نقاشی که کار نویسنده را به پایان برد | اعتماد


سال‌ها پیش کارگران بافنده یک کارخانه نساجی در آلمان، بر ضد ستمی که در حقشان شده بود شورش کردند، شورشی شورمندانه که علی‌رغم نافرجام بودنش، راهی را در برابر کارگران جهان گشود که بخشی از تاریخ را متحول کرد. با الهام از این شورش، گرهارت هاپتمن [Gerhart Hauptmann] نمایشنامه «بافندگان» را نوشت و در آن تاریخ‌نگاری کرد، چنان تاریخ‌نگاری ارزشمند و مستندی که باعث شد آن را نخستین متنی بدانند که «به پیامدهای انقلاب صنعتی توجه می‌کند.»

 گرهارت هاپتمن [Gerhart Hauptmann] نمایشنامه «بافندگان»

هاپتمن کارگران اندوهگین و مفلوک و ستم‌دیده روایتش را که مابه‌ازاهایی در جهان بیرون نیز داشته‌اند، اینگونه توصیف کرده است: «مردان کم‌هوش و حواس و مریض‌احوال و بدبختند. آنان مخلوقات ماشین بافندگی‌اند. زانوانشان از شدت نشستن پشت ماشین بافندگی خمیده شده است. زن‌ها اما در نگاه اول کمتر به هم شبیهند. آنها ژولیده، نگران و بی‌ملاحظه به نظر می‌رسند، اگرچه هنوز گاهی از سوی مردان احترامی رقت‌انگیز نثارشان می‌شود. دختران جوان فاقد هرگونه جذابیت ویژه‌اند؛ زرد و نزار، با چشمانی وق‌زده و مالیخولیایی.» اما بیش از این توصیفات، در میان دیالوگ‌هایی که هاپتمن نوشته است می‌توان بخش زیادی از واقعیت فرساینده زیست کارگران فرودست بافنده را بازیافت، کارگرانی که تحت سیطره سرمایه‌داری در حال احتضار بوده‌اند: «این شندرغاز به درد گدا می‌خوره. آدم از کله سحر تا بوق سگ پای ماشین جون بکنه، سر ماسوره کج و کوله بشه، تا حد مرگ جونش دربیاد، عصرها از غبار و گرما زهوارش دربره، تازه بعدش بفهمه که مثل گداها فقط چند سکه سیاه کاسب شده.» «بهترین کاری که آدم می‌تونه بکنه اینه که یه طناب بندازه دور گردنش و خودشو از ماشین بافندگیش آویزون کنه. درست همون جور که اون بافندهه، ننویچ کرد.» «وقتی گرسنه‌ایم، می‌تونیم به درگاه همه قدیسین دعا کنیم که به دادمون برسن. اگرم این شکممون رو سیر نکرد، یک سنگریزه می‌اندازیم توی دهنمون و می‌مکیمش.» و همین رنج مزمن و کهنه است که باعث می‌شود بافندگان دست به شورش بزنند، شورشی خشونت‌بار و غمگنانه: «شدن یه مشت گرگ گرسنه عصبانی. این یه شورشه... یا چطور بگم، یه انقلابه. اونا یاغی شدن، غارت می‌کنن، چپ و راست همه چی رو خراب می‌کنن.»

اما این همه شکوه این نمایشنامه نیست، چیزی که این متن روایی را کامل کرده است نقاشی‌هایی است که کته کولویتس، نقاش آلمانی فقر و جنگ، با الهام از این دیالوگ‌ها و فضاسازی‌های نمایشی نقاشی کرده است؛ «آثار کولویتس همگی آثاری سیاسی بودند. او ابتدا رمان ژرمینال زولا را به عنوان موضوع پرده‌هایش برگزید، اما پس از دیدن نمایش بافندگان هاپتمان در تئاتر فری بوهنه، در 1893-م، موضوع این نمایش را برای ترسیم پرده‌های خود انتخاب کرد. جالب اینکه ژرمینال زولا و بافندگان هاپتمن هر دو به موضوع واحدی می‌پرداختند: شورش کارگران معدن (ژرمینال) و شورش کارگران نساجی (بافندگان).» کته چهار سال در نمایشنامه هاپتمن غرق شد و نهایتا شش تابلوی مهم خودش را با الهام از این روایت ترسیم کرد، هر کدام از این پرده‌های باشکوه نقاشی با ظرافتی بی‌مانند رنج و اندوه نهفته در دیالوگ‌های هاپتمن را در قالب یک نقاشی تپنده، مصور کرده، در واقع می‌توان گفت نقاش کار نویسنده را کامل کرده است: «در نخستین پرده که نام فقر را بر خود دارد در فضایی تیره و تار خانواده کارگری را می‌بینیم که در کنار بستر کودک رو به مرگی نشسته‌اند. چهره سفید کودک تنها لکه روشن در پیش‌زمینه تابلو است و تمام توجه بیننده را به خود جلب می‌کند. این لکه موجب می‌شود ذهن بیننده ناخودآگاه منتظر مرگ کودک باشد. آنچه به این تابلو جنبه مستند می‌بخشد، وجود یک دستگاه نخ‌ریسی در پس‌زمینه تابلو است.»

