سفری از «قلب ببر» تا باریسیا | شهرآرا


بیایید همراه با «فلای»، قهرمان قصه «قلب ببر» [Tiger Heart] به باریسیا برویم، آنجا که روزی همه آزادانه دوش به دوش یکدیگر زندگی را رنگ صبح می‌زدند، سرزمینی که آدم‌ها و حیوانات در آرامشی از مهربانی زندگی می‌کردند. نام دیگر باریسیا «لانگا ران» است -سرزمین ببرها-؛ راه سفر از اعماق خیابان‌ها و محله‌های حاشیه نشین تا دل دریاها می‌گذرد، سفری از قفس ببر تا لمس تپش‌های قبلش. تمام دست فروش‌ها، تردست‌ها و سپورها همراه می‌شوند تا فلای و ببر، قفل قفس همه حیوانات زندانی شده را بشکنند، کشتی شان را به موج‌های دریا بسپارند، تا آزادی و رهایی پرنده ها، فیل ها، میمون ها، گورخرها و همه و همه.

خلاصه رمان  قلب ببر Tiger heart پنی کرایمز [Penny Chrimes]،

کشتی، فلای و دوستانش را به سمت برچیدن بساط تمام زورگویان و سودپرستانی می‌برد که باریسیا را از صلح و آرامش دور نگه داشته بودند. فلای تمام راه‌های سخت را می‌رود تا به قول آن شاعر بزرگ: «مهربانی با زیبایی یکسان شود»؛ چنین کار بزرگی البته تلاش بزرگ هم می‌خواهد. محو افسون فرش زرباف و گرمای موقت شومینه و خوردنی‌های رنگین نشدن می‌خواهد. فلای قهرمان قصه دقیقا مسافر چنین راه پرمخاطره، مهم و بزرگی است، چراکه هم طعم فقر و سختی‌ها را چشیده و از طرفی دوستی‌های ماندگار و پاک و بی آلایش بچه‌های خیابان را شناخته است؛ بارها و بارها خودش و دوستانش برای یک لقمه نان چه سختی‌هایی را تحمل کرده اند، از دودکش خانه‌ها پایین رفته و دوده‌ها را تمیز کرده، اصلا چه کسی بهتر از فلای برای ساختن فردای زیبای آزاد زیستن؟ چراکه او پاکیزه کردن را بلد است. تنها اوست که می‌تواند ندای قلب ببر را بفهمد و صدایش را بشنود و تنها اوست که بالاتر از یاقوت جادویی «انگا ران» را می‌تواند ببیند. اما نه به این آسانی، داستان قلب ببر را باید خواند تا به راز فراز و فرودهای راه پی برد. با خواندن قصه قلب ببر است که راه رفتن به باریسیا _آن سرزمین برابری و مهربان زیستن _ شناخته می‌شود.

چند نکته
فلای: شخصیت فلای، زندگی اش در خیابان ها، تغییر و تحولات شگفت انگیزش، دوستانش همه و همه، سراسر یادآور شخصیت مسافر راه گام‌های مهم زندگی است. آنچه نویسنده از فلای به مخاطب نشان می‌دهد چیزی فراتر از قصه است. او با حضورش کلمه انسان است، فلای خود زندگی است با همه خوبی‌ها و بدی ها، ضعف‌ها و قوت ها، تلخی‌ها و شیرینی ها. دخترکوچولوی قصه، یک انسان بی عیب و نقص نیست که عروسک چوبی وار زندگی کند، بارها اشتباه می‌کند، فریب می‌خورد، فراموش می‌کند اما از دل شکست هایش راه ساختن خودش و راهش را می‌آموزد و مهم تر از هر چیزی این است که به کار می‌بندد و به دانسته هایش عمل می‌کند. فلای با عشقی که از تپش قلب ببر دریافت می‌کند خودش را رشد می‌دهد تا جایی که چشم در چشم «گولم»، افسون گر بزرگ می‌ایستد، ترس و هراس را کنار می‌گذارد و مبارزه می‌کند. هیچ امری فلای را از هدفش باز نمی‌دارد. شخصیت فلای، شخصیت کسی است که برای نجات دیگران ابتدا خودش را از ضعف‌ها نجات می‌دهد و پیش از آزاد کردن باریسیا، از شر میل‌های زودگذر آزاد شده است. فلای دختری است که در بند نبودن همه _آدم‌ها و حیوانات_ را رهایی خودش می‌داند.

