صدای تنهایی | شرق


آورده‌اند که: «ادبیات از یک صدا آغاز می‌شود؛ صدایی را کشف می‌کنی و بعد می‌خواهی به آن کالبدی کاغذی ببخشی». غالبا خواننده داستان در پی تصور رویدادها و تصویر کردن صحنه‌هاست؛ چه با رفتن در جای و جلد شخصیتی یا نشستن به تفسیر علل وقوع حادثه‌ها. اما کارلوس فوئنتس در این آورده به صدای داستان به‌عنوان شکلی از آفرینش ادبی و وجهی از انواع مواجهه خواننده با اثر ادبی اشاره می‌کند؛ شنیدن صدایی که حقیقت داستان است. آنچه رضا جمالی‌حاجیانی با روایت‌های «آواز ماهی بی‌نام» بر آن است تا با تجسم‌بخشیدن به صدای کتاب، ما بشنویم: صدای تنهایی.

رضا جمالی‌حاجیانی آواز ماهی بی‌نام

به این صداها گوش کنید:

راوی «مرغ دریایی» در میان خیلی‌ها که آمده و رفته‌اند؛ آن خیل که روزی به پیشوازشان رفته روزی بدرقه‌شان کرده، تنهاست. از بیست‌ودو سالگی ساکن سکوست -پهنه‌ای فلزی چند متر در چند متر میانه دریا- آدم سکوست، بچه سکو و «... اینجا که باشی باید بچه همین‌جا باشی، خونواده نداشته باشی، فکر و خیالت رو بریزی تو آب که موجا ببرن و کوسه‌ها بخورن». سکویی که شنیده «مال آدم بی‌کس‌وکار و بی‌خیاله» و خیال تنها راه تحمل؛ پناهگاهی که «یکهو می‌بینی دیگر از یک جایی واقعیت و خیالت در هم شده».

«عبدی» در «دیگی به بزرگی دریا با ماهی‌ها و کشتی‌ها و آب سبز چربش» قصد اقامت دائم کرده؛ و حالا برای تمدید این اقامه در جزیره هم‌کلامِ «عبدالعزیز» است تا قصه تنهایش را بازگوید: زن و بچه‌اش را که ساکن مسیله‌ای بوده‌اند سیلابی با خود برده است. رودخانه‌ای که به دریا می‌ریزد آب دره‌های زاگرس را: «آخر شبی کمر رودخونه شکست و رود اومد، خودم دیدم که آب سارا و بچه رو ورداشت برد... بعد دیدیم با آب یکی شده و نیست شد...».

نیستن و نبودن. دوری و بیقراری و انتظار، که: تنهایی.
- گفت «تلفن دارین زنگ بزنم؟»
- گفتم «هست ولی نبودش بهتره».
- گفت «نامه چی؟ نامه بدم دستت می‌رسه؟»
- گفتم «دیر می‌رسه. خودم زودتر از نامه می‌رسم پیشت. حرفات رو به خودم بگو».
- آهسته گفت «نخیر؛ اگه دریا خشک بشه، این دوری هم تموم می‌شه».
دریا خشک نمی‌شود، خشکی را آب می‌گیرد تا عبدی تنهای بر و بحر باشد و آن‌گاه که قصد کنند به خشکی منتقل شود، بنالد: «... منتقل بشم کجا؟ من خونواده‌ای ندارم دیگه، شهری ندارم، حتا زن و بچه‌م پیدا نشدن که قبری برای گریه داشته باشم... من رو خشکی تنهام. غریبم...».

غریبه ناشناسی -ازکویرآمده- ماهی بی‌نامی را از پسرک ماهی‌فروشی می‌خرد، یک ماهی که تنهاست: «اینم گم شده، دی و بواش معلوم نی». یک ماهی بی‌کس‌وکار و سرگردان؛ آن ماهیِ آوازخوان، آوازی که شروه‌اش می‌نامند.

- مرد گفت «شروه؟»

- پسر گفت «ها! شروه، ناخداعباس یادش داده».

شروه؛ ناله خوشِ سوزانی که فراق‌خوانی است، حسرت‌خوانی. آن آواز که از دلِ تنها و در اثر تنهایی در جنوب زادگاه جمالی‌حاجیانی در مایه دشتی خوانده می‌شود؛ فایزخوانی. آن گاهی که دو بیت، سوزِ صدایی را ساز می‌شود برای شنیدن.

