کودک‌غول سینمای جهان | اعتماد


«ارسن ولز غولی است با چهره‌ای کودکانه. درختی مملو از پرنده‌ها و سایه‌ها، سگی زنجیرگسسته و خفته در بستر گل‌ها، تنبلی فعال، احمقی عاقل، شخصیتی منزوی میان انسان‌ها، شاگردی که سر کلاس چرت می‌زند و فرماندهی که وقتی می‌خواهد مزاحمش نشوند، تظاهر به مستی می‌کند». این توصیفی است که ژان کوکتو، شاعر، نقاش و سینماگر شهیر فرانسوی، از کارگردانی که سینما را «رنگین‌کمان رویاها» می‌نامید و بر آن بود که «فیلم یک رویاست؛ رویایی که شاید ترسناک، احمقانه، ملال‌آور و زشت باشد؛ شاید یک کابوس باشد. اما رویا هرگز توهم نیست.»

رنگین کمان رویاها: سینمای ارسن ولز» [A ribbon of dreams; the cinema of Orson Welles]  پیتر کووی [Peter Cowie]

مارک رابسون، فیلمساز فقید کانادایی و دستیار تدوین ارسن‌ولز در آثاری چون همشهری کین (1941) و آمبرسون‌های باشکوه (1942) درباره ولز گفته است: «آنقدر پیشگام و از زمانه خود جلوتر بود که مردم مطلقا درکش نکردند»، اما سعید عقیقی بر این باور است که این تعبیر «برای کسی که آینده خود را در پیشروترین فیلم تاریخ سینما پیش‌گویی و بازی کرده بود، بی‌حاصل است». این مدرس سینما در جستاری با عنوان «مدخلی کوچک برای ولز بزرگ: مصایب آپولون» که در سرآغاز کتاب «رنگین کمان رویاها: سینمای ارسن ولز» [A ribbon of dreams; the cinema of Orson Welles] نوشته است، در برداشتی نو، همشهری کین، شاهکار انکارناشدنی ارسن ولز را «رزباد» او تلقی کرده است، تجربه‌ای تکرارناپذیر و در حکم «گناهی نخستین» که «چیزی به تاریخ سینما افزود که پاک‌کردن و چیزی بر آن افزودن نه برای منتقدانش آسان می‌نمود، نه برای دوست‌دارانش و نه حتی برای خود فیلمساز. همشهری کین، به تدریج به رزباد ولز بدل شد و فیلم‌های دیگر به کوشش‌هایی پراکنده برای بازگشت به ابتدای جوانی که چیزی بیش از کودکی او در سینما نبود.»

این کتاب در اصل نوشته‌ای از پیتر کووی [Peter Cowie] (متولد 1939)، منتقد و تاریخ‌نگار فیلم بریتانیایی است که تاکنون آثار متعددی درباره سینماگران شاخصی چون اینگمار برگمان، لوئیس بونوئل، جان فورد و فرانسیس فورد کاپولا نوشته است. کتاب کووی که نخستین‌بار در سال 1973 منتشر شده است، با مقدمه‌ای اجمالی در حکم مروری کلی بر زندگی و آثار ارسن ‌ولز شروع می‌شود. ارسن ولز از کودکی نابغه بود. «زودرسی او چنان بود که در دوسالگی می‌توانست به روانی بخواند و در هفت سالگی قادر بود هر یک از گفتارهای شاه‌لیر را از بر بگوید. خیلی قبل از رسیدن به ده‌سالگی نمایش‌نامه‌های شکسپیر را تنظیم می‌کرد و خود نمایش‌نامه‌هایی می‌نوشت».

