کهنه‌پزشک دهکده | شهروند


«بیابان» [The steppe] نوشته آنتون چخوف با ترجمه سروش حبیبی به همت نشر ماهی راهی بازار کتاب شد تا بار دیگر پزشک نویسنده روس تب خاصی به کتاب‌فروشی‌های ایران دهد. داستان‌نویسی اساسا ترجمه دیگری از اندوه آدمی است؛ این اندوه در آثار چخوف به صورت نوستالژیک بیان می‌شود تا خواننده هنگام مواجهه با آن، علاوه‌ بر احساس همذات‌پنداری، شکوه و گستره آن را درک کند. مشخصا در «بیابان» خواننده با نوستالژیک‌ترین و شاعرانه‌ترین اثر نویسنده مواجه می‌شود.

بیابان» [The steppe]  آنتون چخوف استپ

نویسنده‌ای که نمایشنامه «دایی وانیا» را در کارنامه‌اش دارد که آن متن اندوه تنهایی و اخلاقیات را فیلسوفانه به نمایش گذاشته است. بازی با عقبه شخصیت‌ها، به عنوان مثال: کوزمیچُف و پدر کریستوفر، علاوه بر گشودن دریچه‌ای وسیع از شاعرانگی در توصیف مکان‌ها و موقعیت‌ها، به نویسنده این امکان را داده تا در عین سادگی، پیچیدگی و عمق خاصی به کاراکترهایش ببخشد. بریچکا شبیه گاری یا درشکه است که نیم‌سقف نیز داشته و استفاده از آن در روسیه مرسوم بوده.

سفر
پرسش بزرگ نویسنده از خواننده خود این‌گونه مطرح می‌شود: آیا این زیبا، شادمان زیسته است؟ چخوف استاد طرح پرسش‌هایی است که علاوه بر ایجاد جاذبه داستانی، خواننده را نسبت به باورها و ارزش‌هایی که پذیرفته به شک می‌اندازد. آیا زیبایی دلیلی بر شادمانی است؟ یا به تعبیری: آیا زیبایی دلیلی بر آسایش و آرامش است؟ این داستان سفرنامه‌ای است حاصل زیسته نویسنده؛ نویسنده‌ای که تعریف دیگری از زیبایی دارد. در بسیاری از داستان‌های امروزی که به تعبیری پست‌مدرن نامیده می‌شوند، مانند «صید قزل‌آلا در آمریکا» نوشته ریچارد براتیگان، مفهوم‌زدگی یا ایجاد مفهوم با استفاده از حتی کوچک‌ترین عناصر برای نویسنده در اولویت است، اما در داستان‌های کلاسیک، مانند «مرشد و مارگاریتا» نوشته میخاییل بولگاکاف، برداشت مفهوم حاصله از روایت است که برای نویسنده اولویت دارد. قرار نیست در این یادداشت روزنامه‌ای فاصله داستان امروزی، مدرن و احیانا پست‌مدرن را با داستان کلاسیک اندازه‌گیری کنم، اما همین بس که این واقعیت بیان شود که خواننده داستان در ابتدا لذت‌بخش‌بودن آن را می‌طلبد و سپس نیازمند آن است که حسی تازه را تجربه کند. به واقع، داستان «بیابان» آنتون چخوف برای هر خواننده حسی نو می‌آفریند. «بوف کور» هدایت اعجابش را مدیون ایجاد این حس در خواننده است و نه ایجاد نامفهومی برای خواننده. شگرد نویسنده در «بیابان» چیدمان پازل‌گونه تابلوی بیوگرافی است که انتهایش با یک پرسش خاتمه می‌یابد: این زندگی چگونه بود؟

مسأله
طرح مسأله در داستان مانند طرح پرسش برای دانش‌آموزان کلاسی است که نمی‌دانی چه تعدادی از آنها با تو کلاس داشته‌اند. استادی چخوف به آن است که دقیقا جای طراح و دانش‌آموز را تغییر داده. به جای آنکه با نگاهی از بالا به خواننده‌اش، بخواهد به او درس دهد، از او می‌پرسد: تا به اینجا چه حس و حالی داری و چگونه می‌توانی آن را بیان کنی؟ دانش‌آموز، خواننده، با علاقه‌ای دوچندان برگه امتحان را پُر می‌کند، چرا که دیگر قرار نیست مورد پرسش قرار گیرد، بلکه برنامه این است که تنها حس‌هایی را که تجربه کرده بیان کند.

نکته دیگر در مواجهه با ترجمه داستان است. سروش حبیبی نامی آشنا برای انتخاب ترجمه‌ای از داستان‌های روسی است. «ابله» داستایوفسکی نه تنها اثری ماندگار به غایت خود است، بلکه ترجمه‌ای شگرف برای فارسی‌زبانان است. مشخصا در ترجمه «بیابان» چخوف، حبیبی احساس شاعرانگی ایرانی را در مواجهه با توصیفات سانتیمانتال نویسنده کنترل کرده است. مهدی سحابی نیز در ترجمه «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست، کنترل‌شده احساسات خود را بروز داده. حبیبی با تسلط بر متن، بهترین شکل رویایی یک توصیف شاعرانه از نویسنده سانتیمانتال را ارئه کرده که اگر کمال‌گرایی‌اش اجازه می‌داد مفهوم ترس را در این سفر والاتر از تنهایی، مرگ و عشق نشان می‌داد. «بیابان» داستانی خواندنی دارد که خاصیتش ارتباط متفاوت و نسبی با خواننده است.

............... تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...