در منجلاب گناه | شرق
 

همه رمان‌هایی که در ژانر نوآر [Noir] یا «سیاه» نوشته می‌شوند، یک وجه مشترک دارند: به قول ونسان کولونا، قدرت آنها در بررسی بی‌رحمی، نشان‌دادن نهایت خشونت و منشاء شرّ است و به‌گفته اوتو پنزلر، ادبیاتِ سیاه روایتی از دنیای ظالم و تاریک انسا‌ن‌هایی‌ست که بدون رستگاری در منجلاب گناه غوطه‌ورند؛ دنیایی که نجابت در آن کمیاب و بدون پاداش است.
سپتامبر 1945، در کشور فرانسه، ویراستار و مترجمی به نام مارسل دوهامل، در انتشارات گالیمار، کلکسیونی از داستان‌های پلیسی آمریکایی و خارجی، بنیان گذاشت. سه سال بعد، ژاک پره‌ور این سری از کتب را «مجموعه سیاه» نامید. مارسل دوهامل در یادداشتی برای مخاطبان نوشت: «جهت اطلاع خوانندگان، مجموعه سیاه داستان‌های متفاوتی دارند. از معماهای شرلوک هولمز خبری نیست. گاهی، پلیس‌هایی که جنایتکاران را تعقیب می‌کنند، خودشان نیز فاسد هستند. در برخی، کارآگاه‌های دوست‌داشتنی معما را حل نمی‌کنند. گاهی اصلاً معمایی نیست که حل بشود. یا اینکه کارآگاهی در طول داستان نمی‌بینید. اما این داستان‌ها ماجرا، هیجان و خشونت دارند.»

 ژانر نوآر [Noir] سیاه

برای فهمی کلان از رمان سیاه باید کمی به عقب بازگشت. شروع نگارش رمان‌های جنایی در اواسط قرن نوزدهم، با محتوایی ماجرامحور، به داستان‌های پلیسی و کارآگاهی اوایل قرن بیستم رسید و عصر طلایی رمان‌های کلاسیک پلیسی آغاز شد. نویسندگانی مانند آرتور کانن دویل، آگاتا کریستی و دوروتی سایرز، گوی سبقت را از رقیبان ربودند و ستاره خوانندگان این ژانر محبوب شدند. اما از اواسط قرن، دو نویسنده با معرفی کارآگاهانی جدید، انقلابی در داستان‌های پلیسی به وجود آوردند. ریموند چندلر و دشیل همت، هویت کارآگاهان را تغییر داده و ژانری به نام «هاردبویل» به جامعه ادبی معرفی کردند. در متن رمان‌های نوین، دیگر از حال‌وهوای اشرافی‌گری و نظام بورژوازی در جامعه خبری نبود؛ مردانی بارانی‌پوش و خشن، جای کارآگاهان شیک‌پوش و منظم و پیپ‌به‌دست را گرفتند؛ ماجرای داستان‌ها از داخل خانواده‌های ثروتمند به کف خیابان‌های کثیف کشیده شد؛ کارآگاهان دیگر حاشیه امنیت نداشتند. آنها گاهی تا دم مرگ کتک می‌خوردند و در هر داستان یک یا چند نفر را می‌کشتند.

مردان خشن برای حل معما، به‌جای استفاده از سلول‌های خاکستری، از مشت و اسلحه بهره می‌بردند. زنان داستان بسیار اغواگر و مرگبار بوده و در نقش ضد‌قهرمان می‌توانستند جای کاراکتر اصلی را نیز بگیرند. نویسندگان آمریکایی مانند جیمز مک‌کین، دوروتی هاگز، جیمز هادلی چیس، جیمز تامسون، دیوید گودیس، چارلز ویلیامز و المور لئونارد، یکی بعد از دیگری این گونه ادبی را دنبال کردند و بالاخره ژانر نوآر را آفریدند.