سراسر داستان اشارت تنهایی‌ست: «مِنو» که مدام در تنهایی‌اش در اندیشه «زینو» خدابیامرز است و پسرک که آوازِ تنهایی‌اش در دقایق رو به دریا زمزمه این آواز است: «شد خزان گلشن آشنایی/ بازم آتش به جان زد جدایی...» نوایی که صدای تنهایی است و ننوشته هم به چشم می‌آید و شنیده می‌شود «آتش جدایی و بدعهدی و بی‌وفایی»، که: تنهایی.

در داستان «دو بر یک» تنهایی نبض کندشونده «دختری؛ با چشمان تماما بسته زیر ماسک اکسیژن خوابیده» در یک آمبولانس است که مادر نگرانش رد آن را میان صورت دختر و دهانِ امیرِ مقدم -تکنسین آمبولانس- دنبال می‌کند. دختری که دارد می‌میرد بی‌آنکه بخواهد بداند نتیجه فینال اروپا چه خواهد شد! آنجا که در میان هیاهوی ورزشگاه و «... فرصت برای اندی کول...» فرصتی برای دختر نمانده «تو دلِ کوچه‌ی کم‌پهنای کج‌ومعوجی که چراغ لاجونی زورش به تاریکیِ نم‌گرفته‌اش نمی‌رسید و تهش ناپیدا...».

«زینو» دختری که حاصل نذر و نیاز پدر و مادری بوده، می‌میرد تا باز آن پدر و مادر تنها شوند؛ تا «منو»ی داستانِ «آوازِ ماهیِ بی‌نام» هم بی«زینو» شود. فراقی‌هایی که نتیجه‌اش از همان آغاز روایت و با قرار و مداری که بر این معنی می‌چرخد -«هر مریض بدحال که رساندیم بیمارستان گلی برای بایرن‌مونیخ»- معلومِ ماست: بایرن‌مونیخ دو بر یک از منچستریونایتد بازی را می‌بازد، و باختن، مردن است.

«دره خاموش» درددل تنهایان است در مرور تاریخ. زمانه‌ای که تلاقی بی‌انصاف قتل و غربت، قربانی و غریبی است. راوی بی‌چاره و راه داستان «پلنگ» هم در خانه و جامعه‌اش رها شده به تنهایی: نه همراهی نه همدردی. و کبرای همدرد و همراهش نیز شکل دیگری از بی‌کسی است وقتی در خانه و خانواده‌اش غریب افتاده؛ و سال‌ها باید «پسِ مرگ» او بگذرد تا «عبدالعزیز»اش برسد به جزیره‌ای در داستان «آواز ماهی بی‌نام»، تنهای تنها.

آدم‌های داستان «تاریکی» را جنگ تنهاشان کرده -آنها مانده‌اند و صدای خمپاره و تیر و تفنگ- همه رفته‌اند، «جنبنده‌ای نمونده، هیچ آدم آشنایی نیس...». تنهایی شهری در تاریکی، زنی مانده با یاد فرزندی نمانده، در خانه‌ای: ناچاق، تنها.

راوی تک و تنهای داستان «کلاغ‌ها»، بازنشسته‌ای در مجتمع بازنشستگان شرکت نفت، «غریبِ در وطن» یا «در-وطنِ-خود-غریب» است. مژده مرآتی هم که از آبادان داستان «تاریکی» به خارگ این روایت تبعید شده آن‌قدر تنهاست که قبرش را می‌خرد تا گاهی برای خودش فاتحه بخواند: «شاید بعدا کسی نیاید فاتحه‌ای بفرسته...». بعدهایی که دخترش به دنبال راز ترس تنهایی اوست؛ ترسی که تنهایی مژده را به کام گرفته بود!

یادها و یادگارهای روایت «مرگ‌پیمایی» همه‌اش بانگ بلند تنهایی‌ست.

اما این صداها را چگونه می‌شنویم؟

صدایی که از واژگان نوشته شده بر برگی برخاسته و به زبانِ داستان آمده تا خواننده آن را بشنود، در‌واقع حاصل کارکرد زاویه دید و عملکرد راوی در روایت‌هاست؛ و «گفت‌وگوها و گفتمان داستان، جایگاهی برای نمایش صدا».

