ماهرخ ابراهیمپور | ایبنا
«خورشید در حال غروب است و آخرین پرتوهایش در پشت کوه پنهان میشود من میتوانم این منظره زیبا را از کتابخانه خود به نظاره بنشینم. امروز به کتابخانه آمدم، بخاری اتاق را راه انداختم، اتاق گرم و کتابخانه آماده استفاده شد. دره و کوه پوشیده از برف هستند. فقط در کرانه رودخانه آب جاری است و در امتداد پهنهای پوشیده از برف و خط سیاهی در آن جریان دارد. کوهها پوشیده از برف و آسمان صاف است و میدان شهر و ساریبند امروز بسیار زیبا و دلفریب شدهاند. من باید از این فرصت نهایت استفاده را ببرم و درباره بسیاری از مسائل فکر کنم و تصمیم بگیرم.»
این سطوری از خاطرات احمدشاه مسعود است که سندی گال [Sandy Gall]، مستندساز و پژوهشگر در کتاب «ناپلئون افغانستان؛ برگی از زندگی احمدشاه مسعود» [Afghan Napoleon: The Life of Ahmad Shah Massoud] با ترجمه سمیه مروتی، مترجم و پژوهشگر علوم سیاسی است که به شرح روایتی تنگاتنگ از مبارزات احمدشاه مسعود در افغانستان اختصاص دارد که به نکاتی جدید از زوایه نگاه یک مستندساز پرداخته که جای مطالعه و بررسی دارد. با سیمه مروتی، مترجم و پژوهشگر علوم سیاسی درباره «ناپلئون افغانستان» گفتوگو کردیم:
عنوان کتاب ناپلئون افغانستان است اما در برخی صفحات سندی گال او را تیتوی دوم مینامد؟ شباهت احمدشاه مسعود به ناپلئون بیشتر است یا تیتو؟
به نظرم هیچ کدام؛ در مقدمه کتاب درباره چرایی انتخاب عنوان «ناپلئون» برای احمدشاه مسعود توضیحاتی آورده شده؛ سندی گال میگوید «نام ناپلئون را زمانی بر وی نهادم که مطلع شدم گری وارنر، نماینده سابق امآی6 (MI6) در شرق دور، پس از حمله شوروی به افغانستان به افسرانش دستور داده بود: بروید و برایم یک مجاهد افغان با قابلیتهای ناپلئون _ افسر توپخانه که به بزرگترین فرمانده نظامی اروپا و امپراتور فرانسه تبدیل شد _ پیدا کنید». در واقع، انگلیسیها قابلیتهای مسعود را دیدند و او را برگزیدند. سندی گال در کتاب آورده است برخی مسعود را با شخصیتهایی نظیر تیتو مقایسه میکنند و خود پاسخ میدهند مسعود، تیتوی دیگر نیست، قدرت همبستگی دارد، تأثیرگذار هست، شخصیتی نظامی دارد ولی تیتو نیست. بهتر است بگوییم، مسعود شخصیتی مختص افغانستان با تجربه زیسته متفاوت است که میتواند در برخی ویژگیها بهویژه جنگاوری و دفاع از خاک با بسیاری از شخصیتها همراه و از بسیاری دیگر دور شود. جالب آنکه خودِ مسعود شیفته دیگرانی نظیر مارشال دوگل بود و از سنتزو، مائوتسهتونگ و چگوارا بسیار خوانده و از آنها الهام گرفته است.
روری استوارت در مطلبی که بر کتاب نوشته به فاصله زیاد میان نوشتن خاطرات و چاپ آن اشاره کرده است. به نظرتان چرا چاپ کتاب این همه طول کشید؟
دلایل بسیاری میتواند وجود داشته باشد که از آن زمره جمعآوری دستنوشتههای مسعود، ترجمه آنها، مصاحبه با نزدیکان مسعود، پیداکردن آنها که از مسعود میدانند و او را درک کردهاند و حالا حاضر به گفتوگو هستند؛ بخشی از دلایل نیز قطعا به خودِ سندی گال باز میگردد و انتخابهای او.
استوارت در مطالبی در نقد شخصیت قهرمانانهای که سندی گال از احمد شاه مسعود ارایه کرده نوشته و نقل آنچه که آمریکاییها درباره او میگویند. روایت آمریکاییها تا چه اندازه میتواند درباره احمد شاه مسعود درست باشد؟
در پاسخ به این سوال باید از زاویه آمریکاییها به منطقه و افغانستان نگریست؛ اشغال افغانستان در دوران جنگ سرد و رقابت شوروی و آمریکا رخ داد؛ آمریکا در آن دوران تمامی تحولات را از زاویه چرایی اهمیت آن برای روسها، درکِ سناریوهای آنها، سود و زیان و منافع مسکو در اقدامات و سیاستها مینگریستند؛ افغانستان نیز از این قاعده مستثنا نیست و در متون بسیاری نظیر خاطرات ترکی الفیصل (مسئول پرونده افغانستان در عربستان سعودی) نیز به این مسئله بارها اشاره شده که «افغانستان مهم شد چون روسها وارد آن شدند- چون مرز جنوبی روسها بود». در نتیجه وقتی از دوران اشغال افغانستان و شخصیتهایی نظیر مسعود، گلبدین حکمتیار، سایرین و نگاه بازیگران منطقهای و فرامنطقهای به آنها مینگریم باید متوجه فضای جنگ سردی باشیم و آن را از خاطر دور نکنیم.