اگر این تابلو را در کنار آن دیالوگ‌های آغازین روایت هاپتمن بگذاریم به روشنی پیوند شکوهمند نقاشی و متن مکتوب را در این کتاب باز می‌یابیم: «ببخشید آقای فایفر اگه ممکنه به من رحم کنین و یه لطفی کنین پیش‌پرداختی رو که بهم داده بودین این دفعه از پولم کم نکنین.... قول میدم هفته دیگه بهتر می‌بافم. آخه هفته پیش مجبور شدم دو روز برم سر زمین کار کنم. دخترکم مریضه، افتاده تو رختخواب... من یه دختر مریض تو خونه دارم که یه بطری دوا می‌خواد.» کته تابلوهایش را به شکل درامی اپیزودیک ادامه داده و «آنچه بیننده در تابلوی اول انتظار می‌کشد، در تابلوی دوم جامه عمل می‌پوشد. نام این تابلو مرگ است. در فضایی تیره‌تر از تابلوی نخست، باز خانواده کارگری را در نهایت استیصال می‌بینیم. چهره‌ها از فرط گرسنگی و فقر به اسکلت بیشتر شباهت دارند. باز کانون توجه تابلو چهره مبهوت و ترسیده یک کودک است. این چهره که با نور شمع روشن شده است، تنها لکه روشن تابلو را به خود اختصاص می‌دهد. از طریق اشتراک این ترفند، با تابلوی نخست، می‌توان حدس زد که فرجام کودک تابلوی نخست، در انتظار این کودک نیز هست.» اما نقطه اوج نقاشی‌های کته، تابلوی چهارم است: «راهپیمایی بافندگان» که روز شورش را بازنمایی کرده است، نقاشی باشکوه و غم‌انگیزی از انبوه کارگران خشمگین و مسلح به تیشه و داس و تبر؛ «اما نکته مهم در این تابلو وجود مادری است که کودک بی‌حال خود را بر پشت گرفته است.» کودکی که به تابلوی اول و دوم ارجاع می‌دهد، انگیزه‌ای برای بپاخاستن. و تابلوی آخر که روایت ناتمام هاپتمن را کامل می‌کند نه در قالب کلمات و دیالوگ‌ها که در بطن یک تابلوی نقاشی: «نمایشنامه هاپتمن در صحنه (شورش) و کم و بیش با پیروزی بافندگان به پایان می‌رسد. سربازان حمله کرده‌اند، اما چیزی از شکست بافندگان در نمایش هاپتمن وجود ندارد، به عکس هرچه هست حس پیروزی بافندگان است.

گویی هاپتمن نمی‌خواهد ما شاهد شکست خونبار بافندگان باشیم. به عوض، کته کولویتس در پرده آخر خود که پایان نام دارد، ما را با این پایان خونین روبه‌رو می‌کند. در تابلوی آخر باز به فضای تیره و تار خانه بازمی‌گردیم. در پس‌زمینه همچنان دستگاه بافندگی، گویی همچون تقدیری ماندگار، دیده می‌شود، اما پیش‌زمینه را جنازه‌های کارگران کشته شده فرا گرفته است.» و به این ترتیب است که گفته شده است «شعر هاینریش هاینه، نمایشنامه گرهارد هاپتمن و تابلوهای کته کولویتس که نام همگی‌شان بافندگان است، هریک بخشی از یک روایت سه‌گانه هستند. شعر هاینه، شکواییه ژرف کارگران را بازگو می‌کند، اما در آن هنوز خبری از انقلاب نیست. نمایشنامه هاپتمن شورش را نشان می‌دهد اما از نشان دادن شکست احتراز می‌کند. تابلوهای کولویتس تا به انتها می‌روند و شکست غمبار بافندگان را نشان می‌دهند.» و این همان پیوندگاه باشکوه هنر و کتابت است، شعر و داستان و نقاشی.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...
در شوخی، خود اثر مایه خنده قرار می‌گیرد، اما در بازآفرینی طنز -با احترام به اثر- محتوای آن را با زبان تازه ای، یا حتی با وجوه تازه ای، ارائه می‌دهی... روان شناسی رشد به ما کمک می‌کند بفهمیم کودک در چه سطحی از استدلال است، چه زمانی به تفکر عینی می‌رسد، چه زمانی به تفکر انتزاعی می‌رسد... انسان ایرانی با انسان اروپایی تفاوت دارد. همین طور انسان ایرانیِ امروز تفاوت بارزی با انسان هم عصر «شاهنامه» دارد ...
مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...