ارتباط با آدم‌ها راه توسعه و تعالی روح | جام جم


مرگ برای همسایه است، مثل جوجه‌اردک زشت و ملیجکی که با ادا و اطوارهایش حال آدم را به هم می‌زند؛ میچ آلبوم [Mitch Albom] در کتاب «سه‌شنبه‌ها با موری» [Tuesdays with Morrie] این قاعده را شکست؛ از استاد دانشگاهی حرف می‌زند که مرگ را دودستی بغل کرده و تا لحظه آخر با معشوقه‌اش زندگی، خوش‌رقصی می‌کند.

خلاصه کتاب سه‌شنبه‌ها با موری» [Tuesdays with Morrie]  میچ آلبوم [Mitch Albom]

در ابتدای داستان همه‌چیز گل و بلبل است و روزمرگی‌ها ما را سوار بر قطار داستان می‌کند اما نخ تسبیح داستان آنجایی باز می‌شود که موری استاد جامعه‌شناس، به بیماری لاعلاجی مبتلا می‌شود. پزشکان به او گفته‌اند مرگش حتمی است و تا دو سال دیگر باید ریق رحمت را بنوشد اما «موری شوارتز» همچنان در کلاس‌هایش از مفهوم هستی حرف می‌زند. او در پارادوکس عجیب زندگی و مرگ، پس از سال‌ها یکی از شاگردانش را در سه‌شنبه‌ای جاودانه ملاقات می‌کند. این سه‌شنبه‌ها ادامه می‌یابد و روایت این روزها اساس داستان را تشکیل می‌دهد.

موری کوتاه‌قد است و کم‌مو و با نداشتن ظاهری دلچسب، شانسی برای دیده‌شدن ندارد اما در کلاس‌های درسش، به مفاهیم عمیقی چون عشق، احساس، زندگی، ازدواج و ترس از پیری، می‌پردازد و مرگ را موضوع آخرین پروژه تحقیقی خود قرار می‌دهد.او یک انسان است و برای خودش، غم‌ها و ناتوانی‌هایش راحت عزاداری می‌کند اما به باور بزرگی در زندگی رسیده که آن پذیرش دردها و لذت‌بردن از لحظه اکنون است.شگفت این‌که وقتی به‌تدریج توانایی تک‌تک عضلاتش را از دست می‌دهد، نمی‌تواند به دستشویی برود و مجبور است برای تخلیه ادرار و مدفوع خود از پرستار کمک بگیرد؛ شرم را کنار می‌گذارد، داستان را طور دیگری می‌بیند و می‌گوید انگار به دوران کودکی برگشته‌ام و دارم از آن لذت می‌برم.

این رمان کم‌حجم، از پژمرده‌شدن استادی حرف می‌زند که اگرچه زندگی از او دست شسته اما تا آخرین لحظات از استاد بودنش استعفا نمی‌دهد و ارتباط با آدم‌ها را، راه توسعه و تعالی روح خود می‌داند.میچ البوم، نویسنده و روزنامه‌نگار هم شانس در خانه‌اش را زده و در واپسین روزهای عمر استاد، سه‌شنبه‌هایی طلایی را با این مرشد برجسته، سپری می‌کند. بیخود نیست که این اثر در۳۴ کشور و به ۳۰زبان ترجمه و چاپ شده و پرفروش‌ترین کتاب سال در کشورهای بسیاری از جمله ژاپن، استرالیا، برزیل و انگلیس بوده است.

این رمان ۲۲۴صفحه‌ای را میچ آلبوم نوشته و «مندی نجات» ترجمه کرده است. چاپ چهل‌وسوم آن به دستم رسید و جذابیت‌های محتوایی آن باعث شد دو بار آن را بخوانم. خوب که می‌اندیشم احساس می‌کنم همه ما یک موری هستیم، به بیماری لاعلاجی مبتلا شده‌ایم و هر روز به مرگ نزدیک‌تر. اما فرق ما با موری این است که پزشکان هنوز نتوانسته‌اند بر سر تاریخش به توافق برسند. در این کتاب با عبارت‌ها و جمله‌های نابی روبه‌رو می‌شویم؛ مثلا این‌که «گاهی زیر بار موفقیت‌های کاری مدفون شده‌ایم»، یا «فرهنگ و سنت به مردم یاد نمی‌دهند درباره خودشان احساس خوبی داشته باشند»، «زود تسلیم نشو اما زیادی هم نچسب»، «مرگ به زندگی خاتمه می‌دهد، نه به رابطه» و خلاصه در اختتامیه این کتاب نویسنده جمله جالبی می‌نویسد که در عمق جانم نشست: «به هیچ‌وجه دیگر خیلی دیر شده، نداریم.»

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

مشاوران رسانه‌ای با شعار «محصول ما شک است» می‌کوشند ابهام بسازند تا واقعیت‌هایی چون تغییرات اقلیمی یا زیان دخانیات را زیر سؤال ببرند. ویلیامسن در اینجا فلسفه را درگیر با اخلاق و سیاست می‌بیند: «شک، اگر از تعهد به حقیقت جدا شود، نه ابزار آزادی بلکه وسیله گمراهی است»...تفاوت فلسفه با گفت‌وگوی عادی در این است که فیلسوف، همان پرسش‌ها را با نظام‌مندی، دقت و منطق پی می‌گیرد ...
عوامل روان‌شناختی مانند اطمینان بیش‌ازحد، ترس از شکست، حس عدالت‌طلبی، توهم پولی و تاثیر داستان‌ها، نقشی کلیدی در شکل‌گیری تحولات اقتصادی ایفا می‌کنند. این عوامل، که اغلب در مدل‌های سنتی اقتصاد نادیده گرفته می‌شوند، می‌توانند توضیح دهند که چرا اقتصادها دچار رونق‌های غیرمنتظره یا رکودهای عمیق می‌شوند ...
جامعیت علمی همایی در بخش‌های مختلف مشخص است؛ حتی در شرح داستان‌های مثنوی، او معانی لغات را باز می‌کند و به اصطلاحات فلسفی و عرفانی می‌پردازد... نخستین ضعف کتاب، شیفتگی بیش از اندازه همایی به مولانا است که گاه به گزاره‌های غیر قابل اثبات انجامیده است... بر اساس تقسیم‌بندی سه‌گانه «خام، پخته و سوخته» زندگی او را در سه دوره بررسی می‌کند ...
مهم نیست تا چه حد دور و برِ کسی شلوغ است و با آدم‌ها –و در بعضی موارد حیوان‌ها- در تماس است، بلکه مهم احساسی است که آن شخص از روابطش با دیگران تجربه می‌کند... طرفِ شما قبل از اینکه با هم آشنا شوید زندگی خودش را داشته، که نمی‌شود انتظار داشت در زندگی‌اش با شما چنان مستحیل شود که هیچ رد و اثر و خاطره‌ای از آن گذشته باقی نماند ...
از فروپاشی خانواده‌ای می‌گوید که مجبور شد او را در مکزیک بگذارد... عبور از مرز یک کشور تازه، تنها آغاز داستان است... حتی هنگام بازگشت به زادگاهش نیز دیگر نمی‌تواند حس تعلق کامل داشته باشد... شاید اگر زادگاهشان کشوری دموکرات و آزاد بود که در آن می‌شد بدون سانسور نوشت، نویسنده مهاجر و آواره‌ای هم نبود ...