماند؛ «حضور سارنگ و گلرخ در میانه»، همچنین «خرده‌ روایت‌های» پیرامون‌ آن ‌دو که اثرش حداقل به واسطه تصویربرداری شبه سینمایی (برای بیننده آنلاین) دستاوردی نداشت. «چهارراه» از این منظر ماند بین تئاتر و سینما جای دقیقی پیدا نکرد.

اینجا پیروزی از آن کسانی شد که قبلا نمایشنامه [چهارراه] را خوانده بودند. در بُعد اجرایی اما، تصور کنیم تمام نکات مدنظر کارگردان روی صحنه جان گرفت؛ دو ساعت کوفتن بر طبل تکرار «توهم تولید در ایران»، «هجوم کالاهای بی‌کیفیت چینی»، «تندروی»، یا «روبه‌رو کردن تماشاگر با نماینده رسانه‌‌ هپروتی رسمی» زیاد نیست؟ کارگردان چه قشری، با چه میزان تحصیلات و درک و دریافت سیاسی-اجتماعی را مخاطب قرار می‌دهد؟ متاسفانه نمایش «چهارراه» از این منظر تماشاگر را دست‌کم گرفت.

خالق کارکشته نمایش قصد داشت همچون آینه‌ای‌ عمل کند بازتابنده کژی‌های اجتماع، غافل از اینکه کژی‌های جامعه ایران در آغاز 1400 فاصله زیادی دارد با ناراستی‌های 1388، یعنی سال نگارش نمایشنامه. سرعت تحول به قدری است که بازتاب‌ دادن‌شان ضرورت برخورد از نوع نزدیک را صدچندان می‌کند، حتی انبوه کارگردانان و نمایش‌های روی صحنه نیز در بازتاب دادن‌شان مانده‌‌اند حیران.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...