علی‌اصغر سیدآبادی (1350-سبزوار) هم روزنامه‌نگار است هم نویسنده ادبیات کودک و نوجوان با یک کارنامه‌ی پروپیمان‌. بیش از سی کتاب از او منتشر شده که «روزها دیوها از آدم‌ها می‌ترسند» در نمایشگاه بین‌المللی كتاب كودك آلمان، به فهرست ۱۵ کتاب برتر راه یافت و مجموعه «قصه‌های شیرین مغزدار» هم به فهرست کلاغ سفید کتابخانه مونیخ. همچنین مجموعه «قصه‌های بز زنگوله‌پا» برنده جایزه بزرگ براتیسلاوا شد و در جشنواره کانون پرورش فکری هم مورد تقدیر قرار گرفت. آنچه می‌خوانید گفت‌وگوی سازندگی با او درباره کتاب‌خواندن و کتاب‌نوشتن است.

علی‌‍اصغر سیدآبادی

-اولین‌ خاطره آشنایی‌تان با کتاب به چه زمانی برمی‌گردد؟
احتمالا اولین آشنایی جدی من با کتاب از خانه پدربزرگم شروع شد که یک تاقچه کتاب داشت و در میان کتاب‌های مذهبی چندتایی بود که قصه داشت و آمخیته به نوعی فانتزی عجیب‌وغریب درباره فرشته‌ها و شیطان و اهل جهنم، اما برای من شبیه قصه‌های فانتزی بود. اما اگر بخواهم از کتابی اسم ببرم باید از «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوبِ» آذریزدی اسم ببرم که یک‌روز پربرف که مدرسه‌ها تعطیل بود و نشسته بودم زیر کرسی داغ عموی کوچکم با خودش آورد و باهم خواندیم. ما هنوز آن وقت «ماهی سیاه کوچولو» و کتاب‌های کانون پرورش فکری را نمی‌شناختیم، اما کمی بعدتر یک یا شاید دوبار کتابخانه سیار کانون به روستای ما آمد و «توکایی در قفسِ» نیما را در آن دیدم.

-از کودکی تا نوجوانی و جوانی و بزرگسالی، در هر دوره چه کتابی روی شما بیشترین تاثیر را گذاشت؟
علاقه‌‌ مستقلم به کتاب از شعر شروع شد: اول از همه از اخوان‌ثالث خوشم آمد و بعد از شفیعی‌کدکنی و سهراب و شاملو و سال‌ها بعد فروغ و احمدرضا احمدی. بعد مثل تیپ نوجوانان دوره‌ خودم مدتی شیفته شریعتی بودم و بعد سروش. تازه بعد از این بود که ادبیات داستانی را کشف کردم، یعنی اواخر دوره‌ دانشجویی. شاید به دلیل نزدیکی فضا اول از همه محمود دولت‌آبادی تحت‌تاثیرم قرار داد که فضاهای داستان‌هایش محل زندگی‌ام بود.

-از بین آثار ادبی، کدام‌یک از کتاب‌ها، حیرت‌زده‌تان کرده است؟
از کتاب‌های زیادی خوشم آمده، اما حیرت؟ یادم نمی‌آید.

-کتابی هست که شروع کرده باشید به خواندش، ولی به دلایلی نتوانسته‌اید تمامش کنید؟
بله تعدادشان خیلی زیاد است، اما همه‌اش هم تقصیر کتاب‌ها نبوده. گاهی انتخاب نامناسب در یک موقعیت، گاهی خستگی و بی‌حوصلگی و بسیاری وقت‌ها گرفتارشدن در فضای خبرها و نگرانی‌های ناشی از سیاست و اقتصاد و استیصال و گرانی و ظلم و این‌جور چیزها که روان جمعی ما را دچار فروپاشی کرده و نمی‌توانیم غیر از خبرهای سیاه چیزی بخوانیم به این امید که لابه‌لایشان روزنه‌ای از نوری باشد که نیست.

-اگر قرار بود یک شخصیت داستانی باشید، چه کاراکتری را از ادبیات ایران یا جهان ترجیح می‌دادید؟
ترجیح می‌دادم به‌جای خودم باشم، اما این خودم بهتر از الانم باشد، کمی شجاع‌تر، کمی خلاق‌تر، کمی وقتِ‌تلف‌نکن‌تر، کمی‌ متمرکزتر و کمی‌ تواناتر در تغییردادن شرایط و آخر سر هم کمی‌ پولدارتر.