در جست‌وجوی صدا و چگونگی بیانِ آن در روایت‌های جمالی‌حاجیانی حضور گفت‌و‌شنودها که غالبا هم به شیوه دیالوگی پیش می‌روند -چه آنکه میان شخصیت‌هایی حاضر، یا یک‌سو حاضر یک‌سو غایب، یا هر دو سو غایب! روی بدهد- مبنای بیان است.

روایت «مرغ دریایی» را گفت‌وگوی «عبدی» و «عبدالعزیز» پیش می‌برند، هرچند ما صدای عبدالعزیز را هم از دهان عبدی می‌شنویم، با‌این‌حال حضور او یک سوی گفت‌و‌شنید است. داستان «آوازِ ماهیِ بی‌نام» هم در گفته‌ها و شنیده‌های پسرک ماهی‌فروش با دیگران پیرامون او تعریف می‌شود. در داستان «دو بر یک» گفت و واگفت «امیرِ مقدم» و «شایان نوبخت» از آغاز تا پایان بازی جریان دارد. و از همان نخستین جمله که راوی «دره خاموش» خطاب به مخاطبی -که اسمش را هم نمی‌داند- می‌گوید: «الان که تو، پشت تپه ماهورهای دامنه کوه، زیر خاکِ غریب خوابیده‌ای، غریب خوابیده‌ای، من، خواب و بیدار، در فاصله گورِ بی‌نشان تو قبر مرمرتراش یشمی ارسو در رفت و آمدم». گفت‌وگویی شکل گرفته حتی اگر مخاطب غایب باشد؛ گفت‌وگویی که در میان گفته‌های دیگر شخصیت‌های داستان: انگار گفت‌وگوی دو تاریخ، دو ملت. ساراب که حضورش حضور «پلنگ» شده در مکالمه با «نور» کارگر افغان گاوداری خود به راز نعره و رد زخم‌هایی از یورش پلنگ اشاره می‌کند؛ که تازه‌ش تنهایی. و در ورار زنی با خودش -که نه: با پسر نبوده‌اش- که او بودنش را در «تاریکی» به گفتن گرفته، شنیده‌ها بسیار می‌آید از مسئله بودن یا نبودن. در داستان «کلاغ‌ها» ملاقات دختر مژده مرآتی با اسفندیار الوانی گفته‌ها و شنیده‌هایی است پیرامون ناگفته‌ها و ناشنیده از دیداری در دورترهای روایت. روایت «مرگ‌پیمایی» هم گفت‌وگوست میان سه تن، سه گذشته، سه زمان، سه زمانه.

کارکردهای «گفت‌وگو» به باور باختین که داستان را گستره‌ای انسان‌شناسانه تعبیر می‌کند، عرصه‌ای برای نمایان شدن لایه‌های بی‌شمار انسان در جامعه است. گفت‌وشنیدهایی که آدم‌هایی بسیار از لایه‌های مختلف اجتماع -به عبارتی چندین صدا- آن را به ما می‌نمایاند: صداهایی که از حضور صفدر و سارا و اسد و ارسو و بتول و نور و فخری و مرد سفیدخاره بلند و مرد سرتاسر سفیدپوش و سوته و گردن‌درازو و پیشانی‌بلند و ووو به گوش می‌رسد.

این حضور و کارآمدگی شخصیت‌ها و ساخت گفت‌وگو در لایه‌های متعدد، در ایجاد «چندصدایی» متن مؤثر بوده و در غالب روایت‌ها گفتار شخصیت‌ها و گفت و شنودشان همسو با صدای آنهاست؛ گرچه صدای داستان، تنها صوت حاصل از گفت و واگفت آدم‌های قصه نیست بلکه لحن راوی‌ها در پاره‌ای از روایت‌ها به واسطه جنس درون‌مایه و زبان داستان به گمان نگارنده؛ به سبک گفتار نویسنده و زیر نفوذ او به گوش می‌رسد، صدایی فرامتنی که تا حد زیادی صدای خودِ نویسنده است و خواننده شنوا می‌تواند شعرگونگی متن را دریافت کند. به‌طوری‌که جمالی‌حاجیانیِ شاعر از صدای اصلی خود رها نیست و چه‌گونه گریز آن‌گاه که: «متن بازتاب دنیایی است که ذهنیت نویسنده در آن زیسته است».

