در شهر جایی برای نهنگ‌ها نیست | شرق


«اینکه همه‌چیز به روال همیشگی پیش می‌رود خود همان فاجعه است».
عروسک و کوتوله، والتر بنیامین.
«زندگی یک نهنگ قبل از خودکشی» تک‌گویی بلندی است از یک فاجعه‌‌ی خاموش و به‌ظاهر بی‌اهمیت؛ ذکرِ مکرر مرثیه‌ای به‌نام روزمرگی و تداوم و بی‌انتهاییِ وضعیت موجود.

زندگی یک نهنگ قبل از خودکشی فاضل ترکمن

حدیث نفسی که در تلاش است تا به دیگری نیز سرایت پیدا کند. دیگری را نیز اندکی برنجاند، بتراسند یا برای لحظاتی او را نیز به شهادت فراخواند. اما به‌ نرمی و سبکی و نوعی فراغت و شاید حتا گیجی و سردرگمی؛ همان فرم مألوف که یک‌جور آشتی مصلحت‌آمیز میان ایرانیِ معاصر با وضعیت اضطراری موجود است. داستانی که می‌شود در یک‌ نفس بلند آن را خواند و پس از تمام‌کردنش نیز نفسی بلند از سرِ آه بیرون داد.

شخصیت راوی انسانی مدرن است. نمونه‌ی یک شهرنشین طبقه‌ی متوسطِ کتاب‌خوانده که پیش از آن‌که روشنفکر به‌معنای عمل‌گرای آن باشد، با یکی از مهم‌ترین ابزارهای روشنفکری، یعنی نوشتن، قرین است. جوانی تنها و تا حدی وامانده و به‌شدت سرگردان که به عارضه‌ی وسواس ذهنی مبتلا است و تلاش‌های تقریبا بی‌ثمری نیز برای درمان کرده است. او نویسنده‌ی چند کتاب است و از نوشتن طرفی برنبسته است. درآمد چندانی عایدش نشده و ما را به همان تصویر همگانی «نویسندگی که شغل حساب نمی‌شود» بسیار مطمئن می‌کند. او اما با همین گزاره‌ی اهمیت نوشتن و مقابل امور جاری زندگی ایستادن نیز دست به گریبان است.

تعارض شخصیت با جامعه و با دیگر انسان‌ها و خُندوخُل‌های پی‌در‌پی او در این‌که چه باید می‌کرده که نکرده و چه نباید می‌کرده که کرده تقریبا تمامی ندارند. او به خودکشی زیاد فکر کرده است، شکل‌های مختلفش را از نظر گذرانده و کمی هم در برخی از آن‌ها دقیق شده است. اما این شخصیت یادآور همان شخصیت داستان «فاسق» آنتوان چخوف است. مردی آمده که اسلحه بخرد به نیت انتقام‌جویی از فاسق همسرش، به‌ظاهر هم بسیار مصمم است، اما ما در وجنات او چندان که باید این ایقان را نمی‌بینیم. بیشتر حرفش را می‌زند، انگار بیشتر بخواهد به این شکل از خودش و مردانگی یا شرفش اعاده‌ی حیثیت کند تا چیزی دیگر. او می‌کوشد در مقابل چیزی ایستادگی کند که تا حد زیادی می‌داند که پیش‌تر از دست رفته است.

راوی داستان فاضل ترکمن نیز از این دست افراد است. او خسته است و ملال سرتاسر وجودش را در برگرفته است. این ملال با بی‌پولی مفرط و عزلت و سرخوردگی عاطفی و افسردگی نیز عجین شده است. هر کدام از ما، ساکنان رو به انحطاطِ طبقه‌ی متوسط، این وضعیت را به‌شکلی زندگی کرده‌ایم و ازاین‌رو، با او همذات‌پنداری می‌کنیم. راوی سعی نمی‌کند روایتش را دچار پیچیدگی کند. او در تلاشِ واضحی است که در سادگی هرچه بیشتر اصل وضعیتش را شرح بدهد و بگوید که چه مرگش شده است! این‌گونه است که نویسنده نثر روزمره و زبان شکسته را برای راوی خودش برگزیده است، که به‌نظر انتخابی بجا می‌آید. ملموس‌بودن وضعیت راوی و دوری از اداهای فرمی و زبانی و قلمبه‌گویی و تلاش‌های بیهوده دیگر برای ساختن توهم عمیق‌بودن از نشانه‌هایی است به روانی و سبکیِ داستان چه در فرایند خواندن و چه در فرایند فهم و ارتباط.

البته چند مورد نقل‌ قول مستقیم از لویی فردینان سلین و ویرجینیا وولف و دیگران مقداری در این نثر گفتاری شکسته خوش ننشسته و بهتر می‌بود که نویسنده این نقل قول‌ها را نیز با طنز خود و با همان ملالی که دودمان تمام ارکان زندگی‌اش را در خود پیچیده است، به بازی بگیرد. باید گفت تلخی وضعیت با دست‌انداختن هرگونه جدیت زبانی و موقعیتی بیشتر به چشم می‌آمد. این انتخاب نویسنده باعث‌ می‌شد که من خیال کنم او نگران است که بحران روحی و اجتماعی راوی‌اش چندان که باید جدی تلقی نشود. پس با این ترفند به‌نوعی درصدد مستدل‌کردن مرض کاراکتر یا اعتبار تراشیدن برای او و مشکلش برآمده بود. در حالی‌که به‌نظر می‌رسد در شرایط اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی ایرانِ حال حاضر، که راوی نیز اشارات طنزآمیزِ بجایی به آنها می‌کند، اصلا و اساسنا«نوشتن» و «نویسنده‌بودن» و اصرار بر «نویسنده‌ماندن»، خود بزرگ‌ترینِ بیماری‌هاست و نیازی به هیچ شاهد دیگری ندارد. شاهد از این معتبرتر که نویسنده «هر چی کتابش بیشتر می‌شه، بی‌پول‌تر می‌شه...؟».