در آن دوران افغانستان، فقط احمدشاه مسعود نداشت بلکه چهرههای متنفذی چون حکمتیار، سیاف، ربانی و سایرین نیز حضور داشتند که هر یک از آنها نیز لابیهای خاص خود را داشته و پی میگرفتند درنتیجه نمیتوان انتظار داشت بازیگری نظیر آمریکا که روی نتیجه متمرکز شده است فقط با یک شخص و آنهم احمدشاه مسعود همکاری کند؛ آنهم در شرایطی که در افغانستان چهرهها نمایندگان قومی هستند و حمایت صرف از یک نفر حساسیتبرانگیز است و میتواند کل بازی را برهم بزند. همچنین حوادثی نظیر آنچه پس از خروج نیروهای روس از افغانستان میان جنگاوران افغان رخ داد و اخباری که از کشتار غیرنظامیان به بیرون مخابره میشد امکان موضعگیری را از بسیاری از بازیگران غربی گرفت؛ برای آنها که خود را در سمتِ خیر و مقابل روسها – سمتِ شر- قرار داده بودند ایستادن در کنار جنگسالارانی که پس از ظفر به غارت و کشتار میپردازند، امکانپذیر نبود؛ از بیرون تفاوتی میان حکمتیار یا مسعود وجود نداشت و تنها اخبار بد و نگرانکننده از افغانستان به گوش میرسید؛ بدبینی و ناتوانی از درک تحولات درونی افغانستان سبب شد بسیاری از بازیگران خود را کنار بکشند؛ برای مثال در آن زمان ریچارد آرمیتاژ، معاون وزیرخارجه آمریکا پس از حوادث سال 1994 در کابل در مصاحبه با بیبیسی گفت: مسعود بهدلیل جنایات سربازانش «متحدی غیرقابل قبول» بود. رابین رافل، معاون وزیرخارجه در امور آسیای جنوبی و مرکزی نیز گفت: مسعود بهراحتی تمامی ناظران غربی را مجذوب خود کرده و آنان را فریب داده است، «ما را انتخاب کنید، چون ما باهوش هستیم، زیرا ما کتاب میخوانیم و میتوانیم [به زبان انگلیسی] صحبت کنیم»؛ در واقع، مسعود چنین بود. او یک «جنگسالار ... برای خود و تاجیکها بود».
رابین بعدها گفت «اینگونه نبود که ما بین جنگسالاران فاسد دست به انتخاب بزنیم و یکی را انتخاب کنیم. بلکه به آنها اجازه دادیم از میان خودشان یکی را برگزینند». گال در کتابش این استدلال را قویاً رد میکند. درواقع، مسعود فقط یک «جنگسالار دیگر» نبود. او به مدت 25 سال بهترین الگوی رهبری و حکمرانی خوب و فراتر اینکه او شخصیت اخلاقی منحصربهفردی به نسبت دیگر فرماندهان از خود به نمایش گذارد. او هیچگاه از الگوی مبتنیبر توطئه ماکیاولیستی حکمتیار در همکاری با پاکستان و کشتار داخلی پیروی نکرد؛ وحشیگری یا افراطگرایی عبدالرسول سیاف را نیاموخت. همچون طالبان پناهِ القاعده نشد. او هرگز از ثروتاندوزی عطامحمد نور یا شیوه زندگی سراسر فساد عبدالرشید دوستم پیروی نکرد. در حالیکه دیگر فرماندهان مشغول جذب حامیان خارجی بودند او در طول اشغال افغانستان ازسوی شوروی در این کشور ماند و به سادهترین شکل ممکن در پنجشیر زندگی کرد. نیروهای تحت امر او به نسبت دیگر گروهها منظمتر و حرفهایتر بودند. به دیگر سخن، سندی گال و بسیاری دیگر این اتهام را همواره به آمریکاییها وارد کردند که در هنگامهای که مسعود بارها هشدار قدرتگیری افراط گرایی در افغانستان و اشاعه تروریسم را به غرب داد، صدای او را نشنیدند و پیشبینی مسعود نیز محقق شد و تروریسم از مبدا افغانستان وارد خاک کشورهای اروپایی و غربی شد.