این حضور هرگاه «گفتن‌ها» مونولوگ شده، بیشتر از کلمات داستان به زبان آمده، زبانی که صدای راوی مفسر می‌شود: «اسکله انگار پایش را تا زانو گذاشته بود توی آب دریا که خنک بشود، با شلوار تازده‌ی تا زانو، ساق پاش یک استخوان پهنِ یک تکه، زنگ‌زده».

آنچه از خوانش روایت‌ها و بررسی دیدگاه راوی و مضمون و زبان داستان‌های کتاب «آواز ماهی بی‌نام» به دست می‌آید بر این معنی استوار است که: صدای برخاسته از داستان‌ها هرچند بر اثر برخورد صداهای گونه‌گون متن به گوش و هوش خواننده می‌رسد -از صداهای درون‌متنی گرفته تا صدای برون‌متن- با‌این‌حال یک وضعیت هم‌آواز را گزارش می‌دهد با یک‌صدا: صدای تنهایی.

پی‌نوشت:
- در شباهت عنوان جستار با نام کتاب فرانک اوکانر -«صدای تنها»- حق تقدم با اوست.

منابع:
- «آوازِ ماهیِ بی‌نام»، رضا جمالی‌حاجیانی، نشر گمان.
- «تأثیر زاویه دید در ایجاد صدای فرامتن در داستان‌های سیمین دانشور بر پایه بخش‌بندی ژرار ژنت»، فرشته رستمی، فصلنامه پژوهش‌های ادبی، 1394.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...
لمپن نقشی در تولید ندارد، در حاشیه اجتماع و به شیوه‌های مشکوکی همچون زورگیری، دلالی، پادویی، چماق‌کشی و کلاهبرداری امرار معاش می‌کند... لمپن امروزی می‌تواند فرزند یک سرمایه‌دار یا یک مقام سیاسی و نظامی و حتی یک زن! باشد، با ظاهری مدرن... لنین و استالین تا جایی که توانستند از این قشر استفاده کردند... مائو تسه تونگ تا آنجا پیش رفت که «لمپن‌ها را ذخایر انقلاب» نامید ...
نقدی است بی‌پرده در ایدئولوژیکی شدن اسلامِ شیعی و قربانی شدن علم در پای ایدئولوژی... یکسره بر فارسی ندانی و بی‌معنا نویسی، علم نمایی و توهّم نویسنده‌ی کتاب می‌تازد و او را کاملاً بی‌اطلاع از تاریخ اندیشه در ایران توصیف می‌کند... او در این کتاب بی‌اعتنا به روایت‌های رقیب، خود را درجایگاه دانایِ کل قرار داده و با زبانی آکنده از نیش و کنایه قلم زده است ...
به‌عنوان پیشخدمت، خدمتکار هتل، نظافتچی خانه، دستیار خانه سالمندان و فروشنده وال‌مارت کار کرد. او به‌زودی متوجه شد که حتی «پست‌ترین» مشاغل نیز نیازمند تلاش‌های ذهنی و جسمی طاقت‌فرسا هستند و اگر قصد دارید در داخل یک خانه زندگی کنید، حداقل به دو شغل نیاز دارید... آنها از فرزندان خود غافل می‌شوند تا از فرزندان دیگران مراقبت کنند. آنها در خانه‌های نامرغوب زندگی می‌کنند تا خانه‌های دیگران بی‌نظیر باشند ...
تصمیم گرفتم داستان خیالی زنی از روستای طنطوره را بنویسم. روستایی ساحلی در جنوب شهر حیفا. این روستا بعد از اشغال دیگر وجود نداشت و اهالی‌اش اخراج و خانه‌هایشان ویران شد. رمان مسیر رقیه و خانواده‌اش را طی نیم قرن بعد از نکبت 1948 تا سال 2000 روایت می‌کند و همراه او از روستایش به جنوب لبنان و سپس بیروت و سپس سایر شهرهای عربی می‌رود... شخصیت کوچ‌داده‌شده یکی از ویژگی‌های بارز جهان ما به شمار می‌آید ...