-کدام کتاب خودتان را دوست دارید و پیشنهاد میدهید؟
کتاب‌های من از نظر مخاطب و نوع خیلی باهم فرق دارند؛ بنابراین انتخاب سخت است.

-کدام یک از کاراکترهای آثار خودتان را دوست دارید و مایلید جای آن باشید؟
هیچ کدامشان! دوست دارم زندگی‌ام از همه‌شان بهتر باشد!

-اگر بخواهید اولین روزی را که تصمیم گرفتید بنویسید، تصویر کنید، چگونه آن را روز را تصویر و روایت می‌کنید؟
لطیفه‌ بی‌مزه‌‌ای در کودکی ما تعریف می‌کردند که یکی از آبشار بلندی پرید. تا رسید زمین خبرنگاران دوره‌اش کردند که چرا پریدی؟ گفت مگر فلانی را پیدا نکنم. معلوم شد هلش داده‌اند. حالا من دنبال فلانی نیستم، اما انتخابی در کار نبود. از سر اتفاق بود، اتفاقی تدریجی که یک روز به‌عنوان نقطه‌‌عطف ندارد. ممکن بود اتفاق جور دیگری بیافتد و سر از جای دیگری دربیاورم. البته خوش‌شانس بودم که سر از اینجا درآوردم.

-شده در دوران حیات نویسندگی‌تان به نویسنده یا کتابی حس خوبی پیدا کرده باشید و بگویید کاش نویسنده این کتاب من بودم؟
بله، خیلی زیاد. هر کتاب خوبی را که می‌خوانم به کتاب و نویسنده‌اش حس خوب پیدا می‌کنم، اما هر نویسنده‌ داستان خودش را می‌نویسد و طبیعی است که داستان هیچ نویسنده‌ دیگری این‌قدر شبیه من نیست که بخواهم عینا نویسنده کتابی باشم، اما ممکن است در کتابی چیزی یا نکته‌ای یا شگردی باشد که بگویم چقدر عجیب یا چقدر راحت یا چقدر باشکوه است و کاش من هم بلد بودم این‌جوری بنویسم. مثلا رمان‌های اومبرتو اکو را هروقت می‌خوانم از تسلط به متون و اسطوره‌ها و تاریخ شگفت‌زده می‌شوم. یا وقتی رمان «دختری که پادشاه سوئد را نجات داد» نوشته یوناس یوناسون [Jonas Jonasson] را می‌خواندم می‌گفتم کاش من هم بلد بودم همین‌قدر رها و راحت ماجرابه‌ماجرا گره بزنم و مثل هزارویک‌شبی امروزی پیش بروم.

- وقتی به آثارتان نگاه می‌کنید تا حالا وسوسه شده‌اید که بخواهید تغییری در یکی از آثارتان بدهید یا مجدد آن را بازنویسی کنید؟
بله هم وسوسه شده‌ام و هم تغییر داده‌ام. مجموعه‌ای دارم با عنوان «قصه‌های شیرین مغزدار» که را برای چاپ سوم بازنویسی کردم. یا مجموعه‌شعری داشتم با عنوان «بادکنک به شرط چاقو» که آنقدر تغییرش دادم که به‌زودی با نام «رنگین‌کمان در جیب من» منتشر خواهد شد.

- نگاه‌تان به سیاست و جامعه پس از سال‌ها نوشتن، چقدر فرق کرده با دورانی که جوان‌تر بودید و هنوز کتابی منتشر نکرده بودید؟
فکر می‌کنم نگاه ما را به سیاست تجربه‌هایمان و رابطه‌هایمان می‌سازد و بخش بزرگی از این‌ها اتفاقی است. یعنی ممکن است، آدم در طول مسیرش آدم‌های دیگری ببیند و سر از جاهای دیگری دربیاورد. من ناامیدتر شده‌ام. از اصلاحاتِ متعارف ناامید شده‌ام، اما کماکان فکر می‌کنم هیچ راه ممکن و کم‌هزینه‌ دیگری برای ایرانی بهتر جز اصلاحات وجود ندارد، اما راه آن هم بسته است.

- وقتی شروع می‌کنید به نوشتن یک کتاب، خودتان را به چیزهایی متعهد می‌دانید؟
من همیشه ایده‌های مختلفی برای نوشتن دارم، اما وقت نوشتنم محدود است. برای همین وقت نوشتن که گیرم بیاید تنها به نوشتن متعهدم، اما اطمینان دارم که داستان هرکسی شبیه خودش خواهد بود با همان تعهدها و الزام‌ها و نیازی نیست تعهد و الزام پیشینی بارِ خودمان کنیم.

