ارابه‌ی مرگ | کافه داستان


رمان «خفاش شب» نوشته‌ی سیامک گلشیری تابستان سال ۱۴۰۰ از سوی انتشارات چشمه منتشر و در اختیار مخاطبین رمان جنایی قرار گرفته است. رمان «خفاش شب» داستانی از دل واقعیتی تلخ و هولناک است که تأثیرات عمیق آن بر روی اذهان عمومی در دهه‌ی هفتاد و پس از آن نمایان است.

خفاش شب سیامک گلشیری

مخاطب از همان آغاز داستان با یکی از قربانیان ماجرا همراه می‌شود. «خفاش شب» داستانی اجتماعی و جنایی دارد. نویسنده سعی داشته ابعاد تازه‌ای از شخصیت قاتل را بازتاب دهد. داستان با توجه به نگاهی هر چند گذرا و کوتاه به زندگی قاتل می‌خواهد از یک اثر صِرف جنایی به جنایی و روان‌شناختی ارتقا یابد. هر چند این ریزبینی به گذشته، محدود به جملات و احساسات خفقان گرفته‌ای می‌شود که شخصیت قاتل از سر گذرانده است. نویسنده، گذشته را دست‌مایه‌ی دگرگونی شخصیت قاتل معرفی می‌کند. گذشته‌ای که او را به سمت این تلخی سوق داده است. گذشته‌ی قهرمان زیاد ورق نمی‌خورد و تنها با تک موقعیتی روبه‌رو می‌شویم که گویا تلخ‌ترین بخش و اثرگذارترین آن بر روح و روان اوست. در طول داستان نویسنده به گذشته قاتل سرک می‌کشد و می‌خواهد رفتار او را ریشه‌یابی کند و با اشاره‌ی کوچکی در بطن داستان، سرچشمه رفتارهای قاتل تحلیل می‌شود. مؤلفه‌های فیزیکی و روانی شخصیت‌ها در خلال داستان فرصت بروز می‌یابند.

این داستان گلشیری با برخورداری از یک موقعیت دردناک انسانی و لحظه‌های خاص که گاهی بار خشونت را به صورت پررنگ به همراه دارد، مخاطب را می‌هراساند. داستان با زاویه دید سوم شخص روایت می‌شود و دیالوگ‌ها متناسب با شخصیت و موقعیت انتخاب شده‌اند. نام رمان برگرفته از قاتلی زنجیره‌ای است که نامش مدت‌ها در دهه‌ی هفتاد رسانه‌ای شده بود. ماجرای واقعی خفاش شب در برهه‌ای به مسئله حساس و تیتر یک اخبار آن روزها تبدیل شده بود. تهران در دهه‌ی هفتاد حوادث تلخی از سر گذراند. شخصی با نام «غلامرضا خوشرو کوران‌کردیه» معروف به «خفاش شب» از قاتلان زنجیره‌ای ایران شناخته شد و شب‌های هولناکی برای پایتخت رقم زد. قتل‌های این شخص، همراه با سرقت و تجاوز جنسی بود. گرچه وی یک ‌بار در سال ۱۳۷۱ موفق به فرار از دست مأموران شده بود، بار دیگر در سال ۱۳۷۶ دستگیر و به اتهام ۹ فقره قتل به دار اعدام آویخته شد. اجساد زنان یکی پس از دیگری در هر گوشه‌ای از پایتخت کشف می‌شد و همه سردرگم ماجرا مانده بودند. این همان چیزی است که دست‌مایه‌ی این رمان شده است.

رمان «خفاش شب» بیشتر به اتفاق و جنایتی هولناک پرداخته است. نویسنده با کمک ابزارهای متعددی مانند تکیه بر جزئیات، صحنه‌های منعکس دهنده‌ی خشونت، تصاویر و از همه بیشتر با بهره‌گیری از دیالوگ‌ها شبی تلخ و خشونت آمیز در داستان را به تصویر می‌کشد. لوکیشن داستان، تهران است که حادثه در آن فضا رخ می‌دهد. سیامک گلشیری سعی کرده نگاهی واقعی به رابطه‌های انسانی در جامعه داشته باشد. داستان درست زمانی رخ می‌دهد که از اعدام خفاش شب مدتی کوتاه گذشته است و قاتل می‌خواهد خود را جای او جا بزند و حتی اصرار به هم‌نامی با او در بخشی از داستان به چشم می‌خورد. ساخت موقعیت دلهره‌آور با بهره‌گیری از عنصر تعلیق، لحظاتی نفس‌گیر خلق کرده است. بیشتر فضای قصه در شب و تاریکی می‌گذرد و همین بر القای ترس به خواننده موثر است.

بیشترین بخش ساخت موقعیت‌ها و صحنه‌ها با کمک دیالوگ است. دیالوگ‌ها معرف شخصیت‌ها از جمله نحوه‌ی گفت‌وگو، ادبیات خاص، پیشینه و گذشته‌ی آنها هستند. به بیان دیگر بیشترین بخش داستان را دیالوگ‌ها پیش می‌برند و بار بیشترین بخش داستان و ماجراها بر دوش دیالوگ‌هاست. قاتل در برخورد با طعمه‌های خود پُرگو می‌شود و قصه می‌بافد. در بررسی شخصیت قربانیان در داستان به نظر می‌رسد با افرادی ساده‌لوح روبه‌رو هستیم که به ‌راحتی بدون هیچ شک و تردیدی به قاتل اعتماد می‌کنند. رفتارهای غیرقابل باوری از طعمه‌ها درون منطق داستانی به چشم می‌خورد که گاهی قابل توجیه نیست و باورپذیری رفتار آنها را زیر سؤال می‌برد. البته شاید زبان‌بازی، آمادگی و کاربلدی قاتل کمی بتواند این مسئله را توجیه کند که شرایط را به نفع اهداف خود پیش می‌برد.
در قسمتی از داستان «خفاش شب» می‌خوانیم:

