بعید می‌دانم که علی‌اکبر شیدا، آهنگساز نامدار دوره قاجار، زمانی که تصنیف «امشب شب مهتابه» را در آواز اصفهان و وزن شش هشتم می‌ساخت، به این فکر کرده باشد که زمانی خواهد رسید که این آهنگ را در مراسم شام اعطای جایزه صلح نوبل بخوانند، چراکه خود سازنده نیز هیچ ارتباطی بین ترانه این قطعه و صلح و نوبل و هارالد پنجم، پادشاه نروژ نمی‌یافت!

شگفتی ماجرا در این است که گلشیفته فراهانی که مبدع این بدعت در مراسم مذکور بود و دو تن دیگر را نیز - احتمالا به شهادت «ایرونی» بودن و «ما همه با هم هستیم» - با خود همراه کرد، این تصنیف را به یاد نرگس محمدی، برنده امسال جایزه صلح نوبل خواند که غایب بزرگ شام اعطای جایزه محسوب می‌شد. طنین‌انداز شدن «گویید فلونی اومده، آن یار جونی اومده» در تالار شهر اسلو، آنقدر به برنده جایزه و اصلا نفس برگزاری این مراسم بی‌ربط بود که این وصله ناجور بودن را می‌شد از چشم‌های دختر شجریان - که از هر خصیصه پدرش بی‌بهره باشد، دست‌کم «شعرفهمی» را اندکی از او به ارث برده - خواند. خانم بازیگر پیش از اینکه نخستین مصرع‌های تصنیف علی‌اکبر شیدا را بر زبان بیاورد و حضار و دوستانش را نیز به همخوانی این قطعه دعوت کند، در سخنرانی کوتاه خود، توجیهش برای اجرای این بالماسکه را، شهره بودن ایرانی‌ها به شکستن قواعد و راه و رسم رایج عنوان کرد و از این کوچه علی‌چپ ماجرا را به نرگس محمدی چسباند.

می‌توانم تصور کنم که هارالد پنجم زیر لب «oh, I see »‌ای گفته و به تماشای این - به قول محمدعلی جمالزاده - شیء عجاب مشغول شده است. بی‌آنکه یک ‌نفر از ایرانی‌های حاضر، دست‌کم آن دو نفر مشارکت‌کننده در تشکیل گروه سرود نوبل‌پرایز، از خانم بازیگر بپرسند: آخر کی به شما اجازه داده ایران و ایرانی را با خنک‌بازی‌هایی از این دست، قانون‌شکن و بی‌پرنسیب جلوه دهید؟ آن هم در مراسمی اینچنینی که 122 سال است دارد برگزار می‌شود و هنوز بسیاری از اسلوب‌ها و قواعد دوره اولش نیز در آن پابرجاست. حافظه تاریخی این مملکت پر است از حضورهایی درخشان در مهم‌ترین مجامع علمی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی در جهان که تا بوده، ایرانی‌ها در آن مبادی‌ آداب‌ترین بوده‌اند و به ‌قاعده‌ترین رفتارها را از خود نشان داده‌اند. چه ایرانی‌ها که کت و شلوار فراک به تن، در مراسم اهدای جوایزی چون «لژیون دونور»، «اسکار»، «گرمی» و... شرکت کرده و تحسین همگان را برانگیخته‌اند. چرا فکر می‌کنید همه‌ چیز از فکلی‌های تازه به دوران رسیده‌ای مثل شما آغاز شده است؟ جالب‌تر اینکه نگاه‌های خیره و پرسشگر و چهره‌های متعجب حاضران در تالار اسلو که بعضی‌های‌شان این گروتسک بامزه - لطفا فقط بخوانید بامزه، منظورم به هیچ‌وجه جالب یا جذاب نیست - را واجد فیلمبرداری و استوری کردن یافته بودند، به‌ جای اینکه پیغام «بچه بیا پایین سرمون درد گرفت» را به خانم بازیگر و همسرایانش منتقل کند، او و هم‌پیاله‌هایش در بی‌بی‌سی و اینترنشنال را ذوق‌مرگ کرده که «ببینید ایرانی چه تخم دوزرده‌ای کرده که اینها این‌طور هاج و واج مانده‌اند».

نه خانم عزیز، اشتباه به عرض‌تان رسانده‌اند. برای هارالد پنجم و همسر و همراهانش، این «ایرونی‌بازی»ها از جنس سه‌تار یاد گرفتن یک جوان متمول لندنی است که می‌خواهد در کنار گذران زندگی در شرکت استارت‌آپی‌اش، خیری هم به یک هنرمند ورشکسته آواره از وطن برساند! هیچ بریتانیایی اینچنینی سه‌تارنواز خوبی نخواهد شد، چراکه این جماعت به «خواب است بیدارش کنید، مست است هوشیارش کنید»های شما، به چشم تفریحی برای سرگرم کردن بچه‌شان در فاصله بین شام تا تختخواب نگاه می‌کنند. در طول تاریخ معاصر این رسم مهوع نگاه کردن از بالا به پایین به انسان خاورمیانه‌ای را، فقط آنهایی شکسته‌اند که با دانش و فراست و فرهنگ‌مداری و آداب‌دانی و نزاکت و هزار و یک خصیصه مثبت دیگر، سراغ غرب و مجامع پر زرق و برق آن رفته‌اند.

تقی‌زاده‌ها و فروغی‌ها و افشارها و نفیسی‌ها بودند که با حضورهای موثر، سخنرانی‌های سنجیده، اظهارنظرهای نغز و اخم و لبخندهای به ‌موقع، غرب و غربی‌ها را شیفته خود کردند چنانکه ماهی و گاه هفته‌ای در عمر این بزرگان نبوده که آکادمی‌ای یا نهادی از آنها برای حضور در مجمعی دعوت نکرده باشد. حال آنکه با این دست رفتارها که از شما و دوستان‌تان صادر شده و می‌شود، احتمالا برای دفعات بعد، مسوولان برنامه‌های مهم اینچنینی، کنار اسم ایرانی‌های حاضر در مراسم یک ضربدر قرمز می‌زنند که حواس‌شان باشد دست‌کم مثل بچه‌های شرور فامیل در مهمانی‌ها، برای کاهش خطرات احتمالی آنها را سر یک میز ننشانند!

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...