محسن حسینخانی شاعر نوپرداز کرمانشاهی دفتر شعر «ماهبان» را در سال 1403 به چاپ رسانده است. به جهت زبان، شعرهای این دفتر تمایزات خود را دارد. پر است از استعاره‌ها و تصاویر و تشبیهات بکر.



به جهت مضمون هم ترکیبی از غم‌های اجتماعی و عاشقانه را روایت می‌کند:

اشعار اجتماعی:
حسینخانی در عرصه سیاست تاملات زیادی ندارد. شاید به این دلیل که سیاست را توطئه قدرت‌های بزرگ می‌داند:
خیابان صحنه بزرگی ست
مردم بازیگران ماهری هستند
باید به آن‌ها نخ داد
باید نخ بست به آن ها
تا نمایش به خوبی اجرا شود
بعد رهایشان کرد و به پشت پرده رفت(خیمه شب بازی)

دشواری زن بودن در کشورمان را چنین بیان می‌کند:
پروردگارا!
تو رسولانت را
با پسرانشان آزمودی
ما سرزمین مان را
با دختران مان(اعجاز)
که یادآور مصرع مشهور شفیعی است: اگر مردی، بیا اینجا و زن باش

زن را در خانه به ملکه زنبورها در کندو تشبیه می‌کند که اساس استحکام خانواده از وجود اوست:
زنبورهای نگهبان
مرا بیشتر می‌فهمند
می فهمند جای خالی ملکه
چگونه یک کندو را آواره خواهد کرد(ملکه)

و چگالی شادی و غم را از زبان دستمال جیبش روایت می‌کند:
دستمال ابریشمی ام
بیش از رقص ها
شریک اشک هایم بوده(غم بزرگ)

شاعر، ترک‌های دریاچه ارومیه را که می‌بیند، رگهای خشک انسان برایش تداعی می‌شود و حق با اوست که من الماء کل شیءٍ حی. گویی نمکهای دریاچه را بر زخم رگهایمان پاشیده اند. تصویر جانداری است:
مثل آبزی کوچکی
که رو به انقراض دریاچه ارومیه شنا می‌کند
اه...
این ترک‌های خاک است یا رگ‌های ما؟
رگ‌های ماست یا ترک‌های خاک؟(زخم و نمک)

قوطی مچاله شده نوشابه او را به یاد انسان‌هایی می‌اندازد که روزگار مچاله شان کرده و امید می‌بندد که این ریسمان وجود به ریسمانی دیگر یعنی حیات پس از مرگ گره بخورد. شاید شاعر ظری هم به نظریه ریسمان داشته است:
قوطی ای خالی است
کشیده می‌شود بر آسفالت سرد
جسمی که روحش
مچاله اش کرده
بارها از خود پرسیده ام
این ریسمان را روزی مرگ پاره خواهد کرد
یا دوباره گره خواهیم خورد به ریسمانی دیگر(نجات)

چه توصیف قشنگی کرده از خاورمیانه خونین:
این خون هابیل است
که در خاورمیانه بند نمی‌آید
و صلح
تنها خاکستری است بر آتش(سرگیجه)

نقدش به تورم و مشکلات اجتماعی را بسیار زیبا و موثر، با احساس و عواطف خود و کودکان و فقرا سبک و سنگین می‌کند و می‌سنجد:
کاغذی مچاله است در جیبم
چند نوروز پیش
دهان کودکان را پر خنده می‌کرد
دل پدران را قرص

می‌گذرم با شرم
از کنار فقیری
با خشم مچاله تر می‌کنمش
این کاغذ سبز
که سیاه کرده روی ما را(سبز پژمرده)

عشق و زندگی:
اما اگر سیاست خبر بد است و اگرسیاست جولانگاه جبر و ستم است، زندگی در بطن جامعه کماکان جاری است و خبر خوب همین است که غریزه زندگی بر مرگ غلبه می‌کند، حتی برای گورکنی که سر و کارش با مرگ است:
اگر در مرگ بازگشتی نباشد
باید به زندگی بازگشت
چنان گورکنی که هر شب
خاک گورستان را از لباس هایش می‌تکاند
و به امید دیدار عزیزش
به خانه بازمی گردد(بازگشت)

جبر این است که زور ما به دنیا نمی‌رسد و اختیار این است که برغم دنیا عاشق شویم:
هیچ ماهیی نمی‌تواند با باله هایش
جریان رودخانه را تغییر دهد
تو را دوست دارم و این خلاف جریان زندگی است(مسیر)

مضمون جبر و اختیار عاشقانه جایی دیگر چنین تکرار می‌شود:
زندگی
موج‌های سهمگینی دارد
سیلی‌هایی محکم
اما عشق وعده‌ی خداوند است به نوح(رنج و عشق)