ولز درباره کودکی‌اش می‌گوید: «اعجوبه موسیقی بودم. ویولن و پیانو می‌زدم، رهبری می‌کردم. 9 ساله بودم که مادرم مرد و من دیگر هیچ‌وقت نزدم. نوعی تروما بود». اما این بلوغ زودرس که مهم‌ترین نمودش خلق شاهکار سراسر زندگی‌اش، همشهری کین در 26 سالگی بود، چنان که همگان متذکر شده‌اند، برای او دردسرساز هم شد، زیرا به یک‌باره چنان انتظارها را از او بالا برد که موجب شد، آثار دیگرش و همچنین سایر وجوه کار هنری‌اش «زیر سایه ابهت همشهری کین مغفول بماند». حتی کووی که کتابش را چهل سال پیش نوشته است، در این باره نوشته است: «همشهری کین بهترین فیلم ولز باقی می‌ماند؛ جنگی از استعاره‌ها و شگردهای سینمایی، تک‌چهره‌ای از شخصیتی که به طرز باورنکردنی نمایشی است». اما همانطور که سعید عقیقی در جستار آغازین کتاب نوشته است، امروز که کوشش منتقدان برای پایین کشیدن همشهری کین از مقام بهترین فیلم تاریخ سینما طی شش دهه ثمر داده است، زیرا می‌توان به آثار بزرگ دیگر او چون آمبرسون‌های باشکوه (1942)،بانویی از شانگهای (1948)، اتللو (1952)، محاکمه (1962) و ناقوس‌های نیمه‌شب (1966) نیز پرداخت، هم‌چنان که شاخصه‌های دیگری از هنر ولز نیز نمایان می‌شود، از جمله بازیگری او نه فقط در آثار خودش، بلکه در آثار بزرگ دیگری چون مرد سوم (اثر کرول رید در نقش هری لایم)، موبی دیک (اثر جان هیوستن در نقش پدر ماپل) و مردی برای تمام فصول (اثر فرد زینه‌مان در نقش کوتاه اسقف): «او به سینما به شکل یک ماشین زمان می‌نگریست.

چیزی که می‌توانست از واقعیتی نزدیک و ملموس که او همواره از آن تنفر داشت فاصله بگیرد و به روزگاری بپردازد که هراس از دست دادن ابهت، در کنار تراژدی ابهت انسانی در آن نقش اصلی را بازی می‌کرد. عجیب آنکه این ماشین زمان در بازیگری‌اش برای خود و دیگران حتی پیش و بیش از عنصر کارگردانی راه افتاده بود؛ در بیست و پنج سالگی، نقش چارلز فاستر کین را تا سالخوردگی‌اش آزمود. پنج سال بعد در بیگانه، نقش جنایتکاری میانسال را بر عهده گرفت. نشانی از شر، هنگامی در نقش کوینلن سالخورده و فربه و الکلی ظاهر شد که چهل‌وسه سال بیشتر نداشت. ادامه این مسیر او را واداشت تا جوانی‌اش را در سینما از یاد ببرد و جوانی پیش‌رس خود را با بزرگسالی زودهنگام پاسخ دهد.»

جلوه مغفول دیگر هنر ولز، نگاه ویژه تئاتری اوست. جان هیوستن، سینماگر بزرگ امریکایی و همکار قدیمی ولز در تئاتر مرکوری در این زمینه می‌گوید: «ولز در باطن شعبده‌بازی است که استعداد خاصش مستتر در توانایی به اثبات‌رسیده اوست در زمینه گسترش عناصر آشنای جلوه تئاتری فراسوی حد متعارف تنش‌ها». جهان تئاتری ولز، دنیایی نیمه‌تاریک و مخوف است که در اغلب فیلم‌هایش از جمله محاکمه، بازتاب یافته است. «به گفته آندره بازن او از نور چراغ‌هایی که از پایین به بالا می‌تابند، زیاد استفاده می‌کند طوری که صورت بازیگران تا حدی حالتی جن‌زده به خود می‌گیرند». یک بار فیودور شالیاپین، خواننده شهیر اپرای روس به او گفت: «یه روزی تو «رییس» بزرگی می‎شی». و در میان کارگردان‌های سینما، ولز بی‌شک به طبقه سلاطین تعلق دارد؛ مردی که استادی از همه وجودش می‌بارد و صدا و نگاه و عظمت روحش بی‌همتاست.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...