سفر: کتاب بزرگ و مهمی وجود دارد به اسم «اودیسه»، اثر هومر که البته جزو کتاب‌های کودک و نوجوان به حسابش نمی‌آورند. اودیسه قصه اولیس و تلاش هایش برای بازگشت به خانه است. اودیسه سفر انسان برای رسیدن به آرامشی است که نامش وطن است و اسمش خانه است. بسیاری از آثار ادبی بزرگ جهان بر اساس اودیسه نوشته شده است. به نظر می‌رسد داستان قلب ببر بازنویسی بسیار موفقی از اودیسه باشد. سفر فلای مانند اولیس بر روی دریاهاست، در سفر فلای مشکلاتی مانند شورش در میان ملوانان، از مسیر منحرف شدن، تنهایی عمیق و از دست دادن همراهان را می‌بینیم. مواردی که دقیقا هومر در اودیسه تصویر کرده است. حتی می‌شود یادآور شد که شاعری بزرگ گفته بود: «هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش» قلب ببر روایت بازگشت به اصل خویش است .

یاقوت انگا ران: از عناصر عجیب و فوق العاده مهم قصه، حضور «انگا ران» است، یاقوتی که فقط فلای می‌تواند آن را به دیگران نشان بدهد و اگر اجازه داده اند زنده بماند به خاطر همین مسئله بوده است. اما «انگا ران» چشم را خیره می‌کند، سحر می‌کند، متوقف می‌کند. این یاقوت جادویی باعث اتفاقات بسیاری شده است. سال‌های سال جنگ و خون ریزی‌ها بر سر همین «انگا ران» بوده است. علت آوارگی فلای و دور شدنش از خانواده و دیارش، آزادی یا در بند بودن باریسیا، بسته به همین یاقوت بوده است. رستگاری یا اسارت‌ها را یاقوت انگا ران تعیین می‌کند .اینجاست که قهرمانانه ترین کار را فلای انجام می‌دهد. عمل فلای همان کاری است که در قبال هر چیزی که مانند «انگا ران» است باید انجام داد تا نامش فراتر رفتن باشد.

حضور حیوانات و احترام به محیط زیست: قلب ببر قصه ای ست که شکوه حضور حیوانات را در محیط زندگی خودشان یادآور می‌شود. این قصه می‌تواند یک سپاسگزاری زیبا باشد از همه کسانی که تلاش کردند تا هیچ حیوانی در هیچ قفسی نباشد. حیوانات نقش آفرینان مهم قصه هستند: ببر عشق و رفتن به سوی هدف متعالی را به فلای می‌آموزد، پرنده‌ها راه را نشان می‌دهند، فیل‌ها خطرها را گوشزد می‌کنند و.... قصه قلب ببر قصه قلب تپنده زمین است، به دور از همه ستم‌ها و نابرابری‌ها و خودخواهی ها.

تصویرسازی‌های کتاب اگر چه اندک اما تابلوهایی کم نظیر از تصویرسازی رئالیستی و واقع گرایانه است. درواقع می‌توان این گونه بیان کرد که تصویرگری‌های کتاب، بیانی از واقعی بودن نقش سفر و زندگی در قصه هستند.

پنی کرایمز [Penny Chrimes]، نویسنده قلب ببر، داستان نویس، خبرنگار و فیلم نامه نویس اهل ویرال انگلستان است که تاکنون آثار متعددی برای کودکان و نوجوان نوشته و از آن جمله می‌توان به قلب ببر، اژدها و پسرش، وایلدر و مهتاب اشاره کرد. عمده آثار او برای نوجوانان است؛ پنی کرایمز برای کتاب قلب ببر نامزد جایزه برانفورد بواس شده است. او همچنین نویسنده کتاب‌های تصویری برای کودکان است و علاوه بر این‌ها در حوزه کودک و نوجوان به نوشتن فیلم نامه‌هایی برای نوجوانان مشغول است.