فروغ به درستی می‌گفت مفهوم عشق هم نسبت به دوران لیلی و مجنون تغییر کرده است وبه جای شتر لیلی و مجنون‌های امروزی در ماشین‌های آخرین سیستم گاز می‌دهند. حسینخانی هم از جایگزین شدن لامپ به جای شمع می‌گوید. بزعم شاعر، تفاوتش این است که عشق‌های امروزی بی دوامند:
دیگر شمعی نیست که روشن کنیم
بسوزیم و بسازیم
چه انتظار!
ما پروانه‌های گرد یک لامپیم
با کلیدی عاشق
با کلیدی فارغ می‌شویم(کلیدها)

تشبیهات بکر:
استفاده هنرمندانه و پر ایهام از نصب کله گوزن را روی دیوار می‌بیند ولی در توصیفش کنایه ای هنرمندانه به کار می‌برد:
گوزن‌هایی که سرشان به دیوار می‌خورد...

تصویری و تشبیهی یگانه از قلبی که به یک کلاف کاموای سرخ تشبیه می‌شود که عاقبت به تن معشوق می‌رود:
کلافی سرخ
افتاده بود گوشه‌ی سینه ام
سرنخ در دست تو بود
آمدی
بی آن که زیر و رو بکشی
و این گونه جامه عشق بافته شد(...)

دلش را به اناری تشبیه می‌کند که با آمدن و رفتن معشوق، می‌شکوفد و می‌شکند:
آمدی، جوانه زد
ماندی، شکوفه داد
بروی، ترک بر می‌دارد
دل این انار(...)

و لاله گوش را به گل لاله که مترصد شنیدن صدای یار است:
و صدای توست
دلیل شکفتن لاله‌ی گوش من(حسامیزی)

[«ماهبان» توسط نشر سیب سرخ منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پیوند هایدگر با نازیسم، یک خطای شخصی زودگذر نبود، بلکه به‌منزله‌ یک خیانت عمیق فکری و اخلاقی بود که میراث او را تا به امروز در هاله‌ای از تردید فرو برده است... پس از شکست آلمان، هایدگر سکوت اختیار کرد و هرگز برای جنایت‌های نازیسم عذرخواهی نکرد. او سال‌ها بعد، عضویتش در نازیسم را نه به‌دلیل جنایت‌ها، بلکه به این دلیل که لو رفته بود، «بزرگ‌ترین اشتباه» خود خواند ...
دوران قحطی و خشکسالی در زمان ورود متفقین به ایران... در چنین فضایی، بازگشت به خانه مادری، بازگشتی به ریشه‌های آباواجدادی نیست، مواجهه با ریشه‌ای پوسیده‌ است که زمانی در جایی مانده... حتی کفن استخوان‌های مادر عباسعلی و حسینعلی، در گونی آرد کمپانی انگلیسی گذاشته می‌شود تا دفن شود. آرد که نماد زندگی و بقاست، در اینجا تبدیل به نشان مرگ می‌شود ...
تقبیح رابطه تنانه از جانب تالستوی و تلاش برای پی بردن به انگیره‌های روانی این منع... تالستوی را روی کاناپه روانکاوی می‌نشاند و ذهنیت و عینیت او و آثارش را تحلیل می‌کند... ساده‌ترین توضیح سرراست برای نیاز مازوخیستی تالستوی در تحمل رنج، احساس گناه است، زیرا رنج، درد گناه را تسکین می‌دهد... قهرمانان داستانی او بازتابی از دغدغه‌های شخصی‌اش درباره عشق، خلوص و میل بودند ...
من از یک تجربه در داستان‌نویسی به اینجا رسیدم... هنگامی که یک اثر ادبی به دور از بده‌بستان، حسابگری و چشمداشت مادی معرفی شود، می‌تواند فضای به هم ریخته‌ ادبیات را دلپذیرتر و به ارتقا و ارتفاع داستان‌نویسی کمک کند... وقتی از زبان نسل امروز صحبت می‌کنیم مقصود تنها زبانی که با آن می‌نویسیم یا حرف می‌زنیم، نیست. مجموعه‌ای است از رفتار، کردار، کنش‌ها و واکنش‌ها ...
می‌خواستم این امکان را از خواننده سلب کنم؛ اینکه نتواند نقطه‌ای بیابد و بگوید‌ «اینجا پایانی خوش برای خودم می‌سازم». مقصودم این بود که خواننده، ترس را در تمامی عمق واقعی‌اش تجربه کند... مفهوم «شرف» درحقیقت نام و عنوانی تقلیل‌یافته برای مجموعه‌ای از مسائل بنیادین است که در هم تنیده‌اند؛ مسائلی همچون رابطه‌ فرد و جامعه، تجدد، سیاست و تبعیض جنسیتی. به بیان دیگر، شرف، نقطه‌ تلاقی ده‌ها مسئله‌ ژرف و تأثیرگذار است ...