قاتلی که سال‌های‌سال خودش را در رمان‌های کلاسیک پنهان کرده بود و کارآگاه می‌بایستی با صدها ترفند و تفکر، چهره او را برملا می‌کرد، هم‌اینک، در یک ژانر سیاه، خودش را آشکارا در معرض دید می‌گذاشت و با قهرمان و ضدقهرمان مبارزه می‌کرد. کار به جایی رسید که حتی قیافه حق‌به‌جانب می‌گرفت و تا آخر داستان خواننده را با خود همراه می‌کرد. مرز بین خوبی و بدی به حداقل خود رسیده بود.
با پایان جنگ جهانی دوم، سردمداران ایالات متحده کوشیدند تا این کشور را از حالت روستایی خارج کرده و به‌سوی دنیای مدرن سوق بدهند. ادبیات سیاه از میانِ گذر جامعه سنتی به‌سوی مدرنیته سر برآورد و رشد کرد. رمان‌های سیاه، تابشی بودند از توسعه جامعه شهری، خیزش اقلیت‌ها، اختلاف طبقاتی شدید و از همه مهم‌تر، باندهای جنایتکاری که در بحبوحه بحران اقتصادی، فعالیت‌های زیرزمینی و روزمینی داشتند و بر آتش تنش‌های اجتماعی دامن می‌زدند.

از طرف دیگر، رمان‌های سیاه دستمایه فیلمسازان هالیوودی قرار گرفته و به‌تبع آن با استقبال فراوان بینندگان روبه‌رو شدند. یک منتقد سینمایی فرانسوی به نام نینو فرانک، با توجه به مجموعه سیاه ژاک پره‌ور، این محصول را فیلم سیاه خواند. گناهکاران با چانه‌هایی بالا، بر صفحات کتاب و پرده‌های سینما حکومت می‌کردند. البته به غیر از کارگردان‌های آمریکایی باید به چند فیلمساز آلمانی مهاجر؛ فریتز لانگ، اتوپره مینجر یا «رابرت سیودماک نيز اشاره کرد که از همان ابتدا، به ساخت فیلم‌های سیاه روی آوردند.

ژانر سیاه نزدیک به سی سال از جانب منتقدان ادبی زرد و عامه‌پسند نامیده شد و بیشتر نویسندگان نوآر در مجلاتی از همین قبیل مانند «بلک ماسک» یا «اسمارت ست» قلم می‌زدند یا تبلیغ می‌شدند، تا اینکه بالاخره در دهه هفتاد، این‌ گونه ادبی، اعتبار خود را به چنگ آورد. سال 1969، تعداد انگشت‌شماری از خبرنگاران روزنامه «نیویورک‌تایمز» تصمیم به توطئه گرفتند و برای اولین‌بار یکی از ستون‌های ادبی صفحه اول را به نقد آثار یک پلیسی‌نویس کالیفرنیایی اختصاص دادند. عکس و نقد کتاب‌های راس مک‌دونالد با کارآگاه هاردبویل خود «لیو آرچر» در یکی از پرتیراژترین رسانه‌های جهان نشست و علی‌رغم پیش‌بینی منتقدان ادبی و با وجود اینکه ابداً در حد و اندازه‌های چندلر و همت نبود، توانست به یکی از پرفرو‌ش‌ترین و پول‌سازترین نویسنده‌های کشور تبدیل شود. به‌دنبال روزنامه نیویورک‌تایمز، هالیوود با اين نويسنده قرارداد بست و هفته‌نامه نیوزویک نیز عکس کارآگاه «لیو آرچر» را روی جلد مجله انداخت و میلیون‌ها نسخه از روی کتاب‌های مک‌دونالد به فروش رفت. دسیسه خبرنگاران با موفقیت روبه‌رو شد. رمان سیاه به جامعه ادبی جهان راه یافت و ریسکی که می‌توانست با یک رسوایی بزرگ روبه‌رو شود، ذائقه میلیون‌ها خواننده را تغییر داد.


