چگونه یک پسر خوب طبقه متوسط تبدیل به یک جنایتکار می‌شود... آدام و سینتیا در مقابل کشیشی که به زور او را به یاد می‌آوردند، خیس عرق ایستاده بودند و سوگند یاد می‌کردند. هردو پرزرق‌وبرق، مغرور و عاشق، در هنگامه ورود به دنیای بزرگسالی هستند... ترفیع نمی‌گیرد و در شرکتی کوچک و نامعتبر مشغول به کار است... شاهد یک سرقت زیرکانه است، نقشه‌ای برای گرفتن حق‌ سکوت می‌کشد... با تصمیماتی که در پیش می‌گیرد باعث قرارگرفتن خانواده‌اش در ردیف اَبَرثروتمندان می‌شود


در ستایشِ زندگی | آرمان امروز


آیا قادرید زندگی اخلاقی یک انسان بی‌اخلاق را بررسی کنید؟ آیا یک فرد بی‌اخلاق، می‌تواند زندگی اخلاقمند داشته باشد؟ آیا زندگی غیراخلاقی ارزش زیستن دارد؟ رمان هوشمندانه جاناتان دی [Jonathan Dee]، «امتیازهای ویژه» [The privileges]، این پرسش‌ها را در قالب یک داستان اخلاقی در دوران معاصر مطرح می‌کند.

 جاناتان دی [Jonathan Dee] خلاصه رمان امتیازهای ویژه» [The privileges]

این رمان در سال 2011 منتشر شد و به فهرست نهایی جایزه پولتزر راه یافت. جاناتان فرنزن نویسنده برجسته آمریکایی و خالق شاهکارهایی مثل «اصلاحات» و «آزادی»، در ستایش آن گفته است: «آقای دی رمان زیرکانه و فریبنده‌ای را درباره افرادی نوشته که همگی از آنها متنفریم. موضوعِ مورد بررسی او در رابطه با ثروت کلان آمریکایی در جای‌جای کتاب خواندنی است و استادانه فاصله میان همدردی و نقد را حفظ کرده است.» این رمان با ترجمه فاطمه تناسان در نشر کتاب دیدآور منتشر شده است.

رمان با سرزندگی آغاز می‌شود: «عروسی! اولین عروسی در یک نسل...» آدام و سینتیا در دوران حمله موج گرما در پیتسبورگ ازدواج می‌کنند. مهمان‌ها به محل زندگیشان فخر می‌فروشند. «چون از نیویورک و شیکاگو آمده‌اند و چون حس‌وحالشان با کل مراسم جور است... شوروهیجان خاص و هرج‌ومرج حاکم بر آنجا، با ترسی گره خورده که از سوی قاضی‌های مسئول صدور حکم ازدواج و تصدیق وصیت‌نامه به دنیای پرمسئولیت بزرگسالی کشیده می‌شود. دنیایی که درِ خروجی ندارد و اصلاً آماده‌اش نیستند.» لحن داستان چنین مشخص می‌شود: این بچه‌ها از دنیای اطراف خود بیزارند، از طرفی نه آماده آن هستند و نه تمایلی به تغییرش دارند. وقتی نوبت به اجرای مراسم برسد چه اتفاقی خواهد افتاد؟

نثر پرجنب‌وجوش و درخشان جاناتان دی، لحظات شگفت‌انگیز یک پادآرمان‌شهر را به تصویر می‌کشد - عروس و ساقدوشش اَوول در یک بار نشسته‌اند. پسر نشئه مسئول مراسم را پی خرید بادبزن می‌فرستند. ساقدوش داماد زیر دوش آب متن تقدیمی خود به عروس و داماد را تمرین می‌کند. دی هم طناز است، هم ویرانگر و هم دلسوز. درواقع هارمونی‌های عجیب‌وغریب در صدای نوشتاری او در رمان بیشتر شنیده می‌شود؛ طوری‌که زبان تحسین‌آمیز، نگاه تیره‌وتار به انسان و سرشت خوبِ دی درهم می‌آمیزد.

