در آن زمان جوانی بیست ساله بود عاشق ادبیات، شطرنج و پروانه ها که هر سه را از پدر به ارث برده بود... به روایت وقایعی پرداخته که از اوت 1903 تا ماه مه سال 1940 (زمان مهاجرتش به آمریكا) پشت سر گذاشته... در فصلی با عنوان تامارا به شرح نخستین تجربه عاشقانه خود با دختری در همسایگی شان با نام تامارا می‌پردازد و در این روایت نشانه هایی از نخستین تجربه های جنسی و یا شور و احساس شاعرانه‌اش بازتاب یافته اند


چگونه ناباکوف شدم | الف


«حرف بزن خاطره» [Speak, memory; an autobiography revisited] بهترین منبع برای روایت دوران کودکی و نوجوانی ناباکوف به شمار می‌آید و البته که تنها منبع در این باره نیز هست. اما ناباکوف آگاهانه به سراغ روایت گوشه‌هایی از زندگی خود رفته است که خوانندگان و علاقمندان شرح حال ادبی ناباکوف به دنبال آن هستند.

حرف بزن خاطره ناباکوف [Speak, memory; an autobiography revisited]

خانواده‌اش از اصیل زادگان روس به شمار می‌آمد، نامدار و برخوردار از دارایی و املاک بسیار. اما آنچه خانواده ناباکوف را از دیگر خانواده ها ممتاز می‌کرد، فرهیختگی والدین و علاقه آنها به ادبیات، هنر و همچنین کسب علم و دانش بود. بعدها وقتی در اثر انقلاب بلشویکی، همانند بسیاری از خانواده های متمول روس، تن به تبعیدی ناخواسته دادند؛ اوضاع و احوال کسانی را داشتند که از اسب افتاده اما از اصل نیفتاده بودند! در حد فاصل زمانی که بلشویک‌ها کل روسیه را بدست بگیرند، به پدرش بارها پیشنهاد شد که دارایی‌اش را از کشور خارج کند، اما وطن پرستی‌اش مانع از آن شد و نهایتا در آخرین فرصت باقی مانده در آوریل 1919 که سرخ ها (بلشویکها) بر همه مناطق روسیه تسط یافتند، سوار کشتی‌ای شد که او و خانواده‌اش را از جنوب روسیه به قسطنطنیه می‌رساند. سفری ناخواسته که نهایتا آنها را به آلمان و از آنجا به لندن رساند. با گریختن از روسیه بخش قابل توجهی از دارایی مادی این خانواده در کشور باقی ماند اما اندوخته غیرمادی شان نه. در این کشتی یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم و خالق یکی از شاهکارهای مسلم تاریخ ادبیات جهان (لولیتا) جلای وطن می‌کرد که در آن روزهای پر شر و شور انقلابی به چیزی جز شعر، عشق و پروانه ها نمی اندیشید!

در آن زمان جوانی بیست ساله بود عاشق ادبیات، شطرنج و پروانه ها که هر سه را از پدر به ارث برده بود. با اینکه طبع شعر داشت و متاثر از دیگر شاعران اشعاری می‌سرود اما هنوزمانده بود تا این جوان خوش قریحه اما مقلد در ادبیات اسم و رسمی بدست آورد و صاحب سبکی خاص خود شود.

ناباکوف چگونه ناباکوف شد؟ به عنوان یک نویسنده چه زندگی‌ای پشت سر گذاشت تا بدین پایه رسید که خالق یکی از تاثیر گذارترین رمانهای تاریخ ادبیات شود؟ اگر طالب یافتن پاسخ هایی درباره سوالاتی درباره زندگی ادبی ناباکوف هستید خود او به خوبی در «حرف بزن خاطره» همه این ها را به طور غیرمستقیم شرح داده است. این کتاب که توسط خاطره کُردکریمی به فارسی درآمده و به همت نشر چشمه منتشر شده، زندگی نامه‌ای خود نوشت است که به صورت کتاب نخستین بار در سال 1966 منتشر شد.

نشر چشمه «حرف بزن خاطره» را در مجموعه «ادبیات غیر داستانی: ناداستان» به بازار فرستاده که از قضا این عنوان سنخیت دقیقی با این محتوای کتاب دارد. چرا که اثری است روایی اما نمی توان آن را در قالب داستان قرار داد، اما در عین حال از منظر ادبی از کیفیتی ممتاز برخوردار است چنان که اگر آن را یک شاهکار بنامیم به هیچ وجه اغراق نکرده ایم. این كتاب در فهرست 100 اثر غیرداستانی كتابخانه‌ی مدرن در رتبه هشتم قرار گرفته است.