وقتی احساس کرد تیغه تا آخر توی گردن زن فرو رفته، شروع کرد به بیرون کشیدن. پاهای زن چند بار محکم به صندلی جلو خوردند و دست‌هایش ول شدند روی صندلی. قاسم گفت «نمی‌خواستم به‌تون دروغ بگم. مجبور شدم. آخه اون‌جوری قبول نمی‌کردین سوار شین.»
دست‌های زن یک لحظه بالا آمدند و دوباره ول شدند روی صندلی. بدنش به رعشه افتاده بود. وقتی تیغه کاملاً از گردنش بیرون آمد، پایش برای آخرین بار محکم به صندلی جلو کوبیده شد. چشم‌هایش هنوز به قاسم خیره بود. تا این‌که سرش به یک طرف افتاد. هنوز خون داشت از سوراخ گلویش بیرون می‌زد. قاسم گفت «خانوم!»
تیغه‌ی قمه را چند بار کشید روی زانوی زن. چشمش به پاکت سیگار افتاد که روی صندلی کنارش افتاده بود. به زن نگاه گرد. گفت «می‌تونم یه نخ از سیگارهاتون بردارم؟ هان؟می‌تونم، عزیزم؟»
دستش را دراز کرد و پاکت را برداشت.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

تجربه‌نگاری نخست‌وزیر کشوری کوچک با جمعیت ۴ میلیون نفری که اکنون یک شرکت مشاوره‌ی بین‌المللی را اداره می‌کند... در دوران او شاخص سهولت کسب و کار از رتبه ١١٢ (در ٢٠٠۶) به ٨ (در ٢٠١۴) رسید... برای به دست آوردن شغلی مانند افسر پلیس که ماهانه ٢٠ دلار درآمد داشت باید ٢٠٠٠ دلار رشوه می‌دادید... تقریبا ٨٠درصد گرجستانی‌ها گفته بودند که رشوه، بخش اصلی زندگی‌شان است... نباید شرکت‌های دولتی به عنوان سرمایه‌گذار یک شرکت دولتی انتخاب شوند: خصولتی سازی! ...
هنرمندی خوش‌تیپ به‌نام جد مارتین به موفقیت‌های حرفه‌ای غیرمعمولی دست می‌یابد. عشقِ اُلگا، روزنامه‌نگاری روسی را به دست می‌آورد که «کاملا با تصویر زیبایی اسلاوی که به‌دست آژانس‌های مدلینگ از زمان سقوط اتحاد جماهیر شوروی رایج شده است، مطابقت دارد» و به جمع نخبگان جهانی هنر می‌پیوندد... هنرمندی ناامید است که قبلا به‌عنوان یک دانشجوی جوان معماری، کمال‌گرایی پرشور بوده است... آگاهیِ بیشتر از بدترشدنِ زندگی روزمره و چشم‌انداز آن ...
آیا مواجهه ما با مفهوم عدالت مثل مواجهه با مشروطه بوده است؟... «عدالت به مثابه انصاف» یا «عدالت به عنوان توازن و تناسب» هر دو از تعاریف عدالت هستند، اما عدالت و زمینه‌های اجتماعی از تعاریف عدالت نیستند... تولیدات فکری در حوزه سیاست و مسائل اجتماعی در دوره مشروطه قوی‌تر و بیشتر بوده یا بعد از انقلاب؟... مشروطه تبریز و گیلان و تاحدی مشهد تاحدی متفاوت بود و به سمت اندیشه‌ای که از قفقاز می‌آمد، گرایش داشت... اصرارمان بر بی‌نیازی به مشروطه و اینکه نسبتی با آن نداریم، بخشی از مشکلات است ...
وقتی با یک مستبد بی‌رحم که دشمنانش را شکنجه کرده است، صبحانه می‌خورید، شگفت‌آور است که چقدر به ندرت احساس می‌کنید روبه‌روی یک شیطان نشسته یا ایستاده‌اید. آنها اغلب جذاب هستند، شوخی می‌کنند و لبخند می‌زنند... در شرایط مناسب، هر کسی می‌تواند تبدیل به یک هیولا شود... سیستم‌های خوب رهبران بهتر را جذب می‌کنند و سیستم‌های بد رهبران فاسد را جذب می‌کنند... به جای نتیجه، روی تصمیم‌گیری‌ها تمرکز کنیم ...
دی ماهی که گذشت، عمر وبلاگ نویسی من ۲۰ سال تمام شد... مهر سال ۸۸ وبلاگم برای اولین بار فیلتر شد... دی ماه سال ۹۱ دو یا سه هفته مانده به امتحانات پایان ترم اول مقطع کارشناسی ارشد از دانشگاه اخراج شدم... نه عضو دسته و گروهی بودم و هستم، نه بیانیه‌ای امضا کرده بودم، نه در تجمعی بودم. تنها آزارم! وبلاگ نویسی و فعالیت مدنی با اسم خودم و نه اسم مستعار بود... به اعتبار حافظه کوتاه مدتی که جامعه‌ی ایرانی از عوارض آن در طول تاریخ رنج برده است، باید همیشه خود را در معرض مرور گذشته قرار دهیم ...