جزیره کوچک مطرودان | اعتماد


وس اندرسون [Wes Anderson] را باید به یقین یکی از آن سینماگران مستقل و خلاق امریکایی معاصر دانست که همواره در هر فیلم امضا و سبک منحصر به فردش به وضوح به چشم می‌آید و در آثارش جهانی فردی و مختص به خود را بنا می‌سازد؛ جهانی داستانی، خیالین و مبتکرانه مملو از نقش‌مایه‌ها، جزییات، طرح و رنگ‌ها و شخصیت‌هایی جذاب، نامتعارف و عمیقا دوست‌داشتنی که اغلب به فردیت‌ها/گروه‌هایی تک‌افتاده و عجیب‌وغریب می‌مانند. رویکرد استثنایی اندرسون در سبک و دنیای خودساخته‌اش چه در فیلم‌های بلند داستانی‌ او با حضور بازیگران، چه زمانی که به آثار استاپ‌موشن روی آورده - پیش‌تر با «آقای فاکس شگفت‌انگیز» (٢٠٠٩) و امسال با «جزیره سگ‌ها» [Isle of Dogs] - در تک‌تک قاب‌ها و پلان‌هایش و عملا در تمامی اجزای فیلم قابل تشخیص است؛ حتی با آنکه داستان «جزیره سگ‌ها» در بدو امر، برای نخستین‌بار گویی در فضا و مکانی متفاوت و دورتر از دیگر ساخته‌های اندرسون و در ژاپنی خیالی و فانتزی، می‌گذرد ولی به سادگی می‌توان دید که چگونه اندرسون در مواجهه با این فضای به ظاهر متفاوت توانسته، آن را با ذوق و مهارت با جهان شخصی خود درآمیزد.

وس اندرسون [Wes Anderson] جزیره سگ‌ها» [Isle of Dogs]

«جزیره سگ‌ها» حکایتی بازیگوشانه، پرطراوت و کمابیش هجوآمیز است از ژاپن سال ٢٠٣٠ زمانی که شهردار خیالی شهر مگازاکی از دودمان کوبایاشی، در پی شیوع ویروس آنفلوآنزای سگی که به گفته او خطر آن انسان‌ها را نیز تهدید می‌کند، دستور به راندن و تبعید تمامی سگ‌های شهر برای قرنطینه به جزیره کوچکی موسوم به جزیره زباله‌ها می‌دهد. سگ‌های مختلف از نژادهای گوناگون در این جزیره‌ که زباله‌ها و پس‌مانده‌های صنعتی تقریبا آنجا را بدل به منطقه‌ای مهلک و نفرینی کرده، به منظور بقا در تلاش و تکاپو هستند و در این میان گروهی پنج‌نفره از آنها، با اسامی چیف، رکس، کینگ، باس و دوک - که هرکدام نام‌های‌شان به نوعی دلالت بر زندگی آسوده، آرام و پُرشکوه پیشین‌شان است - شخصیت‌های محوری این استاپ‌موشن اندرسون را شکل می‌دهند؛ تا آنجا که پسرک دوازده ساله، آتاری، در پی یافتن سگ باوفایش به این جزیره فرومی‌افتد و از اینجا به بعد داستان از سویی، ماجرای جست‌وجو برای یافتن اسپاتز - سگ آتاری - را روایت می‌کند و در سوی دیگر و در جبهه مخالف، نمایشی می‌شود از نقشه‌ها و دسیسه‌های شهردار کوبایاشی برای بازگرداندن آتاری و پیش‌برد اهداف خود و مقاومت و مخالفتی که علیه طرح‌های قدرت‌طلبانه او رخ می‌دهند.