ناباكوف در این كتاب، به تمام زندگی‌اش نپرداخته، بلکه به روایت وقایعی پرداخته که از اوت 1903 تا ماه مه سال 1940 (زمان مهاجرتش به آمریكا) پشت سر گذاشته است. این سالها درست نیمه نخست زندگی او را تشکیل می‌دهند، این درست که مهمترین آثار ادبی او در نیمه دوم نوشته شده و شهرت ادبی و جایگاه‌اش به عنوان یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم، همگی در نیمه دوم زندگی‌اش اتفاق افتاده اند اما همه آن اندوخته هایی که از او چنین نویسنده ای ساخته است به نیمه نخست زندگی‌اش باز می‌گردد.

ناباکوف نویسنده‌ای چند زبانه‌ بود که به سه زبان روسی، انگلیسی و فرانسه اشراف داشت، در ترجمه برخی آثار روسی خود به این زبانها مشارکت داشت و یا این برگردان توسط خود او انجام شد، در نیمه دوم زندگی‌اش برخی از مهمترین کتابهایش را به زبان انگلیسی نوشت و بعدا به روسی برگرداند. در «حرف بزن خاطره» به روشنی می‌بینیم که چگونه در زندگی خانوادگی مرفه ناباکوف‌ها بانوانی انگلیسی یا فرانسوی که اصلا زبان روسی بلد نبودند، برای نگهداری ازبچه ها استفاده می‌شدند. خدمتکارانی که چون روسی نمی‌دانستند، پدرو مادر به راحتی می‌توانسند حرفهای‌شان را بزنند، از سوی دیگر همین مسئله باعث می‌شد بچه هایی چند زبانه در محیط خانواده تربیت شوند.

به همین ترتیب بازتاب بسیاری ازعادات و رفتارهای ناباکوف که نقش مهمی در زندگی ادبی و هنری او دارند درلابلای تجربیات دوره اول زندگی او قابل ردیابی است. در لابلای این روایات به روشنی می‌بینیم که پدر و مادر او توجه ویژه ای به پسر بزرگشان به عنوان محبوب‌ترین فرزند خانواده دارند؛ نوع رابطه پدر و فرزندی و حتی تاثیری که علایق و دلمشغولی های پدرش بر روی ناباکوف گذاشت به گونه ای بود که تا آخر عمر نیز ادامه یافت.

«حرف بزن خاطره» بهترین منبع برای روایت دوران کودکی و نوجوانی ناباکوف به شمار می‌آید و البته که تنها منبع در این باره نیز هست. اما ناباکوف آگاهانه به سراغ روایت گوشه‌هایی از زندگی خود رفته است که خوانندگان و علاقمندان شرح حال ادبی ناباکوف به دنبال آن هستند.

ناباکوف این روایت‌ها را در مقاطع زمانی مختلف به رشته تحریر در آورده و برای انتشار به نشریات گوناگون سپرده و برخی از آنها حتی در کتابهای داستانی‌اش منتشر شده اند.«حرف بزن خاطره» از شانزده فصل تشکیل شده است، ناباکوف پیشگفتاری نیز درباره چگونگی شکل گیری این مجموعه‌ی به زعم او درهم تنیده اما نظام مند از خاطرات شخصی‌اش نوشته است. هریک از فصول کتاب عنوانی دارند و به مناسبتی نوشته شده اند. عناوینی همانند پرتره مادرم، پرتره دایی‌ام، مادمازل اُ، آموزش انگلیسی‌ام، پروانه‌ها، کولت، پیش پرده، تبعید، شعر نخست، تامارا و... چنان که از عناوین این نوشته ها نیز پیداست، هریک برشی از زندگی ناباکوف را روایت می‌کنند و یا پنجره ای به روی زوایایی از خاطرات شخصی او می‌گشایند. گاه پرداختن به یک شخصی تاثیرگذار در زندگی ناباکوف بهانه ای شده تا او به روایت گوشه هایی از خاطرات خود بپردازد، چنانکه پرتره مادرم، پرتره دایی‌ام شاهد چنین روایت هایی هستیم، و یا در فصلی با عنوان تامارا به شرح نخستین تجربه عاشقانه خود با دختری در همسایگی شان با نام تامارا می‌پردازد و در این روایت نشانه هایی از نخستین تجربه های جنسی و یا شور و احساس شاعرانه‌اش بازتاب یافته اند.