در بخشی از کتاب اشاره به نام احمد شاه مسعود شده که برگرفته از یکی از سرداران نادرشاه است، به نظرتان بهتر نبود در پانویس به این سردار اشاره کنید؟
همان طور که در کتاب آمده «نام مسعود برگرفته از نام افسر سوارهنظام جوان افغان و فرمانده محافظان نادرشاه امپراتور ایران است؛ در سال 1747 هنگامی که نادر کشته شد، احمدشاه جوان با چهار هزار سرباز و الماس گرانبهای کوه نور که امپراتور آن را روی آستینش دوخته بود به قندهار فرار کرد. احمدشاه، مسئول خزانهداری بود و بعدها بهعنوان رییس تمام قبایل پشتون انتخاب و اولین فرمانروای افغانستان شد». چون به اولین فرمانروای افغانستان در متن اشاره شده و تصورم براین بود که بیشتر مخاطبین این کتاب افغانستان را میشناسند دیگر اشارهای به نام «احمدشاه درانی» نکردم و حالا که اقبال عمومی از کتاب را میبینم که جای خود را در میان خوانندگان باز کرده، به نظرم، بله، در چاپ بعدی این مورد لحاظ شود، خوب است.
انتشار بخشی از خاطرات احمد شاه مسعود در کتاب چه ویژگیهایی از او را بیان میکند؟
به نظرم، انتشار این کتاب که با حواشی بسیاری نیز از سوی دوستداران و مغضوبینش همراه بود فارغ از اینکه چه تصویری از مسعود ارائه میدهد حائز این نکته اساسی است که در پنجاه سال تاریخ معاصر افغانستان، نامِ بسیاری از شخصیتهایی که در این کتاب به آنها اشاره شده، اعم از عبدالرشید دوستم، گلبدین حکمتیار و عطامحمد نور و سایرین در جای جای رویدادهای تاریخی وجود دارد؛ هماطور که در مقدمه کتاب نیز ذکر کردم، این کتاب «روایت سندی گال است از احمدشاه مسعود» فردی که شیفته مسعود است، درنتیجه میتواند بخشی از آن برداشتهای شخصی گال از مسعود باشد ولی آنچه مهمتر است و بنده در پاسخ به منتقدانی که گفتند چرا این کتاب را ترجمه کردهای و به بزرگتر شدن شخصیت مسعود در میان فارسیزبانان کمک کردهای؛ گفتم و بازهم میگویم، «ترجمه این کتاب کمک میکند که چراغ پرسشگری خاموش نشود و دیگرانی که هنوز زندهاند محل سوال قرار گیرند و از آنها نیز خواسته شود تا خاطرات خود را بنویسند- بخش بزرگی از تاریخ افغانستان شفاهی است و اگر این چهرهها دست به قلم نشوند - به طور قطع آنچه از آن میترسند رخ خواهد داد؛ یعنی تک روایتها غالب خواهند شد؛ در نتیجه باید چهرههایی نظیر حکمتیار نیز خاطراتشان چاپ شود تا مخاطب با خواندن آن و قیاس روند تحولات به برداشت خود دست پیدا کند؛ به طور قطع خاطرات فارغ از نگاه ارزشگذارانه و جانبدارانه نیستند، ولی وجود آنها به پژوهشگر اجازه قیاس و پیگیری رد تحولات را میدهد؛ اتفاقی که کمتر در میان دیگر شخصیتهای افغان افتاده» درنتیجه به نظرم این کتاب جدای از آنکه مسعود را معرفی می کند، این «نیاز» و «مطالبه» را فریاد میزند که بخشی از تاریخ شفاهی افغانستان در معرض آسیب و فراموشی است، اگر حاضرین دست به قلم نبرند.
با مطالعه کتاب میتوان دریافت چرا احمد شاه مسعود نتوانست افغانستان را متحد کند، آیا چون او بیشترین چریک بود تا یک سیاستمدار؟
مطالعه این کتاب حداقل برای من، بیش از آنکه به درکِ مسعود و ذکاوت و جنگاوری او کمک کند؛ درکِ بهتری از روندها داد و البته این درک در کنار خوانش دیگر متون به دست میآید به بیان بهتر تصویر را برایم کاملتر کرد؛ چندگانهای از افغانستان را ترجمه کردهام که کتاب مسعود یک قطعه از این پازل بود؛ هدفم حداقل هدف فردیام درک بهتر از تاریخ افغانستان و فرار از مغلوب شدن در روایتهای غالب بود – از این رو کتابهایی نظیر سقوط کابل، احمدشاه مسعود و نیز ترکی الفیصل را ترجمه کردم – ؛ همانطور که اشاره کردم تاریخ افغانستان شفاهی است و آنچه به نام تاریخ افغانستان داریم بیشتر به دست غربیها نگاشته شده و شخصیتهای افغان کمتر دست به قلم برده و در این راه همت گماشتهاند البته اخیرا جلد اول کتاب محمدآصف آهنگ با عنوان «تاریخ افغانستان» در کابل چاپ شده که بخش مهمی از این نیاز را پاسخ داده ولی دسترسی به این کتاب چندان آسان نیست و به شمارگان بسیار محدود نیز چاپ شده است. درنتیجه همان طور که در مقدمه کتاب اشاره کردم، ترس من از غالب شدن یک روایت است چه از مسعود و چه از دیگر شخصیتهای افغانستان.