-بهترین خاطره انتشار اولین کتابتان را بگویید؟
بهترین خاطره‌ام از انتشار مجموعه‌ پنج‌جلدی «قصه‌های شیرین مغزدار» است. در یک روز هم روزنامه‌ای که من در آن کار می‌کردم و هم روزنامه‌ای که همسرم در آن کار می‌کرد توقیف شده بود. غروب ناراحت و غمگین به خانه رسیدیم و پشت سر ما زنگ در خانه را زدند و یک بسته آوردند با یک گل و یک جعبه شیرینی و سهمیه کتاب تازه چاپ‌شده و کمی حال‌وهوایمان عوض شد.

-بهترین خاطره‌ای که از خواننده‌های کتاب‌هایتان دارید؟
شیرین‌ترین خاطره‌ام در یک کتابفروشی اتفاق افتاد و کودکی که از داستانم خیلی خوشش آمده بود از من پرسید که دوست داری در آینده چه‌کاره شوی؟ همه خندیدند، اما فکر کردم که چه سوال درستی! در مقطعی از زندگی بودم که باید به این سوال فکر می‌کردم.

-فکر می‌کنید تجربه کتاب‌های الکترونیکی و صوتی به صنعت نشر کتاب کاغذی ضربه می‌زند؟ نوستالژی شما هنوز کاغذ است؟ در گفت‌وگوی اومبرتو اکو و ژان کلودکریر در کتاب «از کتاب رهایی نداریم» این دو وقایع‌نگارِ تیزبین ما را متوجه این می‌کنند که هر کتابخوان و به‌ویژه کتاب‌خوان‌هایی که کتاب را به ‌صورت‌ شی‌ای ملموس دوست می‌دارند، چه‌بسا که حسرت گذشته را در دل صاحبان کتاب‌های الکترونیکی برانگیزاند که کتاب کاغذی یک چیز دیگر است.
کتابی را که گفتید یکی از بهترین کتاب‌هایی است که خوانده‌ام. البته من به اومبرتو اکو علاقه دارم و این علاقه هم در خوش‌آمدنم بی‌تاثیر نیست. طبیعی است که نظرم هم به‌نظر ایشان نزدیک باشد، اما این حسرت مال کسانی است که قبلا کتاب کاغذی می‌خوانده‌اند. بچه‌هایی که از آغاز این حق انتخاب را دارند که الکترونیکی بخوانند یا کاغذی، خیلی این حسرت‌های رمانتیک نسل ما نخواهند شد.

-از رویاهای‌تان بگویید؟ کدام رویاها را قصه کردید کدام‌ها نه؟ کدام‌ها شکل واقعی پیدا کردند کدام‌ها نه؟ هنوز هم رویاها در زندگی‌تان حضور دارند؟
قصه هم زاده و هم مادرِ رویاست. ما هم رویاهایمان را قصه می‌کنیم و هم رویاهایمان را از داستان می‌گیریم. بااین‌حال متاسفانه سقف رویاهای ما را هم واقعیت تعیین می کند. ما روزی در ایران رویاهای دیگری داشتیم، اما الان واقعیتِ تلخ، سقفِ رویاهایمان را کوتاه کرده. حالا نان که -به‌قول عطار- اسم اعظم خداوند است، رویای بسیاری از ما را شکل می‌دهد.

-اولین نمایشگاه کتاب در قرن نو. نقدتان به نمایشگاه به شکلی فعلی چیست و آینده کتاب را چگونه می‌بینید؟
نمایشگاه مجموعه‌ای از مشکلات ساختاری و کارکردی دارد که باید حل شود. یکی از این مشکلات کارکردی این است که عرصه را بر کتابفروشان تنگ می‌کند. بااین‌حال ویژگی‌هایی دارد که منحصر‌به‌فرد است و چندان هم به کتاب ربط مستقیم ندارد و همین ویژگی‌ها آن را تبدیل به رویدادی ملی و نهادی اجتماعی کرده. درباره‌ آینده کتاب فکر می‌کنم که آینده‌ خود ماست. کتاب یکی از دیرپاترین اختراعات بشر است که کارکردهایش را حفظ کرده و حفظ خواهد کرد. البته که شکل عوض خواهد کرد، اما چیزی که کتاب می‌خوانیم خواهد ماند.

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...