عروس و داماد زوج جذابی هستند. بسیار خوش‌چهره، ذاتا موفق و عمیقا عاشق. می‌شود گفت برای هم ساخته شده‌اند. آدام (خالی از نبوغ) احساسات رفیعی دارد و خیال می‌کند سینتیا «یکی از آن مربی‌های اسب است» که فقط برای او کار می‌کنند. سینتیا دید واقع‌گرایانه‌تری نسبت به ازدواج دارد. آدام او را می‌خنداند و در روابط زناشویی کاربلد است. سینتیا در جایی به خدمتکار خود می‌گوید: «آدام شدیدا به من نیاز دارد» تا اوضاع را به‌هم بریزد.

سینتیا بسیار بی‌احساس و بی‌رحم است. مادر خود، روث، را به دلیل ازدواج با مردی مهربان و تقریبا ثروتمند که هزینه مراسم عروسی را داده است تحقیر می‌کند. کم پیش می‌آید با ناپدری خود حرف بزند و هروقت روث تلاش می‌کند صمیمیتی برقرار کند، سینتیا او را سرجایش می‌نشاند. روث با لحنی آشتی‌جویانه می‌گوید: «خب، این روز خاصی برای شماست.» سینتیا همان لحظه «برمی‌گردد و بی‌ادبانه می‌خندد – از همان خنده‌ها که روث قبلا دیده است. به یاد زمانی می‌افتد که تنها فرزندش نوزاد بود و آرامش داشت.»

عبور عروس و داماد از میان جمعیت این‌طور توصیف شده: آدام و سینتیا در مقابل کشیشی که به زور او را به یاد می‌آوردند، خیس عرق ایستاده بودند و سوگند یاد می‌کردند. هردو پرزرق‌وبرق، مغرور و عاشق، در هنگامه ورود به دنیای بزرگسالی هستند. دی می‌نویسد: «زمان در آن واحد به دو صورت پیش می‌رود. با گذشت سال‌های ولخرجی و رازآلود، دوران جوانی آن دو مانند چرخ بزرگ سوزانی که پنچر شده، رفته‌رفته بادش کم می‌شود. روزهای آن سال، بی‌پایان به‌نظر می‌رسید، مانند عذابی که به‌طرز هوس‌انگیزی از نفرین‌شده‌ها بیرون بیاید.»

چند سال بعد، آدام در وال‌استریت مشغول کار می‌شود و سینتیا از آوریل و جوناس مراقبت می‌کند. همه‌چیز به‌نوعی متوقف شده است. آدام ترفیع نمی‌گیرد و در شرکتی کوچک و نامعتبر مشغول به کار است. سینتیا بی‌قرار است و برای همین با آشنایی تماس می‌گیرد تا کاری دست‌وپا کند. مصاحبه خوب پیش نمی‌رود. وقتی سینتیا می‌فهمد که پیشنهاد کاری دریافت نمی‌کند، در رزومه خود جمله‌ای بی‌ادبانه می‌نویسد و روی میز کارفرما پرت می‌کند. درواقع توهین‌کردن بزرگ‌ترین استعداد سینتیا به حساب می‌آید. او با همه، از جمله همسر رئیس آدام، با بی‌ادبی رفتار می‌کند. در حالت مستی با صدای بلند راجع به بدن مردها می‌گوید. این چیزها قبلا برای آدام خنده‌دار بود، اما حالا نه!