بخشی از متن کتاب
فلای در حالی که پر سرخگون را داخل جیبش لمس می‌کرد، سرش را بالا برد و به پرنده‌ها نگریست. چیزهایی توی چشمانش بود که اجازه نمی‌داد درست ببیند. گفت: «نمی تونم این جوری ولشون کنم! اون پرنده‌ها دارن اون بالا خودشون رو می‌کش.»
فلای یک بیل بزرگ برداشت و رو به دوستانش گفت: «شما در بزرگ مخصوص حیوانات رو باز کنین و آماده رفتن بشین. من میرم اون بالا تا پرنده‌ها رو آزاد کنم.»
ببر به دنبال فلای از پله‌ها بالا رفت. آن‌ها قبلا با هم از این پلکان فلزی بالا رفته و به پشت بام رسیده بودند. فلای از آن سوی سقف شیشه ای خطاب به پرنده‌ها فریاد زد: «مواظب باشین رفقا.» بعد بیل را بالا برد و روی سقف شیشه ای کوبید. خرده‌های شیشه رویتوری زیر سقف باریدند. رنگین کمانی بی نظیر از پرندگان رنگارنگ به آسمان برخاست. آن‌ها بالاتر و بالاتر پرواز کردند؛ تا جایی که گویی به ستارگان در حال غروب رسیدند. فلای برای یک لحظه اندیشید که پرندگان رها شده اند، از آن جا می‌گریزند و او دیگر هرگز آن‌ها را نخواهد دید؛ اما آن‌ها همچون ابری رنگارنگ دور سر فلای جمع شدند و همچنان که سرجایشان در هوا بال بال می‌زدند، منتظر دستور بعدی ماندند.
فلای گفت: «بزن بریم!»

[کتاب «قلب ببر» با ترجمه مهسا صباغی منتشر شده است.]

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

پس از ۲۰ سال به موطن­‌شان بر می­‌گردند... خود را از همه چیز بیگانه احساس می‌­کنند. گذشت روزگار در بستر مهاجرت دیار آشنا را هم برای آنها بیگانه ساخته است. ایرنا که که با دل آکنده از غم و غصه برگشته، از دوستانش انتظار دارد که از درد و رنج مهاجرت از او بپرسند، تا او ناگفته‌­هایش را بگوید که در عالم مهاجرت از فرط تنهایی نتوانسته است به کسی بگوید. اما دوستانش دلزده از یک چنین پرسش­‌هایی هستند ...
ما نباید از سوژه مدرن یک اسطوره بسازیم. سوژه مدرن یک آدم معمولی است، مثل همه ما. نه فیلسوف است، نه فرشته، و نه حتی بی‌خرده شیشه و «نایس». دقیقه‌به‌دقیقه می‌شود مچش را گرفت که تو به‌عنوان سوژه با خودت همگن نیستی تا چه رسد به اینکه یکی باشی. مسیرش را هم با آزمون‌وخطا پیدا می‌کند. دانش و جهل دارد، بلدی و نابلدی دارد... سوژه مدرن دنبال «درخورترسازی جهان» است، و نه «درخورسازی» یک‌بار و برای همیشه ...
همه انسان‌ها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپاره‌ای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها بااراده‌ترین‌ها به آنچه روباه می‌داند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد‌»... عظمت خارپشت در این است که محدودیت‌ها را نمی‌پذیرد و به واقعیت تن نمی‌دهد ...
در کشورهای دموکراتیک دولت‌ها به‌طور معمول از آموزش به عنوان عاملی ثبات‌بخش حمایت می‌کنند، در صورتی که رژیم‌های خودکامه آموزش را همچون تهدیدی برای پایه‌های حکومت خود می‌دانند... نظام‌های اقتدارگرای موجود از اصول دموکراسی برای حفظ موجودیت خود استفاده می‌کنند... آنها نه دموکراسی را برقرار می‌کنند و نه به‌طور منظم به سرکوب آشکار متوسل می‌شوند، بلکه با برگزاری انتخابات دوره‌ای، سعی می‌کنند حداقل ظواهر مشروعیت دموکراتیک را به دست آورند ...
نخستین، بلندترین و بهترین رمان پلیسی مدرن انگلیسی... سنگِ ماه، در واقع، الماسی زردرنگ و نصب‌شده بر پیشانی یک صنمِ هندی با نام الاهه ماه است... حین لشکرکشی ارتش بریتانیا به شهر سرینگاپاتام هند و غارت خزانه حاکم شهر به وسیله هفت ژنرال انگلیسی به سرقت رفته و پس از انتقال به انگلستان، قرار است بر اساس وصیت‌نامه‌ای مکتوب، به دخترِ یکی از اعیان شهر برسد ...