برخی از فصول کتاب در قالب داستان گونه‌های کوتاه نیز منتشر شده‌اند و نهایتا در این کتاب با ویرایشی نو و در قالب کتابی که فصول مختلف آن در کنار یکدیگر پازل‌وار تصویری از کلیت دوره اول زندگی ناباکوف ارائه می‌کند. تصاویر زنده و فضاهای تاثیرگذار ناباکوف و استفاده از عناصر داستانی در این کتاب خواندن آن را به عنوان اثری ادبی نیز جذابیت می‌بخشد و برای علاقمندان ناباکوف لذتی چند سویه به همراه دارد.

................ تجربه‌ی زندگی دوباره ...............

که واقعا هدفش نویسندگی باشد، امروز و فردا نمی‌کند... تازه‌کارها می‌خواهند همه حرف‌شان را در یک کتاب بزنند... روی مضمون متمرکز باشید... اگر در داستان‌تان به تفنگی آویزان به دیوار اشاره می‌کنید، تا پایان داستان، نباید بدون استفاده باقی بماند... بگذارید خواننده خود کشف کند... فکر نکنید داستان دروغ است... لزومی ندارد همه مخاطب اثر شما باشند... گول افسانه «یک‌‌شبه ثروتمند‌ شدن» را نخورید ...
ایده اولیه عموم آثارش در همین دوران پرآشوب جوانی به ذهنش خطور کرده است... در این دوران علم چنان جایگاهی دارد که ایدئولوژی‌های سیاسی چون مارکسیسم نیز می‌کوشند بیش از هر چیز خود را «علمی» نشان بدهند... نظریه‌پردازان مارکسیست به ما نمی‌گویند که اگرچه اتفاقی رخ دهد، می‌پذیرند که نظریه‌شان اشتباه بوده است... آنچه علم را از غیرعلم متمایز می‌کند، ابطال‌پذیری علم و ابطال‌ناپذیری غیرعلم است... جامعه‌ای نیز که در آن نقدپذیری رواج پیدا نکند، به‌معنای دقیق کلمه، نمی‌تواند سیاسی و آزاد قلمداد شود ...
جنگیدن با فرهنگ کار عبثی است... این برادران آریایی ما و برادران وایکینگ، مثل اینکه سحرخیزتر از ما بوده‌اند و رفته‌اند جاهای خوب دنیا مسکن کرده‌اند... ما همین چیزها را نداریم. کسی نداریم از ما انتقاد بکند... استالین با وجود اینکه خودش گرجی بود، می‌خواست در گرجستان نیز همه روسی حرف بزنند...من میرم رو میندازم پیش آقای خامنه‌ای، من برای خودم رو نینداخته‌ام برای تو و امثال تو میرم رو میندازم... به شرطی که شماها برگردید در مملکت خودتان خدمت کنید ...
رویدادهای سیاسی برای من از آن جهت جالبند که همچون سونامی قهرمان را با تمام ایده‌های شخصی و احساسات و غیره‌اش زیرورو می‌کنند... تاریخ اولا هدف ندارد، ثانیا پیشرفت ندارد. در تاریخ آن‌قدر بُردارها و جهت‌های گونه‌گون وجود دارد که همپوشانی دارند؛ برآیندِ این بُردارها به قدری از آنچه می‌خواستید دور است که تنها کار درست این است: سعی کنید از خود محافظت کنید... صلح را نخست در روح خود بپروران... همه آنچه به‌نظر من خارجی آمده بود، کاملا داخلی از آب درآمد ...
می‌دانم که این گردهمایی نویسندگان است برای سازماندهی مقاومت در برابر فاشیسم، اما من فقط یک حرف دارم که بزنم: سازماندهی نکنید. سازماندهی یعنی مرگ هنر. تنها چیزی که مهم است استقلال شخصی است... در دریافت رسمی روس‌ها، امنیت نظام اهمیت درجه‌ی اول دارد. منظور از امنیت هم صرفاً امنیت مرز‌ها نیست، بلکه چیزی است بسیار بغرنج‌تر که به آسانی نمی‌توان آن را توضیح داد... شهروندان خود را بیشتر شبیه شاگرد مدرسه می‌بینند ...