دوم این‌که، پرداختن به قشری که نویسنده شناخت دقیق‌تر و باریک‌تری از ایشان دارد نیز از عواملی است که روایت را از زیاده‌گویی‌های تخیلی و بیهوده درباره‌ی آدم اصلی دور کرده نگه داشته است. بر این اساس است که من روی شخصی‌بودن روایت کمی تأکید می‌گذارم. سوم مسئله‌ی ضرباهنگ روایت است. اگر گفتن از خویش را یک شکل آشنا و آموخته در ادبیات مدرن بپذیریم، پس باید قبول کنیم که زیاده‌گویی و کند‌یِ ریتم روایت و حاشیه‌رفتن‌های مکرر نیز خطری است که مدام در کمینِ این فرم بوده و هست. راوی در این داستان از خطرِ در‌افتادن به این گرفتاری‌ها به سلامت گذشته است و می‌توانم با خیالی مطمئن بگویم که، اصلا این بخش از باقیِ عوامل در خوش‌خوان و ملموس‌بودن داستان مهم‌تر و مؤثرتر عمل کرده است.

«زندگی یک نهنگ پیش از خودکشی» یک داستان فکاهیِ هجوآمیز نیست، بلکه بیشتر روایت طنزآلودِ غمگنانه‌ای است. از خلال خواندن داستان لبخندی اگر شکل می‌گیرد، همراه است با یک دریغ و کمی آه و حتا مبالغی زهرخند. جایی خوانده بودم که ساموئل بکت گفته آخرین واکنش ما به مصیبت خنده است. و مگر نه این است که ما در یک وضعیت اغراق‌شده و کاریکاتوری گیر افتاده‌ایم؟ چه نهنگ باشیم و چه ماهی گلیِ حوضچه‌ای کوچک.
پاریس، بیست‌وپنجم دسامبر ۲۰۲۱

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

بابا که رفت هوای سیگارکشیدن توی بالکن داشتم. یواشکی خودم را رساندم و روشن کردم. یکی‌دو تا کام گرفته بودم که صدای مامانجی را شنیدم: «صدف؟» تکان خوردم. جلو در بالکن ایستاده بود. تا آمدم سیگار را بیندازم، گفت: «خاموش نکنْ‌نه، داری؟ یکی به من بده... نویسنده شاید خواسته است داستانی «پسامدرن» بنویسد، اما به یک پریشانی نسبی رسیده است... شهر رشت این وقت روز، شیک و ناهارخورده، کاری جز خواب نداشت ...
فرض کنید یک انسان 500، 600سال پیش به خاطر پتکی که به سرش خورده و بیهوش شده؛ این ایران خانم ماست... منبرها نابود می‌شوند و صدای اذان دیگر شنیده نمی‌شود. این درواقع دید او از مدرنیته است و بخشی از جامعه این دید را دارد... می‌گویند جامعه مدنی در ایران وجود ندارد. پس چطور کورش در سه هزار سال قبل می‌گوید کشورها باید آزادی خودشان را داشته باشند، خودمختار باشند و دین و اعتقادات‌شان سر جایش باشد ...
«خرد»، نگهبانی از تجربه‌هاست. ما به ویران‌سازی تجربه‌ها پرداختیم. هم نهاد مطبوعات را با توقیف و تعطیل آسیب زدیم و هم روزنامه‌نگاران باتجربه و مستعد را از عرصه کار در وطن و یا از وطن راندیم... کشور و ملتی که نتواند علم و فن و هنر تولید کند، ناگزیر در حیاط‌خلوت منتظر می‌ماند تا از کالای مادی و معنوی دیگران استفاده کند... یک روزی چنگیز ایتماتوف در قرقیزستان به من توصیه کرد که «اسب پشت درشکه سیاست نباش. عمرت را در سیاست تلف نکن!‌» ...
هدف اولیه آموزش عمومی هرگز آموزش «مهارت‌ها» نبود... سیستم آموزشی دولت‌های مرکزی تمام تلاش خود را به کار گرفتند تا توده‌ها را در مدارس ابتدایی زیر کنترل خود قرار دهند، زیرا نگران این بودند که توده‌های «سرکش»، «وحشی» و «از لحاظ اخلاقی معیوب» خطری جدی برای نظم اجتماعی و به‌علاوه برای نخبگان حاکم به شمار روند... اما هدف آنها همان است که همیشه بوده است: اطمینان از اینکه شهروندان از حاکمان خود اطاعت می‌کنند ...
کتاب جدید کانمن به مقایسه موارد زیادی در تجارت، پزشکی و دادرسی جنایی می‌پردازد که در آنها قضاوت‌ها بدون هیچ دلیل خاصی بسیار متفاوت از هم بوده است... عواملی نظیر احساسات شخص، خستگی، محیط فیزیکی و حتی فعالیت‌های قبل از فرآیند تصمیم‌گیری حتی اگر کاملاً بی‌ربط باشند، می‌توانند در صحت تصمیمات بسیار تاثیر‌گذار باشند... یکی از راه‌حل‌های اصلی مقابله با نویز جایگزین کردن قضاوت‌های انسانی با قوانین یا همان الگوریتم‌هاست ...