این زوج به‌طرز عجیبی رفته‌رفته منزوی می‌شوند. دوستان کمی دارند و ارتباط خود را با خانواده‌شان قطع کرده‌اند. بچه‌ها رفته‌رفته پدربزرگ و مادربزرگ خود را فراموش می‌کنند: خانواده‌ای که هیچ‌گونه پیوندی ندارد و از اصلش جدا شده است. به این وضع افتخار هم می‌کنند. یک شب در یک مهمانی مجلل سینتیا مست می‌شود. آدام با خود می‌گوید: «این رفتار هم هیجان‌انگیز است هم کمی غم‌انگیز. دیدن رقص سینتیا یادآور گذشته‌ها است، همانطور مست و پردرخشش، همان چیزی که این فضای دیوانه‌وار می‌طلبد... برای بیرون‌کشیدن آنچه درونش است. شاید زندگی بیشتر باید شبیه خیال باشد.» این تصور – که سینتیا اگر زندگی‌اش بیشتر شبیه خیال باشد حالِ بهتری خواهد داشت – زندگی آدام را متحول می‌کند. بعدها وقتی آدام شاهد یک سرقت زیرکانه می‌شود، نقشه‌ای برای گرفتن حق‌ سکوت می‌کشد و به دزد می‌قبولاند تا شریکش شود. نقطه اتکای اخلاقی رمان اینجا اتفاق می‌افتد: یعنی لحظه غوطه‌ورشدن غیرمنتظره آدام در یک جنایت، آن‌هم نه از روی طمع، بلکه از روی نوعی دوستیِ بدخواهانه.

اخلاق در رمان چندان موضوع مهمی نیست. «در لحظات نادری که آدام عقب می‌کشد و به کل وضعیت نگاهی می‌اندازد، می‌بیند که برای حفظ زندگی حرفه‌ای‌اش نباید از کسی دزدی نکند. هیچ حاصل جمع صفری در دنیای سرمایه‌گذاری وجود ندارد: شما ثروتی را در جایی ایجاد کرده‌اید که قبلا وجود نداشته.» اگر هم خوب ایجادش کرده‌اید پایانی برای آن وجود ندارد. آدام از این دروغ شکننده راضی است. سینتیا کارهای خود را قهرمانانه می‌داند. هردوی آنها قطب‌نمای اخلاقی ندارند.

امتیازهای ویژه» [The privileges]

آدام با تصمیماتی که در پیش می‌گیرد باعث قرارگرفتن خانواده‌اش در ردیف اَبَرثروتمندان می‌شود. اما پیش از آنکه آدام سرکشی کند، هم او و هم سینتیا در طبقه متوسط جامعه قرار داشتند. به‌طور سنتی از نظر اخلاقی پایدارتر بودند و کمترین میزان جرم و جنایت را داشتند. پس چه اتفاقی می‌افتد؟ چگونه یک پسر خوب طبقه متوسط تبدیل به یک جنایتکار می‌شود؟ آیا طبقه متوسط ارزش خود را از دست می‌دهد؟ با توجه به افشاگری‌های ناخوشایند اخیر در وال‌استریت، شاید اینطور باشد. جانتان دی معتقد است که این تحول ممکن است به‌واسطه قطع روابط خانوادگی اتفاق بیفتد. خانواده اصلی‌ترین جزء انتقال ارزش‌های فرهنگی است و وقتی شبکه اعتماد و ارتباطات آن - در این مورد مخصوصا - نابود شود، ممکن است این ارزش‌ها نیز از میان بروند.

این خانواده، ثروتمند و ناکارآمد، بدون مسئولیت اخلاقی یا عاطفی، از هم می‌پاشد. جوناس در شیکاگو تاریخ هنر می‌خواند (همان جایی‌که دی دنیایی شگفت‌انگیزی از علم و سیاست را خلق می‌کند.) بقیه به سادگی از ثروت لذت می‌برند. آدام و سینتیا در جنایت شریک هستند. آوریل عاشق خرید است و اعتیاد دارد. جوناس، یک روشنفکر است که احتمالا تنها عضوی از خانواده باشد که از آلودگی خانواده فرار کرده است.

هسته اصلی رمان، طرح پرسش‌هایی هوشمندانه و جاه‌طلبانه درمورد ارزش‌ها است. پیام اصلی جاناتان دی - ضرورت خانواده برای جامعه و به‌خطرانداختن آن به دست خودمان- قانع‌کننده است. کمتر این تصور وجود دارد که تجمل‌گرایی، نه طمع، ممکن است در پس معاملات مخفیانه نهفته باشد. اما بخشی از جذابیت نوشته دی، همدردی او با شخصیت‌ها و تمایل سخاوتمندانه‌اش به اعطای یک نجابت خاص به آن‌ها است و هرچند که احمقانه یا تحقیرآمیز باشد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...