شاید در وهله نخست اندکی دشوار باشد که «جزیره سگ‌ها»ی وس اندرسون را اثری کمیک در نظر آوریم، این مساله بیشتر به لحن و شیوه بیانی شخصیت‌ها و نحوه خاص صدای راوی بازمی‌گردد که طنزهای کلامی و بازی‌های گهگاه زبانی را معمولا با حالت جدی (آنچه اصطلاحا به آن deadpan گفته می‌شود) ادا می‌کنند. ولی سبک تصویری اندرسون با نوعی بهره‌گیری از مکانیسم سرزنده و کمیک قادر است پشتیبان این لحن طنزآمیز نه‌چندان عیان، بلکه در حرکت در سطوح زیرین فیلم، باشد. از قاب‌بندی‌ها و کمپوزیسیون‌های دقیق، متقارن و درست از روبه‌روی فیلم گرفته، تا نماهای از بالا و عمود بر صحنه‌ها، تا کاربرد هر از گاهی نقاشی و انیمیشن‌های دوبعدی درون ساختار فیلم یا بهره‌گیری از نوشتارهای ژاپنی روی تصویر و تقابل‌های زبانی ژاپنی و انگلیسی در دیالوگ‌ها، تا طراحی‌های متنوع و جذاب کاراکترهای مختلف یا زوم‌ها و حرکت‌های تقریبا سریع دوربین به جلو، تا طیف گوناگونی از طرح‌ها، رنگ‌ها و حتی بافت‌ها یا حتی اسامی ارجاعی شخصیت‌ها - همچون کوبایاشی (فیلمساز سرشناس ژاپنی)، آتاری (بازی معروف ویدئویی) یا یوکو اُنو (هنرمند و موسیقیدان) - هریک، کمک می‌کنند تا «جزیره سگ‌ها» لحن و فضاسازی طنازانه، سبک‌پرداز و سبک‌بال اندرسون را به خوبی در خود حفظ کرده و تا حد زیادی امکان جلوه و نمود بیابد؛ آن‌هم درحالی که در ظاهر امر با ساخته‌ای مواجه هستیم که در زمانه و وضعیتی دیستوپیایی می‌گذرد.

ساخته اندرسون، همان‌اندازه که درونمایه‌هایی آشنا از ستایش دوستی، عشق و ایثار را در خود جای داده، توامان با درونمایه‌هایی شخصی همچون طردشدگی و فردیت‌گرایی نامتعارف و همچنین مضامینی فراگیرتر نظیر مسائل زیست‌محیطی و سیاسی و مقولاتی مانند هویت (برای نمونه هویت چیف به عنوان یک سگ ‌ولگرد در ابتدا و سرانجام دریافتن هویت واقعی خود)، قدرت‌طلبی، پیروی یا عدم تبعیت و به رسمیت‌ شناختن یا نشناختن «دیگری» یا تاثیرات تکنولوژیک و رسانه‌ها - که برای یک ساخته استاپ‌موشن لزوما متداول نیست - پیوند یافته است.

با وجود آنکه تازه‌ترین ساخته وس اندرسون، مشخصا با در نظر گرفتن روایت گاهی بیش‌ازحد سرراست و پایان‌بندی تقریبا قابل پیش‌بینی و متعارفش، پرهیز از بسط و گسترش داستان و برخی از شخصیت‌ها، مانع از آن می‌شود که «جزیره سگ‌ها» را جزو بهترین آثار سینماگر خوش‌قریحه و نوآور چهل‌ونه ساله‌اش بدانیم و حتی می‌توان دریافت که فیلم کمابیش از جنس آن آثار فرعی‌تر است که کوشیده تا مخاطبان و بازار گسترده‌تری (به طور معین در ژاپن) برای خود دست‌وپا کند، ولی با این همه تردیدی نیست که فیلم کماکان تماما رد و نشان مولف با ذکاوت، توانا و طراوت سبکی و سرگرم‌کننده کارنامه حرفه‌ای او را بر خود حک کرده است. فیلمسازی تک‌رو، مستقل و خیال‌پرداز که می‌داند چطور از خلال دنیاهای فانتزی‌اش پنجره‌ای گشوده رو به جهان معاصر بیرون نگاه دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...