انچه از مسعود میدانیم نگاه طرفداران وی و حواشی مخالفانش است درنتیجه در فضای آرام گفتوگو میان این دو طیف صورت نگرفته تا به نوعی «مسعود را دوباره شناخت» با پذیرش تمام ضعفها، خطاها، دستاوردها و نقاط قوت او؛ مسعود مجال زندگی در صلح را نداشت و در نتیجه شناخت از او در زمان بحران و جنگ است و حیات مجال شناخت مسعود در دوران صلح را نداد نظیر آنچه مخاطب امکان قیاس درباره چهرههایی نظیر اسماعیلخان؛ دوستم و حکمتیار را پیدا کرد؛ چریک و یا سیاستمدار بودن او را در قالب مذاکرات و جنگهای دوران جهاد و پس از آن میتوان دریافت.
در متنهایی که از مسعود نوشته میشود کمتر به شرایط داخلی افغانستان و شرایط نیروها و مردم محلی اشاره شده؛ یکی از نقاط درخشان این کتاب تصویری است که از «ناگزیری»های مسعود ارائه میدهد؛ مثلا جایی که از ناچاری او در جابجایی کشاورزان و روستاییان پیش از آغاز عملیات سخن میگوید، جایی که از خشم مردم محلی به واسطه آسیب مزارع ویرانی خانهها و وآوراگی و گرسنگی میگوید؛ همچنین شیوه همراهسازی جمعیت غیرنظامی با مجاهدین چه از سرناچاری و چه از سر رضا؛ شیوه گرفتن اطلاعات از درون صفوف دشمن که خودِ مسعود از آنها به فداکاران تاریخ افغانستان یاد میکند «آنان که در صف دشمن ماندند لعن تاریخ را به جان خریدند و اخبار حملات نیروهای روس را به دست مسعود رساندند»، شیوه مذاکره با فرماندهان روس در جریان آتشبس اول و دوم در پنجشیر که از زمره مهمترین دستاوردهای این آتشبسها، تکمیل شکلگیری جبهه شمال و اتحاد نیروها علیه روسها بود.
چرا احمد شاه مسعود در ایران محبوب است؟
دلایل بسیاری برای محبوبیت او میتوان ذکر کرد، از همه مهمتر ریشههای تمدنی مشترک است آشنامداری این فرهنگ با چهرههایی که تمام قد در برابر ظلم میایستند و از سر عهد خود بازنمیگردند، زندگی مسعود برای مردم این سرزمین بسیار آشناست، گویی یکی از سرداران را از دل تاریخ بیرون کشیده باشند. ویژگیهایی نظیر راست قامتی، غیوری، سلحشوری، مردمدوستی و دلاوری برای مردم این سرزمین اشنا و قابل احترام است. داستان زندگی او در دوران جهاد، مظلومیتی که از مجاهدین در کوهستان های افغانستان در برابر دشمنان وطن به تصویر کشیده شد، استواری و سرخم نکردن در برابر دشمن، زمین خوردنها و دوباره ایستادنها و بسیاری دیگر از ویژگیها از زمره کلمات و ویژگیهایی هستند که وقتی با مردم عادی همسخن میشوی، مسعود را با این کلمات و جملات به یاد میآورند. روحیه مردم ایران، قهرمانپروری است و مسعود قهرمانی بود که در مقابل ظلم ایستاد و بهای آن را نیز با جان خود داد؛ زندگی و مرگ او برای مردم ایران روایت داستانهای پارسی و کهن و بسیار آشناست. افغانها از واژگانی نظیر «غمشریکی» بهره میگیرند که به نظرم اینجا نیز معنا مییابد مردم ایران سالهاست همسفره و غمشریک مردم افغانستان هستند و دردِ ویرانی و جنگ در فلات ایران غم مشترک این مردم است و قهرمانی در این فلات، نیز قهرمان مشترک و بخشی از هویت سرزمینی آن خواهد بود.
حال این سوال را اگر اینگونه میپرسیدید که چهرههای سیاسی و دانشگاهی در ایران چگونه به مسعود مینگرند تقریبا هفتاد درصد همین پاسخ را میدادم.
................ تجربهی زندگی دوباره ...............