ژانر هاردبویل و نوآر که تا این زمان نامشان به‌هم گره خورده بود، به‌تدریج کاملا از هم جدا شدند. نوآر به گونه‌ای از داستان تعلق گرفت که صرفا ماجرایی جنایی داشته و پلیس نقشی کاملاً فرعی و کم‌رنگ بازی می‌کرد. ضدقهرمانان رُل اصلی را به‌عهده داشتند و در اکثر داستان‌ها، نیمه تاریک جوامع مدرن روايت می‌شدند. هم‌اینک نویسندگاني مانند دنیس لیهان و مگان ابوت، هنوز به این گونه ادبی می‌پردازند. هرچند بعضی از منتقدین عقیده دارند گیلیان فلین، هم با رمان مشهور خود «دختر گمشده» به این ژانر تعلق دارد. بدون‌شک، امروز نیز ادبیات سیاه از ژانرهای موردعلاقه مردم جهان محسوب می‌شود و هنوز هم گناهکاران آزاد و بی‌پروا از روی صفحات کتاب بر روی پرده جادویی می‌لغزند.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

ما خانواده‌ای یهودی در رده بالای طبقه متوسط عراق بودیم که بر اثر ترکیبی از فشارهای ناشی از ناسیونالیسم عربی و یهودی، فشار بیگانه‌ستیزی عراقی‌ها و تحریکات دولت تازه ‌تأسیس‌شده‌ی اسرائیل جاکن و آواره شدیم... حیاتِ جاافتاده و عمدتاً رضایت‌بخش یهودیان در کنار مسلمانان عراق؛ دربه‌دری پراضطراب و دردآلود؛ مشکلات سازگار‌ شدن با حیاتی تازه در ارض موعود؛ و سه سال عمدتاً ناشاد در لندن: تبعید دوم ...
رومر در میان موج نویی‌ها فیلمساز خاصی‌ست. او سبک شخصی خود را در قالب فیلم‌های ارزان قیمت، صرفه‌جویانه و عمیق پیرامون روابط انسانی طی بیش از نیم قرن ادامه داده است... رومر حتی وقتی بازیگرانی کاملاً حرفه‌ای انتخاب می‌کند، جنس بازیگری را معمولاً از شیوه‌ی رفتار مردم معمولی می‌گیرد که در دوره‌ای هدف روسلینی هم بود و وضعیتی معمولی و ظاهراً کم‌حادثه، اما با گفت‌وگوهایی سرشار از بارِ معنایی می‌سازد... رومر در جست‌وجوی نوعی «زندگی‌سازی» است ...
درباریان مخالف، هر یک به بهانه‌ای کشته و نابود می‌شوند؛ ازجمله هستینگز که به او اتهام رابطه پنهانی با همسر پادشاه و نیز نیت قتل ریچارد و باکینگهم را می‌زنند. با این اتهام دو پسر ملکه را که قائم‌مقام جانشینی پادشاه هستند، متهم به حرامزاده بودن می‌کنند... ریچارد گلاستر که در نمایشی در قامت انسانی متدین و خداترس در کلیسا به همراه کشیشان به دعا و مناجات مشغول است، در ابتدا به‌ظاهر از پذیرفتن سلطنت سرباز می‌زند، اما با اصرار فراوان باکینگهم، بالاخره قبول می‌کند ...
مردم ایران را به سه دسته‌ی شیخی، متشرعه و کریم‌خانی تقسیم می‌کند و پس از آن تا انتهای کتاب مردم ایران را به دو دسته‌ی «ترک» و «فارس» تقسیم می‌کند؛ تقسیم مردمان ایرانی در میانه‌های کتاب حتی به مورد «شمالی‌ها» و «جنوبی‌ها» می‌رسد... اصرار بیش‌از اندازه‌ی نویسنده به مطالبات قومیت‌ها همچون آموزش به زبان مادری گاهی اوقات خسته‌کننده و ملال‌آور می‌شود و به نظر چنین می‌آید که خواسته‌ی شخصی خود اوست ...
بی‌فایده است!/ باد قرن‌هاست/ در کوچه‌ها/ خیابان‌ها/ می‌چرخد/ زوزه می‌کشد/ و رمه‌های شادی را می‌درد./ می‌چرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشک‌هایم می‌شویم/ پاک نمی‌شود... مانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف می‌شد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیده‌های آن، ورای نظام موسیقایی، لازمه‌های